0

www.feraq.irنقش حلاج در تصوف

 
infoferaq
infoferaq
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1392 
تعداد پست ها : 61

www.feraq.irنقش حلاج در تصوف

نقش حلاج در تصوف

نقش حلاج در تصوف

در سیر تاریخ تصوف، دو واقعه عمده، تأثیرى قاطع گذاشت و بالمآل موجب نشر و توسعه بیشتر مباحث مربوط به عرفان در بین صوفیه گشت: ماجراى محاکمه و قتل حلاج (۳۰۹ ق) و ظهور محیى الدین ابن عربى. هر دو عامل خارج از حوزه تأثیر سلاسل صوفیه شکل گرفت…

اما در بین سلاسل و طرایق صوفیه که چندى بعد از واقعه حلاج به نحو قابل ملاحظه‏اى توسعه یافت، موجب پیدایش اقوال مخالف و موافق گشت. البته پیدایش مثنوى معنوى مولانا جلال الدین را هم باید عاملى مؤثر در تحول تاریخ تصوف تلقى کرد، اما حوزه نفوذ آن بیشتر ادبیات صوفیه بود و آنچه به ادبیات صوفیه ارتباط داشت.
ماجراى حلاج و نیز ظهور ابن عربى با وجود ۳ قرن فاصله که آنها را از هم جدا مى‏کرد، در عین حال موضع انتقادى متشرعه را در مقابل صوفیه تقویت کرد و مخالفتهاى منتقدان صوفیه را به شدت متوجه اقوال و احوال آنها ساخت.
ابوالمغیث حسین بن منصور حلاج که او نیز گه گاه مثل جنید و ابو سعید خراز از ائمه تصوف محسوب مى‏شد، به علت آنکه نزد فقهاى بغداد تکفیر شد و صوفیه مکتب جنید هم ـ تقریبا جز ابن عطا آدمى ـ از وى اعراض کردند، اعتبار خود را به عنوان یک تن از ائمه تصوف از دست داد و معروض اختلاف نظر یا توقف در حکم گشت. با اینهمه، او در تصوف یک پدیده تازه و یک مقوله مجزا محسوب است، با آنکه مدتها با سهل تسترى، ابو یعقوب اقطع و ابو عثمان مکى محشور و مأنوس بود، و با آنکه قسمتى از عمر خود را صرف زهد و ریاضت کرده، و مقامات صوفیه را از مرتبه تبتل تا فنا طى کرده بود، فعالیتهایى که در خارج از حوزه تصوف انجام داد، یا بدو منسوب شد، او را مورد سوء ظن شدید متشرعه ساخت.
ارتباط با شیعه امامیه و انتساب به قرامطه – که در آن ایام موضع خلافت را به شدت دچار تزلزل کرده بودند ـ او را نزد دستگاه خلافت در مظنه اتهام قرار داد و موجب دغدغه خاطر ساخت و مواعظ پر شور و مسافرتهاى تبلیغى که طى آنها از وى کرامات توأم با دعوى و شطحیات غیر قابل قبول مثل قول «انا الحق» نقل مى‏شد، مشایخ صوفیه را هم نسبت به وى متردد یا بد گمان ساخت. دعوى عشق الهى که وى در اسواق بغداد و در اجتماعات دیگر با شور و هیجان از آن یاد مى‏کرد و قول به آنچه اتباع وى آن را عین الجمع مى‏خواندند و عوام آنها، به چشم مظهریت یا الوهیت در او مى‏نگریستند، او را متهم به اعتقاد حلول و اتحاد ساخت. ابن داوود (د ۲۹۷ ق)، فقیه ظاهرىـکه هم قول به عشق الهى و هم اعتقاد به حلول و اتحاد را در آنچه به حلاج منسوب مى‏شد، متضمن کفر یافتـبه لزوم قتل او فتوا داد. اما نظر مخالف فقیه رقیب شافعى مذهب او، ابن سریج مانع از تنفیذ آن فتوا گشت.
