0

تفکر سیستمی

 
poya20
poya20
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 39

تفکر سیستمی

تفکر سیستمی
توانمند‌سازی تشکیلات یا توانمندسازی آدم‌های تشکیلاتی درواقع به چه معناست؟ و اینکه توانا کیست؟ در واقع توانا کسی است که دانایی‌اش را با بینایی درست در مسیر عمل قرار می‌دهد و توانایی او منجر به تولید می‌شود یعنی میوه می‌دهد.

گفتگو با جلیل معماریانی پیرامون توانمندسازی تشکل‌ها

شاخص‌های توانمندی باید باز تعریف شوند

توانایی بر دانایی و بینایی التزام دارد و ‌باید این دو در کنار هم قرار بگیرند. در غیر اینصورت توانایی معنای خاصی پیدا نمی‌کند. توانایی و دانایی به خودی خود ایزوله‌اند  و دانایی به تنهایی دردی را دوا نمی‌کند. و اما توانایی که در خصوص انسان مطرح می‌شود ‌باید معنادار باشد. بدین­جهت که انسان روبات نیست که توانایی‌اش جدای از سیستم باشد. از اینرو توانایی باید بنیادی باشد. اما مشکل ما در مبانی توانایی است .طبیعی است که یکی از نیازهای توانایی، دانایی است. در واقع دانایی باید علمی باشد که مولد است و برای تولیدش نیازمند توانایی است. به‌طور مثال بنده دانش تربیت را پیدا می‌کنم. دانش من باید به گونه‌ای باشد که در عمل به سمت تربیت روی بیاورم. هم مربی شوم و هم تربیت بشوم. بنابراین آنجاست که بخشی از آن دانش با این مفهومات گره می‌خورد و این ترکیب می‌شود اطلاعات. اما باید بین اطلاعات و مفاهیم فرق بگذاریم. جایی که مفاهیم و اطلاعات خلط می‌شود در واقع تفکیک ناپذیرند، آسیب ایجاد می‌شود بنابراین توانایی هم تحت تأثیر این آسیب خدچه‌دار می‌گردد. به عنوان مثال نظر من این است که آدم توانمند کسی است که بتواند خوب حرف بزند. بنابراین مبانی توانایی باید تقویت بشوند.

این مطالب مقدمه ای بودند که جایگاه توانایی و نوع ارتباط توانایی را با دانایی مشخص می‌کند. اکنون اگر بخواهیم این مفهوم را در تشکیلات پیاده کنیم سؤالی مطرح می‌شود که توانمند‌سازی تشکیلات یا توانمندسازی آدم‌های تشکیلاتی درواقع به چه معناست؟ و اینکه توانا کیست؟ در واقع توانا کسی است که دانایی‌اش را با بینایی درست در مسیر عمل قرار می‌دهد و توانایی او منجر به تولید می‌شود یعنی میوه می‌دهد. به نوعی توانایی باید میوة دانایی باشد. حال کدام دانایی می‌تواند میوة توانایی بدهد و چگونه؟ آیا ریختن یک سری اطلاعات به ذهن می‌شود دانایی؟ و بعد دانایی مولد می‌شود؟ مطمئنا به این صورت نیست هرچند که در حدی مؤثر می‌باشد اما آن درصد مؤثر آدم به ماهو آدم و مربی به ماهو مربی نقش ایفا نمی‌کند. شما می‌توانید اطلاعات مورد نظر خود را از موبایل و یا اینترنت دریافت کنید. پس حلقة مفقوده من در نقش مربی که می‌خواهم تربیت کنم چیست؟ نقش من درست همینجاست و نقدی که به آموزش وارد میشود نیز همین جاست به آموزش نقد دارم نه به این لحاظ که مفاهیم نباید به بچه‌ها منتقل شوند. من نمی‌خواهم نقش انسان گم شود و الا این مفاهیم مورد نیازند اما با چه سطحی و چه بخشی از حافظة انسان. می‌دانیم که بخشی از بایگانی ذهن انسان به این مفاهیم و اطلاعات که زیرساخت یک تولید می‌باشد، نیازمند است. اما آیاکسی که این مفاهیم را منتقل می‌کند یک روبات است؟ یک انسان است و یا یک کامپیوتر ؟ چه هست؟ و آیا الزاماً این انتقال کفایت می‌کند؟ ما می‌گوییم نمی‌کند. اما اکنون در سیستم آموزشی ما به این بسنده کرده‌ایم یعنی ارتباط زندة انسان که برای نرم‌افزاری کردن آن مفاهیم و راه‌کارهای تبدیلش به حوزة  عمل و به حوزة رفتار و توانایی مورد نیاز می‌باشد گم است. و باید سیستم را به گونه‌ای طراحی کنیم که جریان ارتباط زنده انسانی شکل بگیرد. این جریان به چند عامل بستگی دارد. 1- مربی که تدریس می‌کند. 2- سیستمی که طراحی می‌کند. 3- مخاطبی که دریافت می‌کند. 4- محتوایی که منتقل و ارائه می‌شود. 5- زمینه‌های آموزش. 6- اهداف و انگیزه‌های موجود توانمندسازی یک آدم در حوزة مدیریت مالی با توانمندسازی او در حوزة مدیریت فنی و یا مدیریت انسانی و یا مدیریت آموزشی و اجرایی با یکدیگر متفاوت است . در واقع باید این حلقه‌ها مشخص شوند چراکه ما به تمام این‌ها نیازمندیم.

