عبــاس فدايى ولايت
چون آفتاب حيدرى تابيد بر اُم البنين *** آن سان كه از نيسان شدى اندر صدف دُرّ ثمين
ماه بنىهاشم عيان گرديد از آن مه جبين *** تا آن كه گردد حامى دين خداوند مبين
بهر حسين بن على حق پرورد يار و معين *** چونان كه بودى مرتضى بر مصطفى يار و قرين
بر گو به ماه آسمان بنما رخِ خود را نهان *** زيرا كه گشته در جهان ماه بنىهاشم عيان(1)
بعد از فراغ
امام على عليهالسلام بعد از فاطمهى زهرا عليهاالسلام طبق وصيت همسر با امامه(2) ازدواج كرد و مدتى بعد در صدد برآمد با يكى از زنان كه از خانوادهاى شجاع و دلير باشد، ازدواج كند تا خداوند فرزندى دلير از وى به او عطا فرمايد.(3) به اين منظور از برادرش عقيل كه در علم انساب تبحّر داشت، خواست بانويى از خاندانى اصيل را برگزيند و خود نيز به خواستگاريش برود. ابىنصر بخارى در اين باره مىنويسد: «قال اميرالمؤمنين عليهالسلام لعقيل بن ابى طالب ـ و هو اعلم قريش بالنسب ـ اطلب لى امرأةً ولدتها شجعان العرب حتى تلدلى ولدا شجاعا»؛(4) برايم بانويى بياب كه زادهى شجاعترين عرب باشد تا برايم فرزندى شجاع بياورد.
و به اين ترتيب بود كه برادر بزرگتر براى يافتن و سپس خواستگارى از چنين بانويى به فكر فرو رفت و اندكى بعد به ياد دخترى از قبيلهى كلابيه افتاد و گفت: «تزوج ام البنين الكلابيه فانه ليس فى العرب اشجع من آبائها»(5)؛ با ام البنين كلابيه ازدواج كن كه در عرب شجاعتر از پدران او كسى نيست.
در پى اين اظهار نظر، وى از طرف على عليهالسلام براى خواستگارى ام البنين به نزد قبيلهى كلابيه رفت و مراسم خواستگارى را انجام داد.(6) هرچند اطلاعى از تاريخ اين خواستگارى و ازدواج در دست نيست ولى مىتوان محدودهى زمانى اين مراسم را با مراجعه به منابع تاريخى مشخص كرد؛ زيرا مىدانيم كه تولد حضرت ابوالفضل عليهالسلام در چهارم شعبان سال 26 هجرى قمرى ذكر شده است.(7)
فاطمه (ام البنين)
فاطمه (ام البنين) از خاندانى ولايت مدار و اصيل بود. خاندانى كه از صفات جوانمردى، دليرى، شجاعت و ... بهرهاى وافر داشتند. پدرش «حزام بن خالد بن ربيعه» مردى شجاع و مادرش «ثمامه» دختر سهيل بن عامر بن جعفر بن كلاب از بانوان اصيل عرب بود. تا آن جا كه در برخى كتب، نام يازده تن از مادران او را بر شمردهاند كه همه، از مادران نجيب و همسران اصيل روزگارشان بودهاند.
ام البنين صفات برجستهاى در وجود خويش داشت كه برخى از آنان موروثى و تعداى نيز بعد از ازدواج با على عليهالسلام بروز يافت. شجاعت، دليرى، وفادارى، هنرمندى (ادبيات) و عزت نفس را مىتوان از دستهى اوّل و ايثارگرى، ولايتپذيرى، فدايى امامت شدن و تربيت جوانان صاحب بصيرت و آگاهى را از طايفهى دوم دانست.