هواداران وى نیز اسناد اینگونه گفتارها را به وى انکار کردند، با اینهمه، اینگونه دعاوى همچنان از وى نقل مى‏شد و در اشعار و مواعظ او هم به نحوى مجال انعکاس و تکرار مى‏یافت . اینکه بعد از او شاگردش فارس دینورى هم که حلاجیان بدو منسوبند، همین سخنان را اظهار کرد و مورد تبرى و طعن اکثر صوفیه واقع گشت (هجویرى، ۱۶۴) ، نیز حاکى از اظهار چنین اقوالى از جانب حلاج به نظر مى‏رسد (نک: بغدادى، ۲۴۱ به بعد؛ قس: نیکلسن، «اندیشه. . . (۸) »، ۱۳۰). پس اسناد قول به حلول و اتحاد به حلاج قولى است که سابقه قدیم دارد (قرطبى، ۷۹ـ۷۹) و نزد قدماى شیعه هم مذکور است (نک: اقبال، ۱۱۲ـ۱۱۶). توقیعى هم که از ناحیه امام (ع) در باب او ارائه شد (مقدس اردبیلى، ۷۳۷) ، مؤید سابقه این اتهام در حق اوست . توجیه آن اقوال هم سابقه قدیم دارد و با وجود شهرت آن در عصر حلاج و فارس دینورى، اصرار در انکار آن خالى از تعسف نیست (قس: ماسینیون، «مصیبت. . . »، «~ ۳۰۲/ I ~» به بعد).
از قدما هم کسانى که خواسته‏اند این اسناد را از حلاج دفع نمایند یک قطعه بسیار مشهور منسوب بدو را که متضمن این معنى است: «سبحان من اظهر ناسوته/سرسنا لاهوته الثاقب. . . » (نک: حلاج، «دیوان» ، ۱۵۰ به بعد) ، به شدت تخطئه کرده‏اند و بى ذکر دلیلى انتساب آن را به حلاج مردود شناخته‏اند (دیلمى، ۱۰۱). غیر از این قول که صوفیه عصر از آن تبرى جسته‏اند و بعضى از مشایخ به سبب آن با او قطع رابطه کرده‏اند، آنچه حلاج در کتاب الطواسین مخصوصا در «طاسین الازل» ، در اعتذار ابلیس و مقایسه حال او با حال حضرت محمد (ص) به بیان آورده است (نک: ص ۴۱) ، و بعدها به صورت یک میراث عرفانى نزد احمد غزالى و عین القضات همدانى هم تکرار شدهـ و حتى به صورتى شاعرانه و نوعى تأیید مختفى در یک قطعه منسوب به سنایى غزنوى (ص ۸۷۱؛ قس: خاقانى، ۶۱۶) و در یک حکایت تمثیلى از مثنوى مولانا جلال الدین (دفتر ۲، بیت ۲۶۱۶ به بعد) هم آمده است ـ از جمله اقوالى بود که در کلام حلاج و با تأکید و تصریحى که او در این باب کرد، موجب مزید انکار متشرعه در حق او گشت . حلاج به اتهام دعاوى کفر آمیز و گرایشهاى الحادى توقیف و شکنجه شد (۳۰۱ ق/۹۱۴ م) و بعد از یک حبس طولانى در بغداد محاکمه و کشته شد (ذیقعده ۳۰۹).
با اینکه در تصوف حلاج، و در اهمیت اقوالى که از او در زمینه عرفان نقل شده است، جاى تردید نیست، اما داورى درباره عقاید و آراء او هنوز به آسانى ممکن نیست و به اسناد قاطع‏تر و موثق‏تر حاجت است و مخصوصا از استناد به ابیات منسوب به او باید اجتناب کرد. به این هم که بعضى ستایشگران او را به اخبار از اسرار منسوب داشته‏اند (اخبار الحلاج، ۹۲) ، نباید با نظر تأیید نگریست. اشارت حافظ (ص ۱۴۳) که ظاهرا بر مبناى قول افشاى سر الربوبیه او گفته است: «جرمش این بود که اسرار هویدا مى‏کرد» ، معروف است و جالب آن است که از خود حلاج هم سخنانى در این باب نقل است (اخبار الحلاج، ۱۹).