در نظر بگیرید یک نفر در تشکیلات می‌خواهد مربی خوبی بشود.  شکل توانمندسازی او، زمان و سبک توانمندسازی او نیز باید فرق کند یعنی مدت زمان لازم برای آموزش او، قالب آموزش و شاخص‌های ارزیابی او باید متفاوت باشند. چرا؟ چون او دارد برای  مربی‌گری آماده می‌شود اما هم اکنون در مدیریت‌هایی که ما داریم و سرفصل‌هایی که تدوین می‌کنیم تمام این مفاهیم در یک رده آموزشی داده می‌شوند و همه نیز با همان خطایی که ابتدا بیان شد (یعنی نقش ارتباط زنده انسانی گم است ) در حال شکل‌گیری است. بنابراین مبانی مدیریت را ‌باید با آموزش تفکیک  کنیم.  شبکة مسائل هرکدام را اعم‌از شبکة روابط، شبکة تأثیرات، شبکة مسائل، شبکة آثار و شبکه‌هایی که در دل این‌ها وجود دارند باید جداگانانه بررسی کنیم و متانسب با آن‌ها، هدف آموزش و هدف رفتاری، قالب تعیین کنیم و متناسب با قالب مدنظر، محتواهای ریز و دقیق طراحی کنیم و بالعکس قالب‌هایی متناسب با محتوا. از طرفی هردو باید یکدیگر را حمایت کنند. در انتها متناسب با طرح تعیین شده، زمان و آن دسته از استانداردها، شاخص‌ها و زمینه‌هایی که لازم داریم را هم مشخص کنیم. تا آموزشی خوب داشته باشیم. اینجاست که باید این آموزش را در جریان عمل قرار بدهیم. بدین معنا که اگر الان بنده را رها کنند که این مهارت را به تنهایی و یا با استفاده از مشاوره به مرحلة عمل برسانم آیا می‌توانم؟ مثلاً آیا اکنون می‌توانم شنا کنم؟ زمانیکه یک مربی کنارم باشد و یا نباشد چطور؟

