شيخ صدوق مي نويسد: معاذ بن جبل با ديدة گريان به محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيد و با چشماني اشکبار عرضه داشت: يا رسول الله! جواني زيبا بيرون خانة شما ايستاده و زار و زار گريه مي کند و مي خواهد به حضور شما برسد. حضرت فرمود: او را نزد من بياور! جوان با همان حالت گريان داخل شد و سلام کرد. پيامبر صلي الله عليه و آله علت گريه اش را پرسيد. گفت: يا رسول الله! گناهان بزرگي مرتکب شده ام که شايد خداوند هيچ گاه مرا نيامرزد. پيامبر صلي الله عليه و آله با ناراحتي فرمود: «وَيحَکَ يا شابُّ ذُنُوبُکَ أَعظَمُ أَم رَبُّکَ؛ واي بر تو اي جوان! آيا گناهان تو بزرگتر است يا پروردگارت؟ گفت: اي پيامبر پروردگارم از همه چيز بزرگتر است.
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: آيا مرا به يکي از گناهانت خبر نمي دهي؟ او گفت: يا رسول الله ! من هفت سال بود نبش قبر مي کردم و بعد از بيرون آوردن مرده ها کفن آنان را مي ربودم تا اينکه دختر جواني از انصار مرد. من آن شب بعد از نبش قبر وي کفن او را دزديدم و عريان رهايش کردم.
در آن حال، شيطان مرا وسوسه کرد و من به عمل شنيع زنا مرتکب شدم. هنگامي که گورستان را ترک مي کردم ، آوازي از آن مرده شنيدم که تمام وجود مرا تحت تأثير قرار داد و آن صدا اين بود که اي جوان! واي بر تو از روز قيامت ، هنگامي که خداوند من و تو را احضار خواهد کرد. کفن مرا بردي و از قبر بيرون آوردي و مرا ناپاک رها کردي!
يا رسول الله ! من با اين اعمال ننگين گمان نمي کنم که هرگز بوي بهشت را استشمام کنم. پيامبر صلي الله عليه و آله بر او نهيب زد که از من دور شو اي فاسق ! مي ترسم به آتش تو بسوزم، چقدر به جهنم نزديکي! حضرت رسول صلي الله عليه و آله اين سخن را گفت و همواره با دست به او اشاره مي کرد که از حضورش بيرون رود تا اينکه آن جوان از حضور پيامبر بيرون رفت.
جوان گنهکار توشه تهيه کرد و به يکي از کوههاي مدينه رفته و دستهايش را به گردن بسته ، داد مي زد و مي گفت: پروردگارا! تو مرا مي شناسي و گناهم را مي داني . خدايا! من پشيمان شدم و به نزد پيامبرت رفتم، اظهار توبه کردم، اما مرا از خود دور کرد و خوفم را زياد کرد. از تو مي خواهم به حق نامهاي بزرگوارت که مرا نااميد نگرداني! چهل شبانه روز مي گفت و مي گريست تا اينکه خداوند متعال اين آيه را نازل کرد: ]وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أو ظَلَمُوا أنفُسَهُم ذَکَرُوا اللهَ فَاستَغفَرُوا لِذُنُوبِهِم وَ مَن يَغفِرُ الذُّنُوبَ إِلاّ اللهُ[؛[19] [بندگان خوب خدا] آنهايي هستند که هرگاه کار ناشايستي انجام دهند يا به خودشان ستم کنند، خدا را ياد مي کنند و براي بخشش گناهان استغفار مي کنند و جز خدا چه کسي گناهان را مي آمرزد؟»
پس از نزول آيه، پيامبر صلي الله عليه و آله به همراه اصحاب به دنبال آن جوان پشيمان که همان بهلول نبّاش بود، آمد و پذيرش توبه اش را به وي ابلاغ کرد و وعدة بهشت به او داد و سپس به يارانش توصيه کرد: « گناهان خود را همانند اين جوان جبران کنيد!