 

شیوخ بزرگ ایران در خراسان:

 
بعد از انقضاى عصر طبقات و قبل از آنکه سلاسل و طرایق صوفیه به صورت جدى و رسمى به وجود آید، لااقل ۳ شیخ بزرگ در عهد غزنوى به شهرت فوق العاده رسیدند و مانند پیشوایان قوم مورد تأیید و تکریم عام صوفیه واقع شدند: شیخ ابو الحسن خرقانى و شیخ ابو سعید ابو الخیر میهنه در خراسان، و شیخ مرشد ابو اسحاق کازرونى در فارس. اصحاب این شیخ اخیر بعدها حتى سلسله‏اى هم به نام او به وجود آوردند که سلسله مرشدیه خوانده شد.
ابو الحسن خرقانى (د ۴۲۵ ق) با آنکه امى گونه بود و با علوم رایج در مدارس عصر آشنایى نداشت، در ادراک حقایق تصوف این نکته را که تصوف علم ورق نیست، علم خرق است، ثابت کرد . وى وارث روحانیت بایزید و ظاهرا تربیت یافته منقولات اقوال و احوال او بود. در جوانى اوقاتش به هیزم‏کشى و خربندگى مى‏گذشت، اما در سلوک طریقت دقت و علاقه نشان مى‏داد، سمعانى از قول وى نقل مى‏کند که حق را در صحبت خر خویش یافتم (۵/۹۳) ، یعنى هنگام اشتغال به خربندگى، قصه ملاقات سلطان محمود با او که گویند به زحمت سلطان را پذیرفت و نیز داستان مسافرت ابو على سینا به قصد دیدار او که در تذکره‏ها هست، به احتمال قوى از مبالغات مناقب نویسان است (قس: زرین کوب، جست و جو، ۵۶ـ۶۰).
مجموعه‏اى از احوال و اقوال خرقانى در کتابى به نام نور العلوم ضبط است که هر چند از اینگونه مبالغات خالى نیست، شهرت و اهمیت او را در حوزه اهل تصوف قابل ملاحظه نشان مى‏دهد . آنچه بر احوال او مستولى به نظر مى‏رسید، حالت قبض بود و این درست مخالف حالات دوست و شیخ بزرگ معاصرش ابو سعید ابو الخیر بود که طریقه او مبنى بر بسط محسوب مى‏شد و در سراسر اقوال و احوالش نوعى خوش بینى و نشاط روحانى حاکم به نظر مى‏رسید.
ابو سعید ابو الخیر، معروف به شیخ میهنه و بو سعید مهنه (د ۴۴۰ ق) در جوانى یک چند در سرخس به علم رسمى رایج نزد اهل مدرسه پرداخت و در فقه و کلام و تفسیر و ادب تبحر پیدا کرد، اما جاذبه تصوف او را به ترک کردن علوم ظاهر واداشت. قسمتى از اوقاتش مصروف عبادت و ریاضت شد و در مجاهده با نفس و اعراض از متاع دنیا تا حد مبالغه پیش رفت و مجالس وعظ و تذکیر او در میهنه و نیشابور مریدان بسیار بر وى فراز آورد. با آنکه «بیت» خواندنش در منابر و اقدامش در برگذارى مجالس سماع، مخالفت متشرعه را بر ضد وى برانگیخت، کثرت روز افزون مریدان، او را از لطمه مخالفان در امان داشت. در اواخر عمر آنگونه که از روایت عوفى نقل است، او در بین این مریدان انبوه، بیشتر مثل یک سلطان مى‏زیست تا یک زاهد.
طریقه او که در آن بین سکر و صحو تلفیق کرده بود و تعلیم او که در عبارت «الصدق مع الله و الرفق مع الخلق» بیان مى‏شد، موجب بود تا پیروان او از آنچه پیرامون رقیبانش مثل ابو القاسم قشیرى و دیگران جمع شده بود، به نحو چشمگیرى افزونى یابد و آنها را گه گاه بر ضد وى به تحریک و توطئه وادارد. حالات و مقامات او در دو کتاب معروف به نام حالات و سخنان شیخ ابو سعید و اسرار التوحید فى مقامات الشیخ ابى سعید جمع آمده است که بدون شک قسمت عمده‏اى از حکایات کرامات آمیز آنها از مقوله مبالغات مریدانه است.
