حكايت امام كاظم (ع) و مرتاض
كسى به مدينه آمد و به مردم مدينه گفت: من مىتوانم خبرهايى از زندگى شما بدهم. كسانى كه با او در ارتباط بودند، از او خبر مىخواستند و او خبر مىداد و درست مىگفت. اين موضوع را به خدمت مبارك موسى بن جعفر عليهما السلام اطلاع دادند كه: شخص بىدين و غير مسلمانى به مدينه آمده و از امور ما خبر مىدهد. حضرت با او ملاقات كردند و در حضور مردم فرمودند: چه كار كردهاى كه به اين حال رسيدهاى كه به پنهان راه پيدا كردهاى؟ به حضرت عرض كرد: خيلى چيزها را مىخواستم، با خواستههايم مخالفت كردم و در مقابل خواستههاى خودم، صبر كردم و آن خواستهها را دنبال نكردم، اگر چه تلخ و سخت بود. حضرت فرمودند: درست است كه چنين دانشى در محدوده رياضتهاى نفسى و مخالفت با خواهشها نصيب تو شده است. اين مسأله درستى است؛ چون خداى مهربان در اين عالم نيز اجر خوبى احدى را ضايع نمىكند، و لو با خدا نبوده، مخالف خدا باشند و خدا را قبول نداشته باشند. دنباله حكايت ......... موسى بن جعفر عليهماالسلام به آن شخص پيشگو فرمود: در مقابل رياضتها و صبرى كه كردى، حق است كه چنين پاداشى را به تو بدهند. آيا علاقه دارى مسلمان شوى؟ گفت: نه، هيچ علاقهاى به مسلمان شدن ندارم، فرمود: با خواهش نفس مخالفت كن و مسلمان شو، تو كه تمرين مخالفت با هواى نفس دارى، باطن تو مىگويد مسلمان نشو، با اين باطن جهاد كن و مسلمان شو. گفت: چشم. به دست موسى بن جعفر عليهماالسلام مسلمان شد. چند روزى كه آداب اسلام را ياد گرفت، كسى آمد به او گفت: يكى از آن خبرها را از زندگى من به من بده. هر چه فكر كرد، ديد هيچ خبرى نزد او نيست. به درب خانه موسى بن جعفر عليهماالسلام آمد و در زد، گفت: يابن رسول الله! آن زمانى كه بىدين بودم، مىتوانستم خبر از آينده بدهم، اما اكنون كه ديندار شدهام، خبرى نمىتوانم بدهم، پس مزد اين ديندارى ما چه شد؟ حضرت فرمود: دنيا گنجايش مزد مسلمان شدن تو را ندارد، پاداشى كه مىخواهند به تو بدهند، در اين دنيا نمىتوان به تو داد. گفت: صبر مىكنم تا در قيامت، پاداش مسلمان شدنم را از پروردگار عالم بگيرم.
از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست