حرف های مشترک میان ما و جوانی
جوانی تعریف مشخصی ندارد. هر کسی برایش یک نظری دارد و همین است که می بینی گاهی یک آدم ۷۰ ساله، به یک آدم ۴۰ ساله می گوید: «تا جوانی، حواست به آینده باشد.» اگر بخواهیم براساس استانداردها تعریف کنیم، از روزهای بلوغ جسمی و ذهنی یک نفر تا ۳۰ سالگی می شود جوانی؛
روز و روزگاری که همه درباره اش حرف می زنند، خاطره تعریف می کنند، شعر می گویند، داستان می نویسند، فیلم می سازند و خلاصه هرکاری از دستشان برمی آید انجام می دهند تا اهمیت آن از دست نرود و آنهایی که در این بازه رویایی و جادویی هستند، قدرش را بدانند اما هیچ کدام از اینها، برای آنهایی که در این روزهای پرشکوه نفس می کشند، مهم نیست...
در این روزهای عجیب و غریب، انگار زندگی تمام ندارد، همه چیز به آینده ای دور سپرده می شود و نفس های جوانی آنقدر کش پیدا می کند که تا به خودت می آیی، همه چیز تمام شده و پله های میانسالی از دور خودشان را نشان می دهند و بعد انگار سر می خوری در سرازیری ای که از جوانی فقط خاطره ای دارد و حسرت هایی. این گزارش نه درباره خوبی ها و خوشی های جوانی است و نه درباره حسرت های آن، درباره تمام نشانه ها و حرف های مشترک این روزها حرف می زنیم؛ حرف هایی که همیشه مشترک می ماند.
حرف اول
چقدر زود گذشت! نفهمیدیم چی شد
کلیشه ای ترین جمله هایی که درباره جوانی می شنویم، همین هاست. جمله اول معمولا بعد از روایت خاطره ها می آید و دومی هم جمله تاکیدی است برای اینکه مشخص شود واقعا زود گذشته و چیزی از آن نفهمیده ایم اما اصل ماجرا این نیست؛ ما براساس خاصیت نوستالژی بازی و اصرار برای اهمیت موضوع جوانی، به این جمله های کلیشه ای چنگ می اندازیم.
واقعیت ماجرا این است که همه ما در روزگار جوانی، در بعدازظهرهای کسل کننده، با دوستان?مان درباره کش آمدن زمان حرف می زنیم و برای هر اشتباهی یک جمله همیشگی داریم: «دفعه بعد، این اشتباه را تکرار نمی کنم و حالاحالاها زمان دارم.»
حرف دوم
هیچ کس مرا نمی فهمد
انگار همه دنیا قول داده اند در جوانی، درگیر هزار و یک دغدغه پیچیده ذهنی یک جوان باشند و وقتی این دغدغه ها رو می شود، این درک نکردن، مهلک ترین ضربه این دوران می شود. زمان هم که کش دار و کسل، کافی است چنین اتفاقی بیفتد تا در کنج عزلت سقوط کنی و غم ایام بخوری. آدم دقیقا در همین روزهاست که یادش می رود چقدر اختلاف نسل ها و فرهنگ ها مهم است و همزیستی مسالمت آمیز راه خوبی است.
یادش می رود اصل بر گفت و گو و تفاهم است و همین می شود که پناه می برد به آدم هایی که نمی شناسد و راه هایی که مقصد نامعلوم دارد. بعد از همه اینها، زمان کش دار ناگهان تمام می شود و تازه اصول مسالمت در روزهای میانسالی بازمی گردد. حتی اگر نسل سومی های این روزها را که در آستانه ۳۰ سالگی هستند با نسل چهارمی ها که هنوز در اوایل دهه ۲۰ زندگی به سر می برند، در یک اتاق بیندازید، نه دارودسته نسل سومی ها تاب می آورند و نه آن نسل چهارمی ها.
حرف سوم
زمان ما که این طور نبود
مسعود کیمیایی در گفت و گویی درباره دوران جوانی اش خودش، احمدرضا احمدی، فریبرز قریبیان و باقی رفقای دوران جوانی گفت: «نسل ما همه نابغه بودند.» خواندن این جمله از زبان کیمیایی به واسطه اسم و رسمش، خیلی عجیب نیست اما به جز کیمیایی، حتی پدربزرگ و مادربزرگ های خودمان هم همین جمله ها را به زبان می آورند.
جمله هایی که از «ماست های قدیمی خیلی خوشمزه بود» تا «آن موقع ها ما خیلی شادتر و امیدوارتر از جوان های امروز بودیم» شروع می شود و به سرتکان دادن های حسرت بار می رسد. خیلی هم عجیب نیست، این خاصیت همه ماست.
اگر الان سراغ یک دانشجو بروید، مطمئن باشید خاطرات مدرسه اش عزیزتر است. معمولا کسی که این جمله های حسرت بار را می گوید، یادش رفته این روزها هم می تواند خوب باشد و در صحبت های آدمی مثل مسعود کیمیایی، این هشدار و انرژی منفی نشسته که این جوان های امروزی نابغه نیستند و هیچ کدام کار خاصی نکرده اند. با این جمله های حسرت بار، سنگینی حسرت و ناتوانی، فقط روی دوش آنهایی می نشیند که در روزهای باشکوه جوانی راه می روند و امیدواری، حق مسلم آنهاست.
حرف چهارم
من شبیه هیچ کس نمی شوم
رویا و جاه طلبی، ذات جوانی است. رویاها و آرزوهای بزرگ و کوچک هستند که موتور حرکت را روشن می کنند و اگر نباشند، هیچ قدمی برداشته نمی شود. رویاها در جوانی می آیند و می روند و هر آدمی که در زندگی دیده می شود، آنقدر دور از تمام این رویاهاست که هرجوانی به خودش قول می دهد شبیه هیچ کس دیگری نشود و خیلی بهتر از همه آدم های جهان از پس زندگی برآید. این حرف و آرزو خیلی هم بد نیست، گاهی از دل همین رویاها، به روزهایی می رسیم که همیشه در خواب می دیدیم.
حرف پنجم
می خواهم جهان را زیر و رو کنم
زیرورو کردن جهان، هدف مشترک همه جوان های دنیاست؛ کافی است سال ها بگذرد و زندگی جدی تر شود تا به جای این رویای رنگارنگ، حداقل هایی مثل داشتن یک زندگی آرام، جای آن را بگیرد اما کاش این شور و شوق، برای همیشه در دل همه بماند تا تصویر رویایی جهانی بهتر، نزدیک و نزدیک تر شود.
حرف ششم
ما نسل سوخته ایم
اگر از قدیمی ها بپرسیم، می گویند جوانی ما آنقدر امکانات مدرن و تکنولوژی نبود، پس ما نسل سوخته ایم. از میانسال ها بپرسیم، می گویند ما یک انقلاب و جنگ را تجربه کردیم و چیزی از جوانی نفهمیدیم. نسل سومی ها هم معتقدند که کودکی شان با خمپاره و ترس گذشت و حالا هم مشکلات اقتصادی و بیکاری و... نفسشان را بریده است. نسل چهارمی ها که اصلا بهانه نمی آورند، کلا معتقدند سوخته اند. یک نفر بیاید و تکلیف این سوختگی نسلی را مشخص کند.
حرف هفتم
قدرش را ندانستم
از بدبخت ترین تا موفق ترین آدم هایی که می بینیم، همه معتقدند ارزش و اهمیت جوانی را آن طور که باید نشناخته اند. به امروزشان که نگاه کنی، همچنان فرصت ها را می بینی اما انگار هیچ کس فرصت های امروزش را نمی خورد و مهم ترین فرصتی که از دست رفته می داند، همان جوانی است.
حرف هشتم
اگر به آن روزها برمی گشتم...
این جمله خیلی خاص است؛ آدم ها با صادقانه ترین حالت این جمله را به زبان می آورند و همیشه هم کسی لبخند می زند که معتقد است اگر برگردد، همان کارهایی را می کند که قبلا انجام داده بوده.
حرف نهم
دل باید جوان باشد
جمله خوبی است، هرچند که کمی امیدواری بی دلیل دارد اما تجربه نشان داده که این جمله همیشه از زبان آدم های پیر و میانسال شاد و مجلس گرم کن و... شنیده می شود و خوب است که آدم امیدوار باشد.
حرف دهم
آن موقع ها که این شکلی نبودم
تمام تصویرهای رویایی و ظاهری زیبا، در ذهن آدم ساخته می شود تا از جوانی اش خاطره ای باشکوه و رویایی داشته باشد. البته که ظاهر جوان، مهم ترین چیزی است که بعد از جوانی از دست می دهیم، اما نباید یادمان برود که در روزگار جوانی، حتی یک جوش کوچک هم می توانست کاری کند که در یک مجلس ساکت و بی صدا شویم و غم عالم در دلمان بنشیند.
نازنین متیننیا
منبع:زندگی مثبت