شیخ مرشد ابو اسحاق کازرونى (د ۴۲۶ ق) نیز تا حدى مانند ابوالحسن خرقانى در جوانى اوقاتش صرف اشتغال به پیشه‏هاى محقر بود و او نیز که وارث روحانیت شیخ کبیر ابو عبد الله خفیف بود، هر چند اواخر عمر آن شیخ را دریافت، بیشتر تربیت یافته مریدان او، و در واقع فقط وارث روحانیت او محسوب مى‏شد، آنچه در حالات و مقامات او در کتاب فردوس المرشدیه جمع آمده است، هر چند از مبالغات خالى نیست، تصوف او را متضمن سعى در نشر اسلام و مبنى بر مبارزه با مخالفان نشان مى‏دهد ـ امرى که در طریقه مرشدیه منسوب به او هم گه گاه با دقت و اصرار و در « ثغر» هاى اسلامى دنبال گشت.
این هر سه شیخ، در عصر خود از ائمه صوفیه بودند و شیخ الاسلام خواجه عبدالله انصارى، معروف به پیر هرات و پیر حاجات (د ۴۸۳ ق) هم، در دنبال آنها به همان اندازه و با همان شور و شوق در نشر طریقت صوفیه اهتمام کرد؛ هر چند اقوالش بیش از اعمالش با مبانى تصوف که شامل اعراض از کشمکشهاى عصرى بود، سازگارى داشت. منازل السایرین او، و تقریرى که از طبقات الصوفیه عبدالرحمان سلمى به فارسى هروى کرد، معرف تعمق و تأمل خارق العاده او در تصوف به عنوان علم به نظر مى‏آید و آنچه از اقوالش در تفسیر کشف الحقائق میبدى نقل است، نیز معرف احاطه او بر مسائل صوفیه و در عین حال استغراق شخصى او در سلوک طریقت است. آنچه با این احوال سازگار به نظر نمى‏آید، لازمه عنوان «شیخ الاسلام» اوست که البته حفظ شریعت را در مقابل افراطهاى اهل طریقت بر وى الزام مى‏کرده است.
در همان ایام، شیخ احمد غزالى (د ۵۲۰ ق) و عین القضات همدانى (د ۵۲۵ ق) هم با وجود اشتغال به امور مربوط به شریعت، در تقریر لطایف تصوف سعى داشته‏اند که احوال آنها با آنچه از خواجه عبدالله انصارى نقل است، تفاوت بارز دارد و این نکته از مواردى است که معلوم مى‏دارد تصوف را همواره یک جریان واحد، یکنواخت و همگون نباید تلقى کرد.
به هر حال، در توالى طبقات صوفیه و تعالیم مشایخ بعد از آن عصر که قبل از پیدایش رسمى سلاسل و طرایق صوفیه معمول بود، تدریجا سکر و سماع و شطح و ملامت و احوال مشابه به اباحه در جریان تصوف راه یافت و از یک سو تصوف را نزد متشرعه مورد سوء ظن بیشتر قرار داد و از سوى دیگر آن را به آنچه عرفان نام یافت، و استغراق در معرفت محسوب مى‏شد، نزدیک‏تر کرد. فقط ظهور ابو حامد غزالى (د ۵۰۵ ق) که در تلفیق شریعت و طریقت سعى جدى کرد، موجب شد تا به رغم ماجراى حلاج که خاطره آن هنوز در اذهان باقى بود و تصوف را نزد متشرعه از اعتبار انداخته بود، دوباره مورد توجه و قبول بیشتر متشرعه فقها، خاصه اشعریه و شافعیه سازد و ادامه حیات آن را در جامعه اسلامى ممکن، و عارى از اشکال بسیار نماید.