آرى در وفادارى او همين بس كه قبل از على عليهالسلام با كسى ديگر ازدواج نكرده بود و بعد از شهادت اميرمؤمنان عليهالسلام نيز با كسى ازدواج نكرد(8) و عمرش را در راه تربيت چهار پسر برومندش (عباس، جعفر، عبدالله و عثمان) گذراند و در اين دوره همواره فرزندان فاطمه را بر فرزندان خود مقدم مىداشت كه تاريخ در اينباره سخن بسيار دارد.(9)
در بصيرت و بينش ولائيش همين كفايت مىكند كه علاّمهى مامقانى مىنويسد: «علاقه و ارادت او به حسين عليهالسلام به علت امر امامت بود، و اين كه به فرض سلامت حسين، مرگ چهار فرزند برومندش را بر خود آسان مىدانست نشانهى بالا بودن ميزان ايمان اوست و من او را از نيكان مىدانم.»(10) ما براى رعايت اختصار تنها به يك نمونه از ولايت مدارى مادر و تربيت كنندهى ابوالفضل عليهالسلام مىپردازيم و تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
پس از واقعهى كربلا، «بشير» به مدينه بازگشت تا خبر اين واقعهى تلخ را به مردم بدهد. او با ام البنين عليهاالسلام رو به رو شد و خود را آماده كرد تا خبر شهادت چهار فرزندش را به او بدهد. اما ام البنين مهلت نداد و از سلامتى حسين عليهالسلام پرسيد. بشير گفت: عباس را كشتند. ام البنين باز از حسين پرسيد و بشير خبر شهادت فرزند بعدى را داد و همين طور خبر شهادت هر چهار پسرش را به او رساند، امّا ام البنين باز از سلامت حسين مىپرسيد و مىگفت:
يا بشير اخبرنى عن ابى عبدالله الحسين. اولادى و من تحت الخضراء كلهم فداء لابى عبدالله... و زمانى كه خبر شهادت حسين عليهالسلام را شنيد، گفت: آه كه بندهاى قلبم را پاره پاره كردى.(11)
نور حيدرى
در چهارم شعبان سال 26 هجرى، از دامن ام البنين، نور حيدرى درخشيدن گرفت و خانههاى مدينه را از طلوع صبحى ديگر خبر داد. آرى چشمان منتظر على، ام البنين، زينب، حسن، حسين و ... به سيماى فرزندى دوخته شد كه شبيه پيامبر خدا بود(12) و على عليهالسلام به شجاعت و دليرى او خبر داده بود. صحت اين پيشبينى را از همان لحظهى تولد در سيماى جدّى و مردانهى او مىشد ديد. حضرت، فرزندش را در بر گرفت و سيمايش را غرق در بوسه كرد و مراسم شرعى تولد را آغاز نمود. در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و در هفتمين روز تولد نيز به سنت اسلامى، موى سر فرزند را تراشيد و هم وزن آن طلا يا نقره به فقيران داد و گوسفندى به عنوان عقيقه ذبح كرد.(13)
اميرمؤمنان على عليهالسلام كه از پس پردهى غيب، جنگاورى فرزندش را در عرصههاى جنگ مىديد، او را عباس ناميد. عباس صيغهى مبالغه از مادهى عبس به معناى درهم شدن پوست و گرفتگى صورت است و امام مىدانست كه او بر دشمنان حق عبوس و در جنگها غيور خواهد بود.(14)
دوران زندگى
زندگى عباس عليهالسلام را مىتوان به دو مرحلهى كودكى و جوانى تقسيم كرد. دورهى كودكى كه عموما به تربيت و بروز گوشههايى از شخصيت وى گذشت و دوران جوانى تا شهادت كه به سه بخش تقسيم مىشود: 1 ـ با پدر (14 سال) 2 ـ در زمان امامت برادرش امام حسن عليهالسلام (10 سال) 3 ـ در دوران امامت امام حسين عليهالسلام (10 سال).
دوران كودكى
1 ـ بوسه بر بازوى عباس
علاوه بر وجود پر بركت مادرى با فضيلت و پدرى معصوم، عامل ديگر در رشد الهى عباس، وجود ستارگان فاطمى (حسن، حسين و زينب) در خانهى على عليهالسلام بود. بىگمان عباس در سايهى فضايل آنان به مراتبى والا دست يافت و عظمت آنان را با تمام وجود باور كرد. البته در اين اسوهپذيرى اقدامات مادرش امالبنين بىتأثير نبود، چرا كه وى با مقدم داشتن حسن، حسين و زينب عليهمالسلام بر فرزندان خود، در تمام موارد، آنان را به مقام والاى خاندان على و زهرا عليهماالسلام آگاه مىساخت. تلاشى كه در نهايت، فرزندانى ولايتپذير به بار آورد. على عليهالسلام نيز حال فرزندش را رعايت مىكرد و عنايتى ويژه به او داشت. امام پسر را غرق بوسه مىكرد و عواطف خود را بىدريغ نثارش مىنمود. نقل است كه روزى عباس را در دامان خود نشاند. همه ديدند كه عباس آستينهايش را بالا زده است و امام در حالى كه به شدت مىگريد و مرواريد اشك از صدف چشمانش جارى است، بر بازوهاى كوچك عباسش بوسه مىزند. مادر، حيرت زده قدمى پيش گذاشت و پرسيد: مولاى من! براى چه گريه مىكنيد؟ على عليهالسلام با آهنگى حزين جواب داد: به اين دو دست مىنگرم و آنچه را كه بر سرشان خواهد آمد، به ياد مىآورم. ام البنين پرسيد: مگر چه خواهد شد؟
امام عليهالسلام فرمود: آنها را از ساعد قطع خواهند كرد... .
ام البنين كه قلبش از اين خبر به شدت مىتپيد، پرسيد: چرا! چرا قطع خواهد شد؟
امام فرمود: دستهاى عباس به خاطر يارى اسلام و دفاع از برادرش حسين عليهالسلام قطع خواهد شد.(15)
امالبنين چون هميشه بردبارى پيشه كرد و از اين كه فرزندش فدايى نوهى پيامبر مىشد، خدا را شكر كرد.