اینجاست که توانمندی با خودش سطوحی می‌آورد از جمله اینکه توانمندی در چه حدی است آیا در حد اجراست یا طراحی ؟ در حد استراتژیک و یا راهبردی ؟ و یا در حد عهده‌داری و یا در حد خبرنگاری این موارد؟ و یا در حد اعلام این موارد ؟ بنابراین اگر ما با این  نگاه به مسائل بپردازیم شاخص‌های توانمندی تغییر می‌کنند و بعد ممکن است که در تعیین شاخص‌های ورودی  بعضی از آدم‌هایی که آنان را ضعیف می‌دانیم، اتفاقاً آدم‌هایی قوی باشند و بعضی که ما آنان را قوی می‌دانیم اتفاقاً آدم‌هایی ضعیف باشند. و طبعاً یک تغییر جدی در این قسمت ایجاد می‌گردد و من معتقدم که این تغییر حتماً باید اتفاق بیفتد و چنانچه این اتفاق در حوزة  آموزش نیفتد در حوزة اجراهم نخواهد افتاد.

خسارتی که ما اکنون داریم می‌دهیم این است که امروز کسانی کارها را خراب می‌کنند که ما فکر می‌کردیم آدم‌هایی قوی هستند و از کسانی که فکر می‌کردیم ضعیف‌اند استفاده نمی‌کنیم. چرا؟ چون شاخص‌های مد نظر ما را ندارند اینجاست که فرد و شاخص‌هایی که خودش طراحی کرده است، رد می‌شوند. مثال ساده اینکه شما یک نیرو هستید خوشفکر و ایده‌پرداز. ایدة خود را با من که مسئول هستم در میان می‌گذارید. بنده به شما می‌گویم ایده‌ات را اینجا بنویس. در اینجا دو حالت وجود دارد یا به شما یک فرم مشخص با نوع و شکل خاصی می‌دهم و یا هیچ فرمی نمی‌دهم که اگر فرم را به شما بدهم به هدف اینکه آن را تکمیل کنید، احتمالاً شما قبول نمی‌کنید با این استدلال که من اصلاً این  فرم را قبول ندارم و اگر من به شما فرم مربوطه را ندهم و شما خود روی کاغذ ایده‌ات را پیاده کنی من آن را به رسمیت نمی‌شناسم.

اینجاست که ما نمی‌توانیم با هم ارتباط برقرار کنیم، شما نمی‌توانی با من حرف بزنی بنده هم با شما!  از طرفی بنده هم یاد ندارم چه کنم .کاغذ شما را کنار می‌گذارم و شما نیز کاغذ مرا کنار می‌گذارید. بنابراین ما نتوانستیم کاری از پیش ببریم. حال سیستم می‌گوید فلانی آمد که ایده‌ای داشت اما ایدة او خیلی قوی نبود. چرا؟چون حرفی برای گفتن نداشت.