 

ابن عربى، عامل تاریخ‏ساز دیگر در سیر تصوف:

 
ابن عربى، محیى الدین محمد بن على طائى اندلسى، معروف به شیخ اکبرـکه وارث تمام مواجید و اذواق صوفیه در شرق و غرب دنیاى اسلامى، تفسیرگر اسرار و لطایف منقول از متقدمان و متأخران عارفان عالم اسلام، و موجد طریقه‏اى تازه در تقریر حقایق تصوف بر مبناى نوعى التقاط بین معرفت کشفى و معرفت بحثى بودـبا طرح مجدد مسأله ولایت و خاتمیت، طرح مجدد مسأله وحدت وجود در وسیع‏ترین مفهوم، و طرح مسأله وجود انسان کامل و شمارى مسائل دیگر تصوف را از صورت علم تصوف که ابو القاسم جنید اساس آن را تمهید کرده بود، به صورت یک جهان بینى عرفانى که آن را فلسفه تصوف یا حکمت صوفیه مى‏توان خواند، در آورد و حتى براى آن طرز تعبیر و زبان خاصى به وجود آورد آکنده از لطایف تلمیحات مأخوذ از قرآن و حدیث و مبتنى بر زبده معارف موروث اسلامى که در زمان او در شرق و غرب دنیاى اسلامى به طور علنى یا سرى در بین متکلمان و پیروان اخوان الصفا و بعضى طالبان حکمت تعلیم یا تقریر مى‏شد و ایجاد ترکیب منسجم و به هم پیوسته‏اى از آنها به نوعى نبوغ تحلیلى و تطبیقى محتاج بود که او آن را به نحوى تقریبا کامل عرضه کرد.
نزدیک به ۴۰۰ اثر بزرگ و کوچک به ابن عربى (۵۶۰ـ۶۳۸ ق) نسبت داده شده، که لااقل نیمى از آن موجود است و مجموع آنها مصالح بنایى است که او براى ابداع حکمت صوفیانه اسلامى به کار برده، و علاوه بر نثر، شامل شعر و دیوانهاى منظوم هم هست.
توفیق ابن عربى در آن است که جهان بینى عرفانى جامع و شامل وى ـ که از حیث تنظیم مواد و تدوین مسائل یادآور رسائل اخوان الصفا، احیاء العلوم غزالى و مجموعه حکمة الاشراق سهروردى مقتول استـدر تمام تاریخ تصوف اسلامى بى همانند ماند. جهان بینى او بدان گونه که در دو کتاب عمده او الفتوحات المکیه و فصوص الحکم تقریر یافت، به قدرى عمق و تنوع و اصالت داشت که تا قرنها بعد از او فهم درست حقایق و اسرار اهل تصوف منحصر به مطالعه شرحهایى بود که بر این دو کتاب، خاصه بر فصوص او نوشته شده بود. این دو کتاب، با شرحها و احیانا تلخیصهایى که از آنها نشر شد، تقریبا همه عرصه فرهنگ اسلام را از روم و شام تا هند، و از فارس و عراق تا ماوراء النهر تسخیر کرد و هنوز در تصرف دارد (براى گفتار تفصیلى در باب او، نک: ه د، ابن عربى).
فتوحات مکیه که در تقریر مسائل ویژه تصوف از حیث وسعت یادآور کتاب شفاى ابن سینا در مسائل حکمت است، دائرة المعارف بزرگ تصوف و عرفان اسلامى به شمار مى‏آید و البته تأثیرات مختلف در پیدایش مجموع آن آشکار است. به علاوه، بجز مآخذ غیر اسلامى و آراء حکما و متکلمان، نه فقط شامل مذاهب مختلف اسلامى، حتى قرامطه و اسماعیلیه هم هست، بلکه تأثیر بعضى مبادى شیعه هم در آن قابل ردیابى است (کربن، «تخیل. . . » ، فهرست؛ قس: شیبى، ۳۷۶ به بعد).
فتوحات بزرگ‏ترین تألیف ابن عربى است و مى‏توان ادعا کرد که وى در آن تقریبا تمام آنچه را در نوشته‏هاى دیگر خود آورده، بازاندیشى و بازنویسى کرده است. آسین پالاسیوس محقق اسپانیایى که در باب احوال و آثار او تحقیقات پر دامنه‏اى دارد، این کتاب را به منزله انجیل تصوف تلقى کرده، و تحلیل آن را به سبب اشتمالش بر مطالب متنوع متعدد امرى متعذر یافته است (نک: گنثالث پالنثیا، ۳۷۸ـ۳۷۹).
اما فصوص الحکم که خود ابن عربى خلاصه‏اى مستقل و شامل لب فصوص از آن با عنوان نقش الفصوص تألیف کرده است و شاگرد دست پرورده‏اش صدرالدین قونوى (د۶۷۲ ق) هم تلخیص گونه‏اى تفسیرى با عنوان فک الفصوص در تقریر اجزاء مباحث آن پرداخته است، از معدود کتابهاى صوفیه است که به عنوان کتاب درسى در حوزه‏هاى علم رسمى معمول شده است و براى رفع مواضع مشکل آن شرحهاى متعدد نوشته‏اند. کثرت این شروح تازگى مطالب، تازگى طرز تقریر و پیچیدگى لطایف آن راـکه غموض آن تا حدى از جانب مؤلف عمدى به نظر مى‏رسدـقابل تصور مى‏سازد.
در بین شروح عمده این کتاب شرح عبدالرزاق کاشانى، شرح داوود قیصرى و شرح سید حیدر آملى متضمن تحلیلهاى دقیق و خواندنى است. شرح مؤید الدین جندى به عربى و حل الفصوص سید على همدانى به فارسى و هم شرح خصوص الفصوص بابا رکنا شیرازى به فارسى نیز شامل فواید است . کتاب نقد النصوص جامى و همچنین آنچه سید نعمت‏الله کرمانى با عنوان جواهر در شرح مباحث فصوص آورده‏اند، هر دو بر همان خلاصه ابن عربى موسوم به نقش الفصوص تقریر شده است و توهم آنکه سید نعمت الله در آن نظر به شرح فصوص الحکم داشته است (زرین کوب، دنباله. . . ، ۱۵۰) ، سهو مؤلف آن است، نقد النصوص جامى نیز با تعلیقات و فهرستهاى مفید در سالهاى اخیر در تهران نشر یافته است.