على عليهالسلام ادامه داده و فرمودند: ام البنين! فرزندت عباس نزد خداى تبارك و تعالى منزلتى عظيم دارد و خداوند در عوضِ دو دست، دو بال به او خواهد داد كه با آنها با ملائكه در بهشت پرواز كند. همان طور كه جعفر بن ابىطالب را دو بال داد. امالبنين با شنيدن اين خبر بىاندازه خوشحال شد.(16)
2 ـ بصيرت عباس عليهالسلام
عباس عليهالسلام از سرچشمهى جوشان علوم پدرش على عليهالسلام بهرهها برده بود.
محدث نورى رحمهالله مىنويسد: روزى اميرالمؤمنين، حضرت عباس عليهالسلام و زينب عليهاالسلام را كه كودك بودند، در دامن خود نشاند. در آن روزها عباس تازه زبان گشوده بود و جملاتى كوتاه را مىتوانست بر زبان براند. على عليهالسلام به او فرمود: عباس! بگو واحد (يك) كودك شيرين زبان على به تقليد از پدر گفت: واحد. آن گاه على عليهالسلام از او خواست بگويد: دو. ولى عباس ساكت شد و چيزى نگفت. وقتى علت را پرسيد، فرمود: پدر! شرم دارم با زبانى كه خدا را به يگانگى خواندهام، دو بگويم. اميرمؤمنان پيشانى عباس را بوسيد و از اين رويداد بىاندازه شادمان گشت.(17)
دوران جوانى
دورهى چهارده سال و چهل و هفت روز حضور در محضر پدر، دورانى گرانسنگ براى عباس بود تا با شجاعت علوى آشنا شود. وى در برخى جنگها حاضر مىشد تا آداب جنگ را بياموزد و از رشادتها و مديريت پدر درس گيرد. سماوى مىنويسد: «عاش العباس مع ابيه اربع عشرة سنة. حضر بعض الحروب فلم يأذن له ابوه بالنزال.»(18)
در بعضى جنگها حاضر مىشد ولى پدرش به او اجازهى جنگ نمىداد؛ البته دربارهى حضورش در همهى جنگها اختلاف نظر است و برخى بر اين عقيدهاند كه او در تمام جنگها حاضر بود.(19)
برخى نوشتهاند آن حضرت در جنگ صفين با اين كه حدود دوازده سال داشت، حماسهاى شگفت آفريد.
در روضة الشهدا مىخوانيم: «در جنگ صفين روزى جوان نقابدارى كه بين سالهاى 15 تا 17 بود، از لشكر على عليهالسلام بيرون آمد و طلب مبارز كرد. هيبت و سطوت او دليل شجاعت و دلاورى او بود. اصحاب معاويه از مبارزه با او ترسيدند. معاويه به مردى شجاع كه او را «ابن شعثاء» مىگفتند فرمان داد به مبارزهى اين جوان برود. ابن شعثاء گفت اهل شام مرا با ده هزار سوار برابر مىكردند و هفت پسر دارم، يكى را مىفرستم تا او را به قتل رساند. هفت پسر يكى بعد از ديگرى رفتند و كشته شدند و دست آخر ابن شعثاء خود به ميدان آمد، جوان مبارز به او حمله كرد و او را نيز نقش بر زمين ساخت. ديگر از لشكر معاويه كسى جرأت نكرد به تنهايى قدم به ميدان گذارد. حضرت على عليهالسلام نقاب از صورت جوان برداشت و همه ديدند كه او اباالفضل العباس فرزند على است.»(20)
در هر صورت زمان به تندى گذشت تا آن كه مولى على عليهالسلام توسط ابن ملجم ضربت خورد و در آستانهى شهادت قرار گرفت. امام در شب 21 رمضان ابوالفضل عليهالسلام را در آغوش گرفت و به سينهاش چسباند. آنگاه به فرزند چهارده سالهاش فرمود: فرزندم، به زودى در قيامت به وسيلهى تو چشم من روشن مىشود، «ولدى اذا كان يوم عاشورا و دخلت المشرعة ايّاك ان تشرب الماء و اخوك الحسين عطشان»(21)؛ فرزندم هنگامى كه روز عاشوار شد و تو داخل رودخانه شدى، مبادا آب بنوشى در حالى كه برادرت حسين تشنه است. به اين ترتيب عباس عليهالسلام را به رسالت بزرگى كه بر عهدهى او بود متوجّه ساختند.
وى همچنين دورهى حيات امام حسن عليهالسلام را نيز درك كرد و آن گاه وارد عصر امامت امام حسين عليهالسلام شد كه حكايت آن در اين مختصر نمىگنجد.
