به حُسن خُلق و وفا، كس به يار ما نرسد
ترا در اين سخن، انكار كارما نرسد
اگرچه حسن فروشان به جلوه آمدهاند
كسي به حُسن و ملاحت، به يارما نرسد
هزار نقد به بازار كائنات آرند
يكي به سكّه صاحب عيار ما نرسد
هزار نقش برآيد ز كِلْك صُنع و يكي
به دلپذيري نقش نگار ما نرسد
بسوخت «حافظ» و ترسم كه شرح قصّه او
به سمع پادشه كامكار ما نرسد
زيبايي هاي صفاتش دلربا و روحنواز است و نگاه و رفتارش ظهور آيات حقّ، و مكارم اخلاقش تجلّيبخش فلسفه بعثت پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم است كه فرمود: «بعثتُ لاُِتَمِّمَ مَكارِمَ الاَخْلاقِ»1 عصمت و قداست او در آيه تطهير با جلوهاي پرفروغ انعكاس يافته و برعشق الهي و ايثار او كريمه «ويطعمون الطعام علي حُبّه» شاهد و گواه است. زيبايي و جمال روح و اعتدال جسمانياش با نام حسين عليهالسلام شكوهي افزون يافته است؛ زيرا كه «حسين» يعني زيبايي و براساس روايت، نامي است كه خداوند آن را برايش برگزيده است. او چنان است كه خود فرمود:
بحُسنِ خليقةٍ و علوّ همّة سَبَقْتُ العالمين الي المعالي؛
ليالٍ في الضلالة مُدْلَهِمَّة و لاح بحكمتي نورالهدي في
و يأبي اللّه الاّ ان يُتمَّه2 يُريد الجاهدون ليُطْفئوه
با اخلاق نيك و همت بلند، از همه جهانيان به قلّههاي فضيلت پيشي گرفتم و با حكمت من، نور هدايت در شبهاي تاريك و ديجور گمراهي درخشيد. منكران ميخواهند اين نور را خاموش كنند؛ ولي خداوند نخواسته كه اين نور خاموش شود.
اكنون جلوههاي آيات الهي را در چهره پرفروغش مرور مينماييم و نظارهگر پرتوي از شكوهمندي زيباييهاي اخلاقياش ميگرديم.
1. همنشيني با تهيدستان
قرآن، تقوا را معيار ارزشمندي و كرامت انسانها را در برخورداري هرچه بيشتر از آن ميداند و با انديشه اصالت قدرت و ثروت، مبارزه گرده و آن را در نظام ارزشي خويش مُلغي ساخته است. قرآن كريم ميفرمايد:
«وَاصْبِرْ نفسَكَ مَعَ الّذين يَدعُون ربَّهُم باِلْغَداوة وَالْعشِيِّ يُريدون وَجْهَهُ و لاتَعْدُ عيناك عَنْهُمْ تُريدُ زينةَ الحيوةِ الدُّنْيا وَ لاتُطِعْ مَنْ اَغْفَلنا قَلْبَهُ عَن ذِكرنا وَاتَّبَعَ هَويهُ وَ كانَ اَمرُهُ فُرُطاً»3 با كساني باش كه پروردگار خود را صبح و شام ميخوانند و تنها رضاي او را ميطلبند. و هرگز به خاطر زيورهاي دنيا، چشمان خود را از آنها برمگير و از كساني كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم. اطاعت مكن؛ همانها كه از هواي نفس پيروي كردند و كارهايشان افراطي است.
مفسّران در شأن نزول آيه، نوشتهاند كه:
عدّهاي از ثروتمندان مغرور به حضور پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم رسيدند و در حالي كه به «اصحاب صفّه» و تهيدستان پاكسيرت همانند سلمان، ابوذر، عمّار و صهيب اشاره ميكردند، گفتند:
اگر تو در بالاي مجلس بنشيني و اينگونه افراد را كه بدني بدبو و جامههايي پشمينه برتن دارند، از خود دور كني با تو همراه خواهيم شد و به سخنانت گوش خواهيم داد. تنها وجود اين افراد است كه مانعي عمده براي حضور ما در مجلس شما شده است.
در اين زمان آيه فوق نازل شد و جايگاه متعالي صفّهنشينان تهيدست را كه قلبي مالامال از عشق و اخلاص داشتند، بيان داشت. پس از آن پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم به جستوجوي آنان برخاست و در حاليكه آنان را در آخر مسجد يافت، فرمود:
«الحمدللّه الّذي لم يَمُتْني حتّي اَمَرَني اَنْ اَصْبِرَ نفسي مع رجالٍ من امّتي معكم المحيا و معكم الممات4؛ حمد خدا را كه مرا نميراند تا اين كه به من دستور داد با شما باشم. زندگيام باشما و مردنم نيز با شما خواهد بود.»
گذشتگانِ اين مستكبران نيز همين ايراد را با نوح پيامبر عليهالسلام در ميان گذاشتند كه قرآن ميفرمايد:
«اشراف كافر قومش (در پاسخ نوح) گفتند: ما تو را جز بشري همچون خودمان نميبينيم و كساني را كه از تو پيروي كردهاند، جز گروهي پست و سادهلوح مشاهده نميكنيم و براي شما فضيلتي نسبت به خود نميبينيم؛ بلكه شما را دروغگو تصوّر ميكنيم».
سپس قرآن كريم پاسخ نوح عليهالسلام را بيان ميكند و ميفرمايد:
«وَ ما انَا بِطارِد الّذين آمنوا اِنّهم مُلاقوا ربّهم»5
من آنها را كه ايمان آوردهاند، از خود دور نميكنم، چرا كه آنها پروردگارشان را ملاقات خواهند كرد. (اگر آنها را از خود برانم، در دادگاه قيامت خصم من خواهند بود.)
در راستاي همين تفكّر مادّي جمعي از بنياسرائيل پس از برگزيده شدن طالوت به فرماندهي، گفتند: چگونه او بر ما حكومت كند با اينكه ما از او شايستهتريم و او ثروت زيادي ندارد؟! قرآن كريم پاسخ اشموئيل پيامبر عليهالسلام را اينچنين بيان ميدارد: «قالَ اِنَّ اللّهَ اصْطَفيهُ عَلَيْكُمْ و زادَهُ بِسْطَةً فيِالْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ»6
گفت: خداوند او را بر شما برگزيده و او را در علم و (قدرت) جسم، وسعت بخشيده است.
با دقت در سيره اخلاقي ابيعبداللّه عليهالسلام نيز همين جلوههاي متعالي و مفاهيم بلند را مشاهده ميكنيم كه دو نمونه از آن ذكر ميشود:
الف) انسانهاي وارسته از هر طبقه و نژاد، گرد هم آمدهاند تا عاشقانهترين نظام عزّت وكرامت انساني را در كربلا تجسّم بخشند. يكي از آنها «جون» است كه قبلاً غلام ابيذرغفاري بوده است. با گوهر محبت و ولايت در كربلا حضور يافته است و بياعتنا به تحقير دنياگرايان، عزّت خويش را در همراهي سيدالشهدا عليهالسلام ديده است.
هريك از ياران ابيعبداللّه عليهالسلام به سوي نبرد حركت ميكند و مدتي نميگذرد كه بدنش نقش زمين ميشود و به ملكوت اعلي پر ميكشد. او نيز خود را آماده ميكند تا در صف بلاجويان دشت كربلا قرار بگيرد؛ پس به حضور امام حسين عليهالسلام ميرسد و ميگويد:
بدنم بدبو و رنگم سياه و بيبهره از نسب و قبيله هستم؛ امّا شوق بهشت، بيتابم كرده است. پس بهشت را ارزاني مندار تا بوي بدنم خوش و حسب و نسب من شرافت يابد و صورت من سفيد گردد. به خدا سوگند! از شما جدا نخواهم شد تا خون من با خون پاك شما مخلوط گردد.
سپس از امام حسين عليهالسلام رخصت طلبيد و به ميدان شتافت؛ مبارزهاي شگفت نمود تا اينكه بر زمين افتاد. اگرچه سراسر وجودش عشق و محبّت به امام بود و تنها آرزوي او از اين دنيا، اين بود كه يكبار ديگر نگاهش بر چهره پرمهر ابيعبداللّه عليهالسلام نقش بندد، اما تصوّرات پيشين او، كه در پيشگاه حضرت آن را اظهار كرد، به او اجازه نميدهد كه از ابيعبداللّه عليهالسلام بخواهد تا بربا لينش حاضر گردد. ولي بر خلاف اين تصوّرات، مشاهده ميكند كه امام بر بالين او حاضرگشته و دعاي خويش را بدرقه راه آخرتش مينمايد و ميفرمايد:
«اللّهُمَّ بِيِّضْ وَجْهَهُ، و طَيِّبْ ريحَهُ وَاحْشُرْهُ مَعَ الاَبْرارِ و عَرِّفْ بَيْنَه و بَيْنَ محمّد و آل محمّد7؛ بارالها! روي او را سفيدگردان و بوي او را خوش كن و بين او و محمد و آل محمد آشنايي و شناسايي ده.»
اكنون او ظهور قرآن ناطق را با ديدگان خويش مشاهده نموده و عزّت و افتخار انساني خويش را در پناه او، متحقّق ديده و خويش را در كارواني از نور ميبيند كه دور از امتيازات مادّي و فخر فروشيهاي ناپسند، به سوي كمال انساني گام مينهد و در استمرار حركت بلال، جُوَيبر، سلمان و صُهيب، خود را با جامعه برين كه اينك رهبرش سيدالشهدا عليهالسلام است، رو به رو ميبيند.
ب) روزي امام حسين عليهالسلام از كنار جمعي از فقرا گذشت، كه عباي خود را پهن و نان خشكي را بر آن نهاده و ميخوردند. چون آن حضرت را ديدند، او را دعوت كردند، حضرت نزد ايشان نشست و فرمود: اگر اين مال صدقه نبود، آن را ميخوردم. سپس فرمود: برخيزيد به سوي خانه من آييد. آنان را با خود به خانه برد و ميهمان كرد و لباس به آنها هديه كرد و دستور داد تا پول نيز به آنان بدهند.8
2. رضا و تسليم
يكي از صفات انسانهاي شايسته و كامل، رضا به مقدّرات الهي و تسليم در برابر آن است و آن، عبارت است از ترك اعتراض و انكار در قلب و در ظاهر؛ بدانسان كه در نزد او فقر و غنا، راحت و رنج، بقا و فنا، عزّت و ذلّت، مرض و صحّت و مرگ و حيات مساوي بوده و «پسندد آنچه را جانان پسندد». برخلاف انسان صابر، كه چه بسا در باطن ناخشنود بوده و تنها در ظاهر اعتراضي نميكند.
در روايتي پيامبر گرامي اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم از قول جبرئيل درباره تفسير «رضا» فرمودند:
انسان راضي از آقاي خويش ناخشنود نيست؛ چه از دنيا بهرهمند باشد و چه بيبهره، و به عمل اندك بسنده نميكند.9
اين صفتي است كه از اعتقاد عميق به خداوند و حكمت او نشأت ميگيرد؛ زيرا در اين صورت ميداند كه هيچ يك از حوادث بدون مصلحت نيست و براساس اراده متقن و نظام احسن اداره ميشود.
مات اويم، مات اويم، مات او در بلاهم ميچشم لذّات او
و از سويي ديگر چون دوستدار خداوند متعال است، مقدّرات او نيز برايش شيرين و خوشايند خواهد بود.
وي عجب من عاشق اين هردو ضدّ عاشقم بر لطف و بر قهرش به جِدّ
قرآن كريم ميفرمايد:
«والسّابقون الاوّلون من المهاجرين والانصار و الذّين اتَّبعُوهم بِاِحْسان رَضِيَ اللّه عَنْهُمْ و رَضُوا عَنْهُ»10
پيشگامان نخستيني از مهاجران و انصار و كساني كه به نيكي از آنها پيروي كردند؛ خداوند از آنها خشنود گشت و آنها (نيز) از او خشنود شدند.
در آيه ديگر ميفرمايد:
هيچ قومي را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند، نمييابي كه با دشمنان خدا و رسولش دوستي كنند؛ هرچند پدران يا خويشاوندان آنها باشند. آنان كساني هستند كه خدا ايمان را در صفحه دل هايشان نوشته و با روحي از ناحيه خودش آنها را تقويت كرده و آنها را در باغهايي از باغهاي بهشت وارد ميكند كه نهرها از زير درختانش جاري است؛ جاودانه در آن ميمانند. «رضي اللّه عنهم و رضوا عنه اولئك حزب اللّه الا انّ حزب اللّه هم المفلحون»11؛ خدا از آنها خشنود است و آنان نيز از خدا خشنودند. آنها «حزب اللّه» اند؛ بدانيد حزب اللّه پيروز و رستگارند.
امام حسين عليهالسلام نمونه متعالي و كامل اين صفت است و در رفتار و گفتارش، رضايت و تسليم حق موج ميزند. امام صادق عليهالسلام سوره والفجر را سوره حسين مينامد،12 زيرا كه او جلوه تام و تمام اين آيه است كه ميفرمايد: «يا ايّتها النفس المطمئنّة ارجعي الي ربّك راضيةً مرضيةً»13 آن حضرت همان روح آرامش يافته در سايه ياد خداست كه فرمود: «الابذكر اللّه تطمئنّ القلوب»14 و در حالي به سوي ملكوت اعلي پركشيد كه رضايت و تسليم خويش را با همه وجود به اثبات رساند. در دعاي عرفه ميفرمايد:
«وَخِرْلي في قضائك و بارِك لي في قدرك حتّي لا اُحِبُّ تعجيل ما اَخَّرْتَ ولاتأخيرَ ما عَجَّلْتَ15؛ قضا و قدرت را بر من خير و مبارك ساز تا آنچه دير ميخواهي بر من، زودتر دوست ندارم و آنچه زودتر ميخواهي، ديرتر مايل نباشم».
در جملهاي ديگر ميفرمايد:
«رضا اللّه رضانا اهل البيت نصبر علي بلائه16؛ رضايت و خشنودي خدا مورد رضايت ما اهلبيت است و بر بلاي رسيده از جانب او، صبر ميكنيم».
و در آخرين لحظات عمر شريفش در قتلگاه فرمود:
«رضاً بقضائك و تسليماً لاَِمرك و لامعبود سواك يا غياث المُستغيثين17؛ خشنود به قضاي تو و تسليم امر و فرمانت هستم و معبودي غير تو نيست اي فرياد رس فريادجويان!»
3. جوانمردي
جوانمردي خصلتي ارزشمند است كه زيربناي بسياري از ملكات اخلاقي همانند بخشش، گذشت و دوري از تهمت و خيانت، بوده و موجب ميشود كه فرد حتي در سختترين شرايط بر ارزشهاي انساني و اصول اخلاقي تأكيد ورزد. قرآن كريم در باره اصحاب كهف ميفرمايد: «نحن نقصّ عليك نَبَأهم بالحقّ انّهم فِتْيَةٌ آمَنُوا بربّهم و زدناهم هدي»18؛ ما داستان آنها را بهحق براي تو بازگو ميكنيم. آنها جواناني بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند و ما بر هدايتشان افزوديم.