تأثیر عظیم آراء ابن عربى در آثار کسانى که بعد از او به تألیف کتابهایى در تصوف و عرفان دست زده‏اند، قابل ملاحظه است. فخرالدین عراقى صاحب رساله لمعات، محمد شیرین مغربى تبریزى در اشعار و رسائل، و شیخ محمود شبسترى در منظومه گلشن راز از اینگونه‏اند. تأثیر افکار ابن عربى در سعدالدین حموى، صائن الدین ترکه اصفهانى، تاج الدین حسین خوارزمى، سید على همدانى و عبدالرحمان جامى و شیخ محمد لاهیجى شارح گلشن راز هم قابل ملاحظه است.
آراء و عقایدى تا این حد تازه، اصیل و پر مایه اگر اعتراضات منتقدان را هم به شدت برانگیزد، البته غرابت ندارد. از این رو، کسانى هم که بر آراء خاص ابن عربى انتقاد کرده‏اند، بسیارند . از قدیم‏ترین آنها نقدهاى تندى است که شیخ علاء الدوله سمنانى بر قول او در مسأله اطلاق وجود و نظریه وحدت وجود وى نموده، و در کتاب العروة لاهل الخلوة و الجلوه به تصریح یا کنایه به شدت از او انتقاد کرده است. مکاتبه معروف عبدالرزاق کاشانى با شیخ علاء الدوله در این باب معروف است و متن آن را جامى در نفحات (ص ۴۸۲ـ۴۹۱) بدون ذکر مأخذ نقل کرده است. هر چند علاءالدوله بعدها در ملفوظات چهل مجلس، از تکفیر و تخطئه ابن عربى خوددارى کرده است (ص ۱۹۱) ، باز محققان اختلاف نظر، و در واقع مناقشه بین آنها را لفظى و بیشتر مؤدى به نظریه واحد تلقى کرده‏اند (جامى، همان، ۵۵۴؛ قس: صدرالدین شیرازى، الاسفار، ۲/۳۳۶ به بعد).
یک قول ابن عربى که آن نیز عقاید مخالف و موافق را برانگیخت و به نقد مخالفان از آراء وى منجر شد، نظریه او در باب ایمان فرعون در فرجام حال اوست که از لوازم جهان بینى او هم هست (نک: عفیفى، ۲۹۸ـ۳۰۰). این قول که با اعتقاد شایع نزد اهل تفسیر غرابت و تفاوت داشت، سالها بعد به ضرورت احوال مورد بحث و نقد اهل نظر واقع شد و علامه جلال‏الدین محمد دوانى (د ۹۱۸ ق) در تأیید آن رساله‏اى به نام ایمان فرعون تألیف کرد که اعتقاد ابن عربى را خالى از اشکال نشان مى‏داد، اما چندى بعد یک تن از علماى حنفى ساکن مکه، موسوم به على بن سلطان محمد قارى هروى کتابى با نام فر العون من مدعى ایمان فرعون نوشت و قول دوانى و ابن عربى را در این مسأله رد کرد (نک: شفیعى، ۲۰۱ـ۲۰۸).
ابن تیمیه فقیه و محدث حنبلى معروف (د ۷۲۸ ق) هم در نقد و رد آراء ابن عربى اهتمام بسیار کرد. وى طى رساله‏اى که آن را حقیقة مذهب الاتحادیین نام نهاد، قول او را وحدت وجود خواند، مخالف اسلام شمرد، و عقاید پیروان او امثال صدر الدین قونوى و عفیف الدین تلمسانى (د ۶۹۰ ق) را کفر تلقى کرد و حتى قول آنها را بیشتر از آنچه دیگران گفته بودند، در خور انتقاد یافت (نک: ه د، ابن تیمیه).
با اینهمه، آثار ابن عربى همچنان تا عصر جامى و بعد از آن در آثار صوفیه بین موافق و مخالف مورد بحث واقع بود و نقدها و اعتراضهایى که بر آن شد، در مقابل استقبالى که از آن آراء به عمل آمد، اهمیت قابل ملاحظه‏اى نیافت. ابن عربى در مجموع آثار و مخصوصا در فتوحات مکیه و فصوص الحکم اصطلاحات جالب و احیانا بى سابقه یا کم سابقه‏اى به کار برد که براى درک آنها مقایسه و مطابقه با سایر آثارش غالبا ضرورت دارد. با اینهمه، رساله مختصر خود او در شرح اصطلاحات واقع در فتوحات که با عنوان «اصطلاحات الصوفیه» در ذیل تعریفات جرجانى (ص ۱۱۵ به بعد) چاپ شده است و همچنین «اصطلاحات الصوفیه» عبدالرزاق کاشانى که در هامش شرح منازل السایرین او به طبع رسیده است، مى‏توانند در این باره در فهم درست اشارات ابن عربى کمکى مؤثر باشند.
اشعار ابن عربى هم که شامل ترجمان الاشواق و دیوان و قطعه‏هاى مندرج در فتوحات و سایر آثار اوست، متضمن لطایف بسیار است و بعضى از آنها تغزلى صرف است، مثل ترجمان الاشواق که وى بعدها به حکم ضرورت و با تعسف و تکلف بسیار آنها را از طریق تأویل به معانى عرفانى برگردانده است و این نیز از مواردى است که شعر صوفیه را مثل عقاید و اعمال آنها با نقد و اعتراض مخالفان مواجه کرده است. تأثیر ابن عربى به محیط شرق و عرفان اسلامى محدود نماند و در محیط مسیحى غرب هم ظاهر شد. از جمله رامون لول حکیم و متکلم اسپانیایى در بعضى اقوال (نک: کارادو وو، ۴/۱۹۸ به بعد) ، و نیز دانته شاعر ایتالیایى در طرح کمدى الهى خویش از آن متأثر بودند.