تشكيل خانواده
تنها همسرى كه ابوالفضل عليهالسلام برگزيد، لبابه دختر عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بود(22)، يعنى بانويى از خاندان و قبيلهى خود. البته زمان ازدواج مشخص نيست ولى مىدانيم كه دو پسر (فضل و عبيدالله) نتيجهى اين ازدواج است. در برخى كتب فرزندانى ديگر هم براى عباس برشمردهاند كه حسن (از ام ولد)، قاسم و يك دختر و محمد نام داشتند. (ابن شهرآشوب محمد را از شهدا دانسته است).(23)
كنيههاى حضرت اباالفضل عليهالسلام
سه كنيه براى عباس عليهالسلام ذكر شده است كه عبارتند از:
1 ـ ابوالفضل
از اين روى كه حضرت فرزندى به نام فضل داشت، به وى اباالفضل مىگفتند. گرچه ممكن است از آن جهت كه حضرت سرچشمهى فضائل بسيارى بود حضرت را با اين كنيه مىخواندند.(24)
2 ـ ابوالقاسم
به خاطر فرزند ديگرش قاسم به وى اباالقاسم مىگفتند. برخى معتقدند قاسم همراه پدر در كربلا شهيد شد.(25) جابر انصارى خطاب به حضرت مىگويد:
السلام عليك يا اباالقاسم، السلام عليك يا عباس بن على.(26)
3 ـ ابوالقربة
در تاريخ خميس و مقاتل الطالبين به نقل از جرمى بن العلا از زبير اين كنيه را براى عباس عليهالسلام نقل كردهاند.(27)
او به اين دليل كه از كودكى سقايى مىكرد در ميان بنىهاشم به ابا القربة (صاحب مشك) معروف شد.
لقبهاى عباس بن على عليهماالسلام
لقبهاى هر شخص، گذرگاهى براى شناخت حقيقى او هستند، زيرا دربارهى اهلبيت عليهمالسلام اين القاب براساس ويژگىهاى واقعى كه از آنان ظهور و بروز مىيافت به آنها داده مىشد. از اين روى مطالعه لقبهاى عباس عليهالسلام مىتواند سرفصلهاى مناسبى از شخصيت وى را به دست دهد. عمدهى اين القاب چنين است:
قمر بنىهاشم، باب الحوائج، طيار، اطلس، شهيد، عبد صالح، عبد صديق، سقا، كبش الكتيبه، سپهسالار، قهرمان علقمه، پرچمدار، ناصر ابن رسول الله، داعى الى سبيل الله، ولى الله، ناصح، مظلوم، المطيع لله و رسوله، المواسى (فداكار)، صابر، مجاهد، محامى، دافع، المجيب، حبيب الله و ... .(28)
در اين مختصر تنها به شرح چند لقب مىپردازيم:
قمر بنىهاشم
حضرت عباس در ميان خاندان بنىهاشم به قمر و ماه تشبيه مىشد چون تلألؤ چهرهى زيبا و نورانىاش همگان رابه شگفتى وا مىداشت. آرى او نه تنها ماه بنىهاشم كه ماه جهان اسلام بود. و از همين كه به وى اين لقب را دادهاند مىتوان فهميد كه بعد از امام معصوم، در بين بنىهاشم جوانى خوش سيما و ماه رخسار چون او نبود.(29)
طيار
اين لقب برگرفته از رواياتى است كه امام على عليهالسلام در ضمن آن بشارت مىدهد به اين كه خداوند به عباس مانند جعفر بن ابىطالب دو بال در بهشت براى پرواز مىدهد كه شهيدان به مقامش غبطه مىخورند.(30)
سقا
از بزرگترين و بهترين القاب حضرت كه بيش از ديگر القاب مورد علاقهاش بود، سقا مىباشد. پس از بستن راه آب رسانى به تشنگان اهل بيت به وسيلهى نيروهاى فرزند مرجانه جهت از پا در آوردن فرزندان رسول خدا، قهرمان اسلام بارها صفوف دشمن را شكافت و خود را به فرات رساند و آب به تشنگان اهل بيت رساند كه سرانجام منجر به شهادتش نيز شد.(31)
آرى هنگامى كه حضرت ابوالفضل تشنگى اهل بيت و اطفال برادرش را ديد با سىسوار و بيست پياده به راه افتاد و راه رود فرات را در پيش گرفت. «نافع بن هلال مرادى» كه از اصحاب بزرگ امام حسين عليهالسلام بود، پيشاپيش آنان مىتاخت. «عمرو بن حجاج زبيدى» كه مسؤول نگهبانى بود، راه را بر نافع گرفت و در نهايت به ياران امام تاختند؛ اما قهرمان كربلا ابوالفضل العباس حملهى آنان را دفع كرد و ياران، مشكها را پر كرده به فرماندهى ابوالفضل عليهالسلام به مكان خود برگشتند و ابوالفضل به سقّا ملقب شد. بيشتر مردم حضرت را به همين لقب مىشناسند.(32)
كبش الكتيبه
به فرماندهى سپاه به دليل حسن تدبر و دلاورى كه از خود نشان مىدهد و نيروهايش را حفظ مىكند، اين لقب اعطا مىشود و اين امر نشان از رشادت بىمانند حضرت عباس در روز عاشورا دارد.(33)
علمدار (صاحب راية الحسين عليهالسلام )
امام حسين عليهالسلام به دليل ديدن توانايىهاى چشمگير عباس، از ميان يارانش تنها او را براى پرچمدارى برگزيد. در نقلهاى تاريخى مىخوانيم كه: پرچم عباس عليهالسلام جزو اموال غارت شدهاى بود كه به شام بردند. وقتى چشم يزيد به آن افتاد، عميقا به آن نگريست و سه بار از جاى خود برخاست و نشست. وقتى دليل اين كار را پرسيدند، گفت: اين پرچم در دست چه كسى بوده است؟ گفتند: به دست عباس برادر حسين. يزيد گفت: تعجبم از شجاعت اوست. تمام قسمتهاى آن از پارچه و چوب بر اثر اصابت تيرها و سلاحهاى ديگر كه به آن رسيده، آسيب ديده است جز دستگيرهى آن، و اين موضع كه كاملاً سالم مانده، حكايت از آن دارد كه تيرها به دست پرچمدار اصابت مىكرده ولى او پرچم را رها نكرده است و تا آخرين توان خود پرچم را نگه داشته است و تنها وقتى آخرين رمق خويش را از دست داده، پرچم يا از دستش افتاده يا با دست او با هم افتاده است.(34)
ابعــاد شخصيـتى ابوالفـضل العباس عليهالسلام
عباس كمالات انسانى را در تمام ابعادش دارد و مىتواند الگويى عملى براى جوانان ما باشد از اين رو در اين بخش به گوشههايى از شخصيت وى اشاره مىكنيم. ابعادى كه در ضمن احاديث، نقلهاى تاريخى، زيارتهاى مأثور و ... به آنها اشاره يا تأكيد شده است، مانند:
ايمان
امام صادق عليهالسلام مىفرمود: «كان عمُّنا العباس بن علىّ نافِذُ البَصيرَة، صلب الايمان، جاهد مع ابى عبدالله و ابلى بلاءً حسنا و مضى شهيدا»؛ عموى ما عباس بن على، بصيرتى نافذ و ايمانى استوار داشت و همراه ابا عبدالله جهاد كرد و به نيكويى از امتحان برآمد و شهيد شد.(35)
نمونهاى ديگر از ايمان قوى عباس را مىتوان در پاسخ عميق به پدرش در كودكى (كه بعد از يك، دو نگفت) مشاهده كرد.
عبادت
اصبغ بن نباته مىگويد: مردى از بنىابان را ديدم كه چهرهاش سياه شده بود و من مىدانستم كه قبلاً صورتش سفيد بود. از او پرسيدم: چرا چنين شدهاى؟ گفت:
من جوانى را كشتم كه بين دو چشمانش اثر سجود بود، شبى نخوابيدم مگر اين كه آمد و مرا به جهنم انداخت.
او گفت: مقتول عباس بن على بود.(36)
در مقاتل الطالبين نيز مىخوانيم: «بين عينيه اثر السجود»(37)؛ بين دو چشمانش اثر سجده بود.
ادب
عباس چنان پرورش يافت كه در مدت عمرش جز يك مرتبه، برادرش حسين را به اسم صدا نكرد و حتى برادر هم خطاب نمىكرد و مىگفت: سيدى و مولاى.
شفاعت
در معالى السبطين مىخوانيم: در روز قيامت حضرت رسول الله صلىاللهعليهوآله به امام على عليهالسلام مىفرمايد: از فاطمه بپرس براى شفاعت امت چه دارى؟ على سؤال را مطرح مىكند و فاطمه عليهاالسلام مىفرمايد: يا اميرالمؤمنين «كفانا لاجل هذا المقام اليدان المقطوعتان من ابنى العباس»(38)؛ اى امير مؤمنان! براى اين مقام دو دست قطع شده از فرزندم عباس، ما را كفايت مىكند.