در يكي از تفاسير آمده است: «فتيه» جمع «فَتي» به معناي جوان شاداب است؛ اما از آنجا كه در سنّ جواني بدن نيرومند و احساسات پرجوش و عواطف پرخروش است و از نظر جنبههاي روحي، قلب جوان آماده پذيرش نور حق و كانون محبّت، سخاوت، عفو و گذشت است، بسيار ميشود كه كلمه «فتي و فتوّت» به معناي مجموعه اين صفات به كار ميرود؛ هر چند سنين بالا باشد؛ همان گونه كه از كلمه جوانمردي و فتوّت در فارسي امروز نيز اين مفاهيم را ميفهميم.19
مرحوم طبرسي قدسسره نيز مينويسد: براي اين جوانان تعبير «فتيه» به كار برده شده است؛ زيرا سرچشمه و اصل جوانمردي، ايمان است و بعضي گفتهاند: فتوّت عبارت از جود و بخشش و خودداري از اذيّت ديگران و ترك شكايت از مشكلات است و بعضي ديگر گفتهاند: فتوّت پرهيز از گناهان و به كاربستن فضائل اخلاقي و انساني است.20
اين صفت در اهل بيت عليهمالسلام به شكل تكامل يافته، متجلّي بوده است. در جنگ صفّين لشكر معاويه بر اصحاب امام علي عليهالسلام پيشي جسته و آب فرات را تصرّف كرده و آنان را از برداشتن آب باز داشتند. امام خطابهاي ايراد نمود؛ تأثير حماسي اين خطبه چنان شور و غيرت ايجاد كرد كه در مدّت اندكي توانستند دشمن را از شريعه فرات دور كنند. ياران امام علي عليهالسلام به حضرت گفتند: آنان را از آب محروم كن، چنان كه آنان انجام دادند.
فرمود: نه، بين آنان و فرات را باز كنيد. من از آنچه نادانها انجام دادند، پرهيز ميكنم. به زودي حكم قرآن را بر آنان عرضه ميداريم و آنان را به سوي هدايت فرا ميخوانيم. اگر قبول كردند، چه خوب و اگر امتناع كردند، به خواست خدا تيزي شمشير از اين كار، بينياز خواهد ساخت.21
اين همان اصل آزادگي و جوانمردي است كه با دشمن نيز بر اساس ارزشهاي والاي الهي و انساني برخورد ميكند.
امام حسين عليهالسلام نيز همانند مولي الموحّدين بود. در تاريخ نهضت آن حضرت، ميخوانيم: زماني كه به منزل «شراف» رسيدند، در موقع حركت به هنگام سحرگاهان دستور داد تا جوانان آب بسيار بردارند. پس از نصف روز حركت به سپاه حرّ برخورد كردند. حضرت وقتي آثار تشنگي را در لشكريان ديد، به اصحاب دستور داد تا آنها و اسبهايشان را سيراب سازند. عليّابن طعان مُحاربي ميگويد:
من آخر كسي بودم از لشكر حرّ كه آن جا رسيدم و تشنگي بر من و اسبم بسيار غلبه كرده بود. حضرت به من فرمود كه شتري را كه آب، بار اوست بخوابانم. شتر را خوابانيدم. به من فرمود: آب بياشام. مشك آب را گرفتم، ولي آب از دهن مشك ميريخت. فرمود لب مشك را برگردان. من نتوانستم؛ خود آن بزرگوار برخاست و لب مشك را برگرداند و مرا سيراب ساخت.22
در كلمات آن حضرت نيز اين اصل، درخششي دارد؛ امام در يكي از سخنان خويش ميفرمايد:
«انّ جميع ما طلعت عليه الشمس في مشارق الارض و مغاربها بَحرِها و بَرِّها و سَهْلِها و جَبَلها عند وليٍّ مِن اولياء اللّه و اهلِ المعرفة بحقّ اللّه كَفيءِ الظّلال... اَلاحُرٌّ يَدَعُ هذه اللُّماظة لاَِهلها؛ تمامي آنچه كه خورشيد بر آن ميتابد، در مشرق و مغرب زمين و دريا و خشكي و دشت و كوه، نزد وليّ خدا و اهل معرفت بهحقّ خداوند، چون سايهاي بيش نيست. آيا آزادمردي پيدا نميشود كه از غذاي باقيمانده لاي دندانها دست بردارد؟» در اينجا حضرت با تعبير «لُماظه» كمال بياعتنايي خويش را به دنيا و مظاهر آن اعلام ميدارد و سپس ميفرمايد:
براي شما جز بهشت بهايي نيست؛ خود را به غير بهشت نفروشيد كه هركس از خدا به دنيا راضي شود، به چيز پستي راضي گشته است.23
جملهاي كه حضرت بر بالين حرّ فرمود، تأكيد بر همين اصل است. زمانيكه اصحاب بدن خونين او را به حضور ابيعبداللّه عليهالسلام آوردند و او آخرين لحظات عمر خويش را سپري ميكرد، در حاليكه امام دست به صورت حرّ ميكشيد، فرمود: تو آزادهاي همانگونه كه مادرت نام نهاد. تو آزاده دنيا و آزاده آخرت هستي.