نتیجه اینکه ممکن است شما ایده‌ای قوی داشته باشید اما قالب ایده جایی پیدا نکرده است و برعکس هم می‌تواند اتفاق بیفتد. از این موارد الاماشاءالله داریم. طبعاً از چنین سیستمی، انسان در نمی‌آید و ما عقیم می‌شویم. بدین دلیل است که مثلاً این تعداد زیاد جشنوارة امام رضا برگزار کرده‌ایم  و ده‌ها میلیارد خرج کرده‌ایم اما اکنون نمی‌توانیم بگوییم که از دل این جشنواره پنجاه عکاس حرفه‌ای تولید شده است و اینکه باشگاه عکاسان رضوی و یا فیلم‌نامه نویسان رضوی و یا نویسندگان رضوی به واسطة جشنواره تولید شده باشند. که اصلاً انیطور نیست. تمام جشنواره حالت رقابتی دارد. این چند میلیارد چند نفر هنرمندمیتواند بسازد؟ چند طراح می‌تواند بسازد؟ ما نیز در قسمت‌های طراحی دچار آفت‌هایی هستیم آفت‌هایی در شاخص‌ها، در مدیریت، در نگرش‌ها، در ارزش‌ها و انگیزه‌ها در اهداف و ایمان به کار. طبعاً این آفت‌ها تأثیر گذارند. به همین علت است که ما می‌گوییم ملاک‌های ما در توانمندی باید مشخص باشند و اینکه چه کسی می‌تواند توانمند کند و به چه قیمتی و درچه زمانی. اما اکنون این مفاهیم را گم کرده‌ایم. اگر فلان شخصیت کشوری بیاید و حدود دو ساعت صحبت کند بعد هم به راحتی برود بیرون آیا من با حرف‌های او توانمند می‌شوم و حاصل این امر چیست و چرا ؟ و او به دنبال چه می‌گردد.؟ زمانی هست که بنده می‌خواهم به شما درس بدهم بنابراین خود به معلم اخلاق نیاز دارم. اینجا باید بروم و زانو بزنم تا معلم اخلاق را اینجا بیاورم تازه اگر او توانمند باشد بازهم این مدل خیلی قابل قبول نیست و جواب نمی‌دهد. و این امر با وجود این است که تنها استثنایی که در امر توانایی وجود دارد حوزة اخلاق است.  بقیة حوزه‌ها را هم که خود می‌دانید هر چقدر هم استاد، توانمند باشد، کلاس را کارگاهی برگزار می کند. به فرض که این کلاس به شکلی خوب هم برگزار گردد اما در اصل اتفاق خاصی نمی‌افتد چون شبکه‌ای از نیازها، انگیزه‌ها و شبکه‌های مختلف دیگر پشت پرده هست که با وجود اینکه در این کلاس شرکت کرده‌اید، شما را حمایت نکرده‌اند. اینجاست که شما باید در حادثه‌ای شناخته شوید که این حادثه کلاس نیست، در واقع این حادثه یک پروژه است، یک سخنرانی است این یک حادثه زنده است. اما ببینید شخصی که آموزش می‌بیند طلبکار است چون اورا به کلاس می‌آورند... واکنون ما چگونه می توانیم توانمند کنیم؟  باید زندگی کنیم و آدم بسازیم و به آن‌ها میدان بدهیم و اعتماد کنیم. و بعدهم گروه‌های مشاوره‌ای که به عنوان سخنران دعوت می‌کنیم باید بتوانند در بخش‌ مشاوره‌ای خود، تعیین کنندة مباحث نظری باشند و پاسخ سؤال‌ها را بدهند. خود آن‌ها ‌باید درگیر شوند و بالاخره غربال شوند البته به ظرفیت روانی آدم‌ها هم باید توجه داشت واقعیت قضیه این است که وقتی من به عنوان استاد دروس مختلفی می‌دهم همانند درس اخلاق رفتار تشکیلاتی، فقه، مدیریت و یا هر درس دیگری، باید این آموزش‌ها در سلول‌های من باشند. اگر باشند جواب می‌دهد چرا ؟ چون به دنبال خود، کشش‌هایی ایجاد می‌کند. اما اکنون شاخص‌های ما اینگونه نیستند، بنابراین بنده نمی‌توانم یک ارتباط مؤثر برقرار کنم مگر اینکه خوب کار کرده باشم. در هرصورت رئوس مطالب و دغدغه‌هایی که منتقل می‌کنم و فضایی که ایجاد می‌کنم می‌تواند زمینه‌ای را برای حرکت ایجاد کند. از این نظر مشکلی نیست اما اینکه با این قضیه فرد توانمند شود، بازهم جواب نمی‌دهد. ( اگر زمینه‌های سؤالاتی که بتواند در مسیر توانمندی او پاسخ پیدا کند، خوب باشد این امر می‌تواند زمینه را فراهم کند و به دنبال آن است که باید اتفاق جدیدی بیفتد).

 

ایمان سهرابی

 

سه شنبه 8 مرداد 1392  10:14 PM
تشکرات از این پست
mohsenaa1138
دسترسی سریع به انجمن ها