ولايت پذيرى
عباس در روز عاشورا ضمن تهييج برادران به نبرد، آنان را به نكتهاى ظريف توجه مىدهد و مىگويد:
امروز روزى است كه بايد بهشت را بگيريم و جان خود را فداى سيد وامام خود نماييم ... اى برادران من! امروز در جان نثارى تقصير نكنيد و كوتاهى ننماييد و خيال نكنيد كه حسين برادر ماست و ما پسران يك پدر هستيم، نه چنان است. آن بزرگوار امام و سيد و بزرگ و پيشواى ما بوده و حجت خداوند عالميان در روى زمين و فرزند حضرت فاطمهى زهرا عليهاالسلام و نور ديدهى حضرت رسول خدا صلىاللهعليهوآله است.(39)
بصيرت
عباس نه تنها ولايت مدار بود كه بصيرت و آگاهى دينى نيز داشت و ولايت را نيز از اين ديدگاه بر جانش مقدم مىكرد. ابو مخنف مىگويد: ابن زياد به پسر سعد نوشت: «در قتل حسين عجله كن مگر آن كه با يزيد بيعت كند.» آن گاه نامه را به دست شمر داد تا به كربلا برساند. عبدالله بن ابى محلّ بن حزام بن خالد از جاى برخاست و گفت: اى امير! على بن ابىطالب عمهى مرا كه امّ البنين است، تزويج كرد و از او چهار پسر آورد و اين چهار پسر اكنون با حسين بن على عليهماالسلام هستند، از تو مىخواهم نامهاى به عنوان امان براى او بنويسى. ابن زياد قبول كرد و شمر هم كه از قبيلهى ام البنين بود، به پاخاست و مطلب را تأكيد كرد. ابن زياد امان نامهاى نوشت و به عبدالله بن ابى محل داد و او نيز نامه را به آزاد كردهى خود داد كه به كربلا برساند. چون نامه را تسليم قمر بنىهاشم عليهالسلام كرد، آن حضرت فرمود: به خالوى ما بگو ما را نيازى به امان نيست. امان خدا بهتر از امان فرزند سميّه است. سيد نيز در لهوف مىنويسد: شمر عقب خيمهها آمد و فرياد كرد:
«أين بنو اختنا عباس و عبدالله و جعفر و عثمان»، كسى به او جواب نداد. امام حسين عليهالسلام فرمود: او را جواب دهيد هر چند مرد فاسقى است. حضرت قمر بنىهاشم ابوالفضل العباس بيرون آمد و فرمود: چه مىگويى؟ شمر گفت: خواهر زادگان من، شما در امان هستيد، بيهوده خود را به كشتن ندهيد.
عباس فرمود: لعنت خدا بر تو باد و بر امانى كه براى ما آوردهاى. اى دشمن خدا آيا امر مىكنى ما از برادر و از سيد و مولاى خود حسين فرزند فاطمه دست برداريم. و داخل در اطاعت اولاد زنا و فرزندان لعينها شويم.(40)
فناداه العباس بن على: تبت يداك يا شمر لعنك الله و لعن ما جئت به من امانك هذا يا عدواللّه أتامرنا ان نترك اخانا الحسين ابن فاطمه و ندخل فى طاعة اللعنا و اولاد اللعنا... .
فداكارى
السلام على العباس بن اميرالمؤمنين، المواسى اخاه بنفسه؛ سلام بر عباس؛ فرزند امير مؤمنان كه جانش را در راه فداكارى به برادرش تقديم كرد.(41)
اين فقره، بخشى از زيارت نامهى منسوب به ولى عصر (عج) است و در زيارت نامههاى ديگر نيز بارها به اين گونه عبارات برمىخوريم. از جمله در زيارت نقل شده از امام صادق عليهالسلام مىخوانيم: نِعم الأخ المواسى؛ چه خوب برادرى كه فداكارى كرد! ...(42) و صحنهى كربلا آكنده از فداكارىهاى فرزند على عليهالسلام است تا آنجا كه دست راستش را از تن جدا مىكنند و او مىفرمايد: به خدا قسم اگر چه دست راستم را جدا كريد من همچنان از دين خود حمايت مىكنم.
والله ان قطعتم يمينى انّى احامى ابدا عن دينى
و عن امام صادق اليقين
شجاعت
گويى عباس ذخيرهى علوى براى كربلاست و على عليهالسلام به شجاعتهاى او چشم اميد دوخته است.
زينب كبرى عليهاالسلام مىفرمايد: شب عاشورا از خيمه خارج شدم تا به خيمهى برادرم حسين عليهالسلام بروم، چون او را مشغول عبادت ديدم به سوى خيمهى ديگر برادرانم رفتم. ديدم كه پسر عموها و برادران و برادرزادههايم گرد هم حلقه زدهاند و عباس نيز در وسط آنان قرار دارد. مانند شير، نيم خيز بر روى دو پا نشسته و سخن مىگفت: ... فردا چه خواهيد كرد؟ ... بدانيد كه اصحاب برادرم نسبت به ما غريبهاند و بار سنگين مرد هميشه بر دوش اهل خود اوست. فردا شما بايد در شهادت پيش قدم شويد و نگذاريد آنان بر شما در نبرد سبقت بگيرند.» عباس آن شب به پاسدارى و نگهبانى خيام حسينى مشغول بود و تا صبح لحظهاى به خواب نرفت.
دشمن از ترس برق شمشير حضرت ابوالفضل عليهالسلام نه تنها قدرت شبيخون و حمله به آنان را نيافت بلكه به خواب نيز نرفت ... آرى عباس در روز عاشورا سوار بر اسب، اطراف خيام مىگشت و نگهبانى مىكرد و مراقب بود تا دشمن جلو نيايد. در اين هنگام زهير بن قين يكى از ياران با وفاى امام حسين عليهالسلام نزد ابوالفضل العباس آمد و گفت: در اين ساعت آمدهام تا تو را به ياد سخن پدرت على عليهالسلام بيندازم ... پدرت هنگامى كه مىخواست با مادرت ام البنين ازدواج كند، به برادرش عقيل فرموده بود: زن شجاعى از خاندان شجاع برايم پيدا كن، زيرا مىخواهم فرزند شجاعى از او به دنيا بيايد و حامى و ايثارگرى فداكار براى برادرش حسين عليهالسلام باشد... .
غيرت عباس با شنيدن اين سخن به جوش آمد و چنان پا در ركاب زد كه تسمهى ركاب قطع گرديد و فرمود: اى زهير آيا با اين سخن مىخواهى به من جرأت بدهى؟ سوگند به خدا هرگز دست از برادرم بر نداشته و در حمايت از او كوتاهى نخواهم نمود. به خدا قسم چيزى به تو نشان دهم كه هرگز نديدهاى! و در پس اين سخن بود كه به صف دشمن حمله كرد و عدهى زيادى از جمله مارد بن صديف ثعلبى؛ قهرمان بىبديل دشمن را به خاك افكند.(43)
_____________________________________________________________________
1 ـ چهرهى درخشان قمر بنىهاشم، على ربانى خلخالى، ج 1، ص 139.
2 ـ امامه دختر ابى العاص بن ربيع بود و مادرش زينب (دختر رسول خدا) است. وى در زمان رسول خدا متولد شد و بعد از بلوغ، امام على عليهالسلام طبق وصيت فاطمهى زهرا عليهاالسلام با او ازدواج كرد و بعد از ضربت خوردن در ماه رمضان، چون احساس كرد معاويه مىخواهد با او ازدواج كند، از مغيرة بن نوفل بن حارث خواست با او ازدواج كند. تنقيح المقال فى علم الرجال، ج3، ص69.
3 ـ طبق وصيت فاطمهى زهرا عليهاالسلام ، على عليهالسلام بعد از شهادت وى با امامه و سپس به مرور با ده زن ديگر (غير از كنيزان) ازدواج كرد كه اين تعداد با كنيزان به 29 نفر مىرسد. در اين باره كه بعد از امامه با ام البنين ازدواج كرد يا ام البنين همسر چهارمش بود، رواياتى وجود دارد. ـ زندگانى قمر بنىهاشم، عمادالدين حسينى، ص 44.
4 ـ سر سلسلة العلويه، ابى نصر بخارى، (314 ه . ق)، ص 88. در منابع ديگر با اندكى تفاوت آمده است. «انظر الى امرأة قد ولدتها الفحولة من العرب لاتزوجها فتلدلى غلاما فارسا»، قاموس الرجال، ج 1، ص 389؛ عمدة الطالب، ص 285؛ ارشاد مفيد، ص 186؛ ابصار العين فى انصار الحسين، سماوى، ص 26، (ترجمة العباس).
5 ـ عمدة الطالب فى انساب آل ابى طالب، ص 285.
6 ـ برخى از منابع از خواب امالبنين در روز قبل از خواستگارى و كيفيت آن خبر مىدهند. مولد عباس بن على عليهالسلام ، محمد على الناصرى، ص 36 تا 38.
7 ـ ولد سنة ست و عشرين من الهجرة. ابصار العين فى انصار الحسين، ص 25. عماد الدين اصفهانى مىنويسد: «بين ازدواج امالبنين و حمل او به عباس، قريب ده سال طول كشيده است. بنابر اين خبر كه حضرت على عليهالسلام در سال بعد از رحلت پدر حضرت زهرا عليهاالسلام 7 يا 9 زن به حباله آورده است، اگر آخر سال 12 تا اول سال 13 اين ازدواج صورت گرفته باشد و به اتفاقى كه مورخين دارند امالبنين چهارمين زنى است كه به خانهى على عليهالسلام آمد، بايد از سال 13 تا 23 يا 24 كه تولد عباس در اين سالها واقع شده ده سال فاصله باشد؛ زيرا از سال 13 هجرى قمرى تا 61 هجرى قمرى، 48 سال مىشود و هيچ كسى ننوشته است كه عباس بيش از 39 سال داشته است و اگر حداكثر 39 را حساب كنيم باز تولد عباس بايد در سال 22 هجرى واقع شده باشد ... از مجموع اين اخبار چنين استفاده مىشود كه تولد حضرت ابالفضل عليهالسلام در بين سالهاى 32 تا 36 واقع شده است.» زندگانى قمر بنىهاشم، ص 52.
