در جهان تنها يك فضيلت وجود دارد
و در اين بين ، باز بودن و بسته بودن چشم ها،
تنها تفاوت ميان انسان هاي آگاه و نا آگاه است
نخستين گام براي رسيدن به آگاهي
توجه كافي به كردار ، گفتار و پندار است.
زماني كه تا به اين حد از احوال جسم،
ذهن و زندگي خود با خبر شديم،
آن گاه معجزات رخ مي دهند.
در نگاه مولانا و عارفاني نظير او
زندگي ، تلاش ها و روياهاي انسان
همواره به جست و جوي چيزي است
كه پيشاپيش در وجودش نهفته است!
اما اين نكته را درست زماني مي فهمد
مشهور است كه "بودا" درست در نخستين شب
ازدواجش، در حالي كه هنوز آفتاب اولين صبح
زندگي مشتركش طلوع نكرده بود، قصر پدر را در
جست و جوي حقيقت ترك مي كند. اين سفر ساليان
سال به درازا مي كشد و زماني كه به خانه باز مي گردد
فرزندش سيزده ساله بوده است! هنگامي كه
همسرش بعد از اين همه انتظار چشم در چشمان
"بودا" مي دوزد، آشكارا حس مي كند كه او به حقيقتي
بزرگ دست يافته است. حقيقتي عميق و متعالي.
بودا كه از اين انتظار طولاني همسرش
شگفت زده شده بود از او مپرسد: چرا به دنبال
همسرش مي گويد: من نيز در طي اين سال ها
همانند تو سوالي در ذهن داشتم و به دنبال پاسخش
مي گشتم! مي دانستم كه تو بالاخره باز مي گردي
و البته با دستاني پر! دوست داشتم جواب سوالم را
از زبان تو بشنوم، از زبان كسي كه حقيقت را
با تمام وجودش لمس كرده باشد. مي خواستم بپرسم
آيا آن چه را كه دنبالش بودي در همين جا و در
كنار خانواده ات يافت نمي شد؟!
و بودا مي گويد: "حق با توست! اما من پس از
سيزده سال تلاش و تكاپو اين نكته را فهميدم كه
جز بي كران درون انسان نه جايي براي رفتن هست
كاملا عريان و آشكار در كنار ماست
كه حتي كلمه نزديك هم نمي تواند واژه درستي
و چشماني تيزبين نياز داريم.
در حكايت هاي رنگارنگ مثنوي
معجزات همواره در كنار شما هستند
و در هر لحظه از زندگي تان رخ مي دهند
فقط كافي است نگاه شان كنيد
لازم نيست تا به جايي برويد!
به همين اندازه كه با چشماني كاملا باز
و بازي هاي رنگارنگ آن باشيد،
اين موضوع در ارتباط با گوش دادن هم
در همين دو نكته خلاصه شده است
چگونه ديدن و چگونه شنيدن را بياموزيم