 

نقش خانقاهها در سیر تصوف:

 
با آنکه از همان عهد طبقات اول صوفیهـدوره حسن بصرى، ابراهیم ادهم و رابعه عدویهـخبرهایى حاکى از وجود زاویه‏ها (در نقطه‏هاى خلوت شهرها) ، خانقاهها (غالبا در حواشى شهرها و مکانهاى دور افتاده) و رباطها (اکثر در نواحى مجاور ثغرهاى اسلامى) در متون صوفیه آمده است و در عهد شیخ ابو سعید ابو الخیر در شهرهایى چون نیشابور و میهنه خانقاههایى براى صوفیه عصر وجود داشت و در آن ایام هم صوفیه و زهاد به جا آوردن مراسم غزو با کفار را جزو لوازم عبادات واجب تلقى مى‏کردند و بعضى از آنها قسمتى از ایام عمر را در رباطها که براى آمادگى جهت دفاع از ثغر اسلام به وجود مى‏آمد، به سر مى‏بردند، برخى از ثروتمندان اهل خیر هم در شهرها و غالبا در مجاورت مقابر و بقاع منسوب به ائمه و اولیا عبادتگاههایى به نام خانقاه براى کسانى که اوقاتشان مستغرق عبادت و ریاضت بود، بنا مى‏کردند و براى آنها و پیروانشان غذا و مسکن فراهم مى‏آوردند تا اوقات آنها مصروف تهیه معاش نباشد و از این بابت دغدغه‏اى نداشته باشند (نک: شمس تبریزى، ۶۲). با اینهمه، بناى خانقاههاى وسیع که شامل عبادتگاه خاص شیخ، جمع خانه صوفیان و حجره‏هاى مجزا براى خلوت و عبادت طالبان و مبتدیان سلوک باشد و لوازم سکناى صادر و وارد از ظرف و فرش و چراغ و مطبخ و متوضا و اصطبل زیر نظر یک شیخ مرشد و نظارت و معاونت خادم یا خادمان با اوقاف معین و فتوح و نذور مرتب که اداره و دوام خانقاه را ممکن مى‏داشت (در باب فواید خانقاه از نظر صوفیه، نک: سهروردى، عمر، ۸۱ به بعد) ، از وقتى توسعه و رواج پیدا کرد که تصوف دوران مبارزه براى احراز حق حیات خویش در جامعه اسلامى را پشت سر گذاشته بود. طریقت در امتداد شریعت و با سعى در حفظ حداکثر تقارن و توافق با آن سیر مى‏کرد و به همین سبب از هر گونه افراط و تفریط بر کنار بود و با اهل سکر از صوفیه که تک رو بودند، و نیز با اهل ملامت که به رسوم صوفیه مقید نبودند، ارتباط خود را قطع کرده بود.
از عهد خواجه نظام الملک طوسى که به علما و صوفیه هر دو توجه داشت، به موازات اهتمام وى در بناى مدارس به سعى در بناى خانقاهها هم توجه شد و خانقاهها هم، مثل مدارس و ظاهرا به تقلید آنها داراى نوعى انضباط مبنى بر سلسله مراتب شد که در رأس سازمان آن یک شیخ مرشد بود و طالبان سلوک بر حسب طول میزان اقامت و ارتباط با خانقاه مراتب مناسب پیدا مى‏کردند و هدایت و صحبت و تربیت سالکان تازه به آنها واگذار مى‏شد. بعضى از آنها خلیفه شیخ مى‏شدند و هر گاه شعبه‏اى از خانقاه با عین آداب و اصول آن در شهرى دیگر یا در جاى دیگر شهر به وجود مى‏آمد، کسانى که خلیفه شیخ در خانقاه اصلى بودند، یا در ردیف او به شمار مى‏آمدند، سرپرست خانقاه جدید مى‏شدند و خود آنها و پیروانشان پیروان خانقاه شیخ اصلى بودند. با فرصتهایى که براى بنا و توسعه اینگونه خانقاهها به وجود آمد، در هر خانقاه به اقتضاى تجربه و تربیت شخصى شیخ آن و رسوم و آدابى که شیخ در ترتیب عبادات و ریاضات قائل بود، مجموعه‏اى از رسوم توبه و چله نشینى و خلوت گزینى و طریقت خانقاه و آداب و عبادات و اوراد به وجود مى‏آمد که خلاصه طرز تربیت و ارشاد شیخ را متضمن بود و در خانقاههاى تابع نیز همچنان دنبال مى‏شد و به عنوان طریقه شیخ یا تعلیم وى به طالبان جدید تعلیم مى‏گشت.
پا به پاى این خانقاهها، سلسله‏هاى اهل فتوت نیز، خانقاههایى خاص خود داشتند که غالبا لنگر خوانده مى‏شد. ملامتیه و بعد از آنها قلندریه و جولقیه و درویشان جلالى و خاکسارى و دوره‏گرد هم خانقاههایى براى خود داشته‏اند و آنچه از احوال بعضى از ایشان در افواه نقل مى‏شده، گه گاه موجب سوء شهرت صوفیه و عارفان مقبول و مشهور هم مى‏گشته است. متشبهان به صوفیه که از قدیم متصوف یا مستصوف خوانده مى‏شدند، عامل عمده این هرج و مرج در احوال صوفیه و خانقاههاى واقعى و جدى بوده‏اند. این جماعت در واقع مترسمان قوم بوده‏اند و بدون آنکه حیات دینى آنها صوفیانه یا عارفانه باشد، شعار پشمین و لباس کبود آنها را تقلید مى‏کرده‏اند و خود را از روندگان طریقت نشان مى‏داده‏اند.
اینکه در گلستان سعدى (ص ۹۶ـ۹۷) در باب اهل طریقت گفته شده است که پیش از این جمعى بودند به ظاهر پراکنده و به معنى جمع، و امروز جمعى هستند به ظاهر جمع و به معنى پراکنده، تصویرى از حال انحطاط طریقت را در عهد شیخ نشان مى‏دهد. شکایت و انتقاد از مترسمان و متشبهان از سالها باز بعد از سعدى هنوز در مؤلفات صوفیه و اقوال منقول از مشایخ آنها هست. مولانا هم در مثنوى از صوفیه عصر انتقاد مى‏کند (نک: زرین‏کوب، دنباله، ۹ـ۴۹). طرفه آن است که نزد قدماى قوم مثل غزالى، قشیرى، هجویرى، نیز مؤلف کتاب اللمع و حتى در شرح تعرف که قدیم‏ترین اثر تصوف به زبان فارسى است، نیز بارها از انحطاط تصوف در عصر آنها سخن رفته است.