8 ـ لمتخرج امالبنين الى احد قبله و لابعده... . سرسلسلة العلويه، ص 88.
9 ـ زندگانى حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام ، علامه باقر شريف قرشى، ترجمهى سيد حسن اسلامى، ص 28.
10 ـ تنقيح المقال، ج 3، ص 70.
11 ـ تنقيح المقال، ج 3، ص 70.
12 ـ وقتى ابوالفضل العباس در كربلا به شهادت رسيد، امام حسين عليهالسلام بالاى سرش آمد و فرمود! اللهم اشهد على هؤلاء القوم فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا و خُلقا و منطقا برسولك محمد صلىاللهعليهوآله ، كنا اذا اشتقنا الى وجه رسولك نظرنا الى وجهه ... مقتل خوارزمى، ج 2، ص 30.
13 ـ زندگانى حضرت ابوالفضل العباس، ص 30.
14 ـ خصائص العباسيه، ص 118.
15 ـ همان، ص 119.
16 ـ سردار كربلا، ص 164؛ چهرهى درخشان قمر بنىهاشم، ج 1، ص 141.
17 ـ فرسان الهيجاء، ج 1، ص 190؛ مستدرك الوسايل، ج 3، ص 815.
18 ـ سرسلسلة العلويه، ص 26.
19 ـ محمد على الناصرى معتقد است وى در تمام جنگها در حرب و محراب و غربت و وطن در كنار على عليهالسلام حضور داشت. مولد العباس، ص 63.
20 ـ زندگانى قمر بنى هاشم، ص 143.
21 ـ سوگنامهى آل محمد، نقل از معالى السبطين، ج 1، ص 454؛ چهرهى درخشان قمر بنىهاشم، ج 1، ص 215.
22 ـ سر سلسلة العلويه، ص 89.
23 ـ چهرهى درخشان قمر بنى هاشم، ج 2، ص 122. (تفصيل زندگى را در آنجا بخوانيد).
24 ـ مقاتل الطالبين، ص 81؛ عمدة الطالب، ص 285.
25 ـ زندگانى حضرت ابوالفضل العباس، ص 32.
26 ـ بحارالانوار، ج 101، ص 330؛ العباس، ص 80؛ فرسان الهيجاء، ج 1، ص 185.
27 ـ تاريخ خميس، ج 2، ص 284؛ مقاتل الطالبين، ص 83.
28 ـ چهرهى درخشان قمر بنىهاشم، ج 1، ص 142 تا 149 و 284 تا 292؛ كامل الزيارات، ص 258؛ مفاتيح الجنان؛ مقاتل الطالبين، ص 84؛ عمدة الطالب، ص 285؛ تاريخ خميس، ج 2، ص 284؛ ابصار العين فى انصار الحسين، ص 26 و 30.
29 ـ خصائص العباسيه، ص 131؛ مقاتل الطالبين، ص 85. (و كان يقال له قمر بنى هاشم).
30 ـ بطل العلقمى، ج 2، ص 108 ـ 109؛ ذخيرة الدارين، ص 133، نقل از عمدة الطالب.
31 ـ زندگانى ابوالفضل العباس، شريف قرشى، ص 33.
32 ـ انساب الاشراف، ج 1، ق 1، زندگانى ابوالفضل العباس، شريف قرشى، ص 178.
33 ـ زندگانى ابوالفضل العباس، ص 34.
34 ـ داستان دوستان، ج 2، ص 234، داستان 164. نقل از دين و تمدن، محمدعلى حومانى لبنان؛ چهرهى درخشان قمر بنىهاشم، ج 1، ص190.
«العباس الاكبر و يدعى السقا و يكنى ... و كان صاحب راية الحسين يوم كربلا.» تاريخ خميس، ج 2، ص 284.
35 ـ تنقيح المقال، ج 2، ص 128.
36 ـ العباس، مقرم، ص 76.
37 ـ مقاتل الطالبين، ص 33.
38 ـ سوگنامهى آل محمد، نقل از معالى السبطين، ج1، ص 452؛ مولد العباس، ص 88.
39 ـ محن الابرار، ترجمهى عاشر بحار، ص 279، نقل از چهرهى درخشان قمر بنىهاشم، ج 1، ص 192.
40 ـ ارشاد مفيد، ص 230؛ انساب الاشراف، ج1، ق 1؛ ابصار العين فى انصار الحسين، ص 27؛ مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 236 و به نوعى ديگر در عمدة الطالب فى انساب آل ابى طالب ج1، ص 286.
41 ـ بحار الانوار، ج 45، ص 66.
42 ـ مفاتيح الجنان.
43 ـ شخصيت فرماندار بزرگ اسلام، حضرت ابىالفضل العباس، سيد حسن صدر، ص 104 و 38؛ چهرهى درخشان قمر بنىهاشم، ج 1، ص 208 و 207.