«انّي لا اَرَي الموتَ الاّ سعادة و لاَ الحيوةَ مع الظالمين الاّ بَرَما؛ من مردن را براي خويش سعادت و زندگي با ستمگران را مايه ملامت و سرزنش ميبينم».
در جملاتي ديگر ميفرمايد: «واللّه لا اُعطيكم بيدي اعطاء الذّليل و لا اُقِرُّ لكم اقرار العبيد24؛ به خدا سوگند! دست ذلّت به سوي شما دراز نخواهم كرد و چون بندگان، تسليم شما نخواهم شد».
«اَلا انّالدّعي ابن الدّعي قد ركزببين اثنتين بين القلّة (السلّة) و الذّلة و هيهات ما آخذُ الدنيّة... و انوفُ حميّة و نُفوسٌ ابيّة لا تُؤ ثِرُ مَصارعَ اللِّئام علي مَصارع الكرام25؛ زنا زاده پسر زنا زاده مرا بين دو كار مخيّر گذاشته: مبارزه با كمي اصحاب و يا ذلّت؛ هيهات، من پستي و ذلّت را انتخاب نخواهم كرد. انسانهاي غيرتمند و روحهاي با عزّت، مكانهاي ذلّت و پستي را بر جايگاه كرامت و عزّت ترجيح نخواهند داد».
در سخني ديگر فرمود:
«انّي لا اَرَي الموتَ الاّ سعادة و لاَ الحيوةَ مع الظالمين الاّ بَرَما26؛ من مردن را براي خويش سعادت و زندگي با ستمگران را مايه ملامت و سرزنش ميبينم».
در اين زمينه، كلمات بسياري از آن حضرت به ما رسيده است كه ميتواند براي همه عاشقان و انسانهاي آزاده و جوانمرد، الگو باشد.
4. شجاعت
شجاعت حدّ اعتدال روحيه تهوّر و ترس، موجب صيانت از اعتقادات، جان و مال است، و مانع تسلّط ستمگران ميشود. آرامش نفس، عزّت، منزلت و نام نيك، از ديگر آثار شجاعت است. قرآن كريم انسانهاي برخوردار از اين صفت را ميستايد و ميفرمايد:
«الّذين يبلّغون رسالات اللّه و يخشونه و لا يخشون احداً الاّ اللّه»27؛ آنان (پيامبران پيشين) كساني بودند كه تبليغ رسالتهاي الهي را ميكردند و (تنها) از او ميترسيدند واز هيچ كس جز خدا بيم نداشتند و همين بس كه خداوند، حسابگر است.
خداوند در باره جنگجويان اُحُد كه هنوز زخمهاي آنان التيام نيافته بود و به سوي سرزمين «حمراء الاسد» حركت كردند، ميفرمايد:
آنان كساني بودند كه (بعضي از مردم) به آنها گفتند: مردم (لشكر دشمن) براي حمله به شما اجتماع كردهاند، از آنها بترسيد؛ اما اين سخن بر ايمانشان افزود و گفتند: خدا ما را كافي است و او بهترين حامي ماست.28
در آيه ديگر آمده است:
«فلاتخشوُا النّاس واخشونِ»29؛ از مردم نهراسيد و از من بترسيد. و انسانهاي ترسو را مذمّت ميكند و ميفرمايد:
آيا نديدي كساني را كه (در مكه) به آنها گفته شد: (فعلاً) دست از جهاد بداريد و نماز را بر پا كنيد و زكات بپردازيد. (اما آنها از اين دستور ناراحت بودند) ولي هنگامي كه (در مدينه) فرمان جهاد به آنها داده شد، جمعي از آنان از مردم ميترسيدند، همان گونه كه از خدا ميترسند، بلكه بيشتر و گفتند: پروردگارا! چرا جهاد را بر ما مقرّر داشتي؟ چرا اين فرمان را اندكي به تأخير نينداختي؟30
اهلبيت عليهمالسلام تمثّل دلانگيز صفت شجاعت بوده و در زندگي و سيره عملي خويش ثابت كردهاند كه از هيچ قدرتي غير خداوند، هراسي ندارند. امام علي عليهالسلام ميفرمايد:
به خدا سوگند! اگر تمام عربها براي جنگ بامن همداستان شوند، من پشت نخواهم كرد.31
امام زين العابدين عليهالسلام در خطبهاي كه در مسجد شام ايراد نمود، فرمود:
به ما اهل بيت، شش صفت عطا شده است: دانش، بردباري، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبّت در دلهاي مؤمنان.32
براي بعضي از اين بزرگواران موقعيّتهايي پيش آمده است كه اين صفت، ظهور بيشتري داشته است. «كربلا» يكي از اين موقعيّت هاست. فردي از راويان دشمن ميگويد:
«واللّه ما رأيتُ مَكثوراً قَطُّ قَدْ قُتِلَ اهلُ بيته وَ ولده و اصحابه اَرْبَطَ جَأشاً مِنه33؛ به خدا سوگند كه دل شكستهاي اين چنيني كه تمام اصحاب و اهل بيت و فرزندانش كشته شده باشد و اين گونه برخوردار از قوّت قلب باشد، نديدهام».
و زماني كه حضرت جنگ تن به تن را آغاز كرد، هريك از نيروهاي دشمن را كه در مقابل او قرار ميگرفت، به هلاكت ميرساند. عمربن سعد كه احساس كرد كسي را ياراي هماوردي او نيست، بر سپاهيان خويش نهيب زد كه: واي بر شما! آيا ميدانيد با چه كسي جنگ ميكنيد؟ اين، فرزند آن پدري است كه شجاعان عرب و دليران آنان را به هلاكت رسانده است. روح علي در پيكر اوست. كه در اين زمان از هر طرف به امام هجوم آوردند.34
شجاعت ابيعبداللّه عليهالسلام به گونهاي است كه حتّي مورّخان غير مسلمان را تحت تأثير قرار داده است و در باره آن سخن گفتهاند. يكي از آنها «جيمز كارگرن» هندو مسلك است كه محدّث نوري در كتاب «لؤلؤ و مرجان» كلام او را نقل نموده است. وي در آغاز ميگويد: مَثَل مشهور است كه «دواي يكي، دو باشد»؛ يعني از آدم تنها كار برنميآيد، مگر دومي برايش مدد كار باشد. مبالغه بالاتر اينكه در حقّ كسي گفته شود كه دشمن، او را از چهار طرف احاطه كرده است؛ ولي حسين عليهالسلام و يارانش را هشت قِسم دشمن محاصره نموده بود و در عين حال، ثابت قدمي خويش را از دست ندادند. سپس هشت نوع دشمن را چنين ميشمارد:
از چهار طرف، ده هزار فوج يزيد بود كه بارش نيزه و تيرشان مثل بادهاي تيره، طوفان ظلمت برانگيخته بود. دشمن پنجم، گرمي و حرارت آفتاب عرب بود كه گفتهاند: «تمازت و گرمي عرب، غير از عرب يافت نميتوان شد». دشمن ششم، ريگ تفتيده ميدان كربلا بود كه در گرماي آفتاب شعله زن و مانند خاكستر تنور گرم، سوزنده و آتش افكن بود؛ بلكه درياي قهّاري بود كه حُبابهايش آبلههاي پاي بني فاطمه بودند. دو دشمن ديگر كه از همه ظالمتر بود، تشنگي و گرسنگي بود كه مثل سربازان دشمن باز ساعتي جدا نبودند. خواهش و آرزوي اين دو دشمن همان وقت كم ميشد كه زبانها از تشنگي چاك چاك ميگرديد. پس كسانيكه در چنين معركه، هزارها كافر را مقابله كرده باشند، نهايت شجاعت براي ايشان ميباشد.
محدّث نوري پس از نقل اين كلام، مينويسد: سزاوار است كه در ستايش او، گفته شود: «به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را» كه با امور محسوسه و معلومه، اشجعيّت آن حضرت، بلكه ساير انصار را بر تمام شجاعان روزگار ثابت كرد.35
امام جواد عليهالسلام از پدران خويش حالت امام حسين عليهالسلام و ياران خاصّ وي را پس از سخت شدن كارزار، اينچنين نقل ميكند:
«و كان الحسين عليهالسلام و بعضُ مَنْ مَعَهُ مِنْ خَصائصه تَشْرقُ الوانُهُم و تَهْدئُي جوارحهم وتسكُن نفوسهم فقال بعضهم لبعض انظروا لايُبالي بالموت».36
حسين عليهالسلام و ياران مخصوص وي چهرههايشان ميدرخشيد و اعضا و جوارح آنها ساكن و آرام و روحشان استوار و با آرامش بود. سپس هريك به ديگري ميگفت: نگاه كنيد كه چگونه از مرگ باكي نداشته و بدان اعتنا نميكند.
سلام و صلوات خدا بر سيدالشهداء عليهالسلام در آن هنگام كه متولّد شد و جبرئيل و ملائك تبريك گويان به استقبالش شتافتند و آن هنگام كه مقام وصايت را عهدهدار گشت و آن زمان كه با چهره برافروخته به سوي لقاي حقّ شتافت و جهان را شيفته صفات زيباي خويش نمود و «كوثر ولايت» را در نسل خويش تداوم بخشيد.
پی نوشتها :
1 ـ ميزان الحكمه، ج 9، ص 321، باب النبوّة.
2 ـ بحارالانوار، ج 44، ص 194، به نقل از مناقب، ج 4، ص 73 و 75.
3 ـ كهف/ 28.
4 ـ مجمع البيان، ج 3، ذيل آيه.
5 ـ هود/ 27 و 28.
6 ـ بقره/ 247.
7 ـ بحارالانوار، ج 45، ص 22 و 23.
8 ـ همان، ج 44، ص 191.
9 ـ ميزان الحكمه، ج 4، ص 145، باب الرّضا.
10 ـ توبه/ 100.
11 ـ مجادله/ 22.
12 ـ مجمع البيان، ج 9 و 10، ذيل سوره والفجر و تفسير صافي، ج 2، ص 818.
13 ـ والفجر/ 27 و 28.
14 ـ رعد/ 28.
15 ـ مفاتيح الجنان، دعاي عرفه.
16 ـ بحارالانوار، ج 44، ص 367.
17 ـ مقتل الحسين، مقرّم، ص 357.
18 ـ كهف/ 13.
19 ـ تفسير نمونه، ج 12، ص 360.
20 ـ مجمع البيان، ذيل آيه.
21 ـ بحارالانوار، ج 32، ص 443، به نقل از كتاب وقعة صفّين، نصربن مزاحم.
22 ـ ارشاد مفيد، ص 207 و 208.
23 ـ انوارالبهيّه، ص 45.
24 ـ بحارالانوار، ج 45، ص 6.
25 ـ همان، ص 9.
26 ـ تحف العقول، ص 176 و تاريخ طبري، ج 6، ص 229.
27 ـ احزاب/ 39.
28 ـ آل عمران/ 173.
29 ـ مائده/ 44.
30 ـ نساء/ 77.
31 ـ نهج البلاغه، فيض الاسلام، نامه 45، ص 971.
32 ـ بحارالانوار، ج 45، ص 138.
33 ـ تاريخ طبري، ج 6، ص 259.
34 ـ بحارالانوار، ج 45، ص 50 و 51.
35 ـ لؤلؤ و مرجان، ص 196 ـ 198.
36 ـ بحارالانوار، ج 44، ص 297، به نقل از معاني الاخبار، ص 288، باب معني الموت.
معارف قرآن