طرایق صوفیه: همراه با توسعه خانقاههاى جدید که زیر نظر مشایخ عصر و با هزینه و کمک اهل خیر به وجود مى‏آمد (براى نمونه، نک: محمد بن منور، ۱/۳۵۶ـ۳۵۷) ، طریقه خاص مشایخ در خانقاهها تا حدى متفاوت مى‏شد. مذاهب ائمه دهگانه صوفیه (هجویرى، ۱۶۴) گاه جدا جدا و گاه به صورت تلفیق و ترکیب اساس تعلیم واقع مى‏شد و براى آنکه منشأ آداب و رسوم و عقاید اهل خانقاه مثل طرق عبادات و آداب متشرعه از طریق نوعى سنت موروث به تعلیم پیامبر (ص) منتهى شود و طریقت از شریعت جدایى نگیرد، به همان گونه که فقها و محدثان روایت و طرق مربوط به ارباع فقه را بر وفق اسانید و سلسله روات به ائمه معصوم و تابعان و صحابه مى‏رساندند، مشایخ خانقاه هم به همان گونه آداب و رسوم و اوراد خویش و حتى اجازه لبس خرقه و ارشاد مبتدیان را از طریق اسانید خود به صحابه و رسول (ص) منتهى مى‏کردند و بدین گونه زنجیره‏اى از روایات و احادیث مربوط به آداب طریقت در بین آنها نقل مى‏شد که شیخ حاضر از شیخ خویش، و او از شیخ پیش دریافت داشته بود و به نام سلسله و سلاسل خوانده مى‏شد. آداب خانقاههایى که همه تابع شیخ واحد بودند و به سلسله او انتساب داشتند، طریقه خوانده مى‏شدند و تدریجا طرایق و سلاسل با مرور زمان فزونى مى‏گرفت.
از طریقه‏هاى واحد شعبه‏هاى فرعى هم نشأت یافت و شمار طرایق که روى هم رفته بعضى از آنها طرایق اصلى و بیشترشان طرایق فرعى بود، در تمام دنیاى اسلام از هند و ترکستان و فارس و عراق، تا شام و مصر و شمال افریقا به قدرى فراوان شد که در احصائیه‏هاى رسمى از ۱۷۰ طریقه متجاوز شد. اینک با آنکه در وضع تشعب آنها بررسیهاى محققانه صورت گرفته است، هنوز در این باب جاى بررسى هست.
سلسله اسناد اکثر آنها، مخصوصا در مواردى که به تابعان و صحابه منجر مى‏شود، قابل تأمل است. از جمله ۱۴ سلسله از طرایق قدیم به معروف کرخى مى‏رسد (معصوم علیشاه، ۲/۱۳۷ به بعد) که در اصل ارتباط او با ائمه شیعه اتفاق نظر نیست. طریقه‏هایى هم به نام اویسیه منسوب به اویس قرنى، ادهمیه منسوب به ابراهیم ادهم، و طیفوریه منسوب به بایزید بسطامى ذکر شده است که تسلسل طریقه آنها محل تردید است. به هر حال، در بین سلسله‏هایى که بر وفق روایات صوفیه به معروف کرخى منسوب است، بعضى هنوز به نام قدیم خویش باقى مانده‏اند و بعضى منشعب به طریقه‏هاى متعدد گشته، یا به نام مشایخ جدیدتر موسوم شده‏اند.
از بین مجموع این طرایق، طریقه قادریه منسوب به عبدالقادر گیلانى (د ۵۶۱ ق) از زهاد و وعاظ بغداد و از صوفیه معروف عصر است که طریقه او هنوز در بسیارى از اقطار اسلامى فعال است و با این حال، طریقه رفاعیه منسوب به سیدى احمد رفاعى (د ۵۷۸ ق) منشعب از آن است؛ طریقه شاذلیه منسوب به ابوالحسن على شاذلى (د ۶۵۶ ق) که در مغرب اسلامى با استقبالى گسترده رو به رو بوده است؛ طریقه سهروردیه منسوب به ضیاء الدین ابوالنجیب سهروردى (د ۵۶۳ ق) که در بغداد پدیدار شد و لااقل ۴ شعبه از آن به وجود آمد (همو، ۲/۱۳۸)؛ سلسله کبرویه منسوب به شیخ نجم الدین خوارزمى، معروف به کبرى که بعدها دو طریقه جداگانه از آن به وجود آمد؛ سلسله نقشبندیه و سلسله نعمت‏اللهیه هر دو تقریبا مقارن عهد تیموریان به وجود آمدند. سلسله‏اى هم که به نام مولویه موسوم شده‏اند و هم اکنون در ترکیه و شام بقایاى آنها هستند، در واقع به وسیله احفاد مولانا، نه خود او به وجود آمده‏اند (براى تفصیل، نک: گولپینارلى، سراسر کتاب).
طرایق بسیار متعدد دیگر که مستقل یا منشعب از این سلسله‏ها بود، همه به شیوه‏اى ظاهرا متأثر از شیوه اهل حدیث، مستند اقوال و آداب خود را از خلف به سلف به ائمه هدى و غالبا به امام على بن ابى طالب (ع) مى‏رساندند، اما نقشبندیه، غیر از آن، از یک طریق هم سلسله خرقه خود را به ابوبکر خلیفه اول مى‏رساندند. تحقیق در تعداد و در ارتباط این سلسله‏ها هنوز محتاج بررسى است. در بین آنچه تاکنون در این باب انجام یافته است، بررسى ماسینیون در «دائرة المعارف اسلام »، و تحقیق اسپنسر تریمینگهام در خور یادآورى است، هر چند هر دو محتاج به اصلاح و تجدید نظر هم به نظر مى‏آیند.

 

www.feraq.ir

پنج شنبه 13 تیر 1392  1:24 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها