دانشگاه شيراز قبول شده بود. همان موقع دو تا پسرهايم توي اصفهانو تهران درس ميخواندند. حقوقم ديگر كفاف نميداد.
گفتم «حسين، بابا! اون دو تا سربازيشونو رفتهن. بيا تو هم سربازيتوبرو. بعد بيا دوباره امتحان بده، شايد اصفهان قبول شدي. اين طوريخرجمون هم كمتر ميشه.»