0

پیامبر ما چه شکلی بود؟

 
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

پیامبر ما چه شکلی بود؟

تاریخ بلعمی مشهوربه ترجمـﮥ تاریخ طبری تألیف ابوعلی محمد بن ابوالفضل بلعمی وزیر منصور بن نوح بن نصر است. این كتاب ترجمه ای است از ‹‹ تاریخ الرسل و الملوك›› محمدجریر طبری (- 310 ق) كه به سال 352 ق انجام گرفته است. تاریخ بلعمی از نمونه های بسیار قدیم فارسی و شیوﮤ انشای آن ساده و دور از صنایع لفظی است. شاید از معدود کتاب های کهن تاریخی است که در آن به تصویر جزییات سیمای حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و اله وسلم از زبان گویای امام علی علیه السلام پرداخته است.

 

 

صفت پیغمبر علیه السّلام و هیئت او

علیّّ بن ابی طالب را رَضِیَ الله عَنهٌ پرسیدند كه ما را از صفتِ پیغمبر ‌آگاه كن. علی گفتا: پیغمبر علیه السّلام مردی بود بالا میانه نه سخت دراز و نه سخت كوتاه. و رویش سپید بود سپیدی كه با سرخی زدی، و چشم هایش سیاه بود مویش جعد و روشن و نیكو بود و گِرد ریش و كشن موی. و مویِ سرش دراز بود تا كتف و سیاه. و گردن سپید. و زبِر او تا ناف خطی بود سیاه از موی باریك تر چنانكه به قلم بكشند، و به زیِر شكمش هیچ جای جز آن موی نبود. و سرش گرد بود نه كوچك و نه بزرگ. و كفِ دست و كفِ پایش معتدل بود نه پهن و نه تنگ. و پشتش پهن بود و بزرگ، و به میانِ دو كتف، چندانكه درمی بزرگ بر تهی، موی بر رُسته بود گرد و كشن نه پراكنده، و روشنایی از آنجا بتافتی، چون برفتی چنان به نیرو رفتی كه گفتی پای از سنگ همی برگیرد، و چنان برفتی كه گفتی از فرازی همی به نشیب آید. و چنان گرازان برفتی به كش و گندآوری و ررویش به شیرینی چنان بودی كه هر كه پیش او بنشستی و به رویِ او اندر همی نگریستی سیر شدی و از خوردن یادش نیامدی. و هر كه غمناك بودی چون پیِش او اندر نشستی و به رویِ او اندر همی نگریستی آن غم از دل او بشدی از شیرینی رویِ او و از خوشیِ سخن گفتن. هر كه او را دیدی هرگز از پیش او و از پس او از او شیرین زبان تر ندیده بودی. و بینی راست كشیده و دندان ها گشاده، و به میان هر دندانی گشادگی بود. و موی سر گاهی فرو هشته داشتی و گاهی نداشتی، و گاهی باز كردی و گاهی بافتی چون جعدِ كشن. و به شصت و سه سال اندر موی بر تن او سپید نشد مگر بر پس سرش تایی چند سپید بود قدِر ده تاره موی. و پیش ریشش به جای زنخ، مایه ده تار یا بیست تار موی سپید بود و كس از او خوشخوی تر كس ندیده بود و دست فراختر و دلیرتر از او كس ندید، چنانكه یك روز به مدینه اندر بانگ خاست. مردمان بدویدند و نداستند كه چیست. و تا مردمان بیرون شدند او بر اسبِ بوطلحه نشسته بود، كه اسبِ خویش نیافته بود، و از شتاب بر اسبِ برهنه نشسته بود و شمشیر به گردن اندر افگنده، و پیش از مردمان بدانجا كه بانگ خاسته بود رسیده؛ و چنان بود كه مردمان بیرون آمدند، او همی باز آمد و مردمان را همی گفت: مترسید.

و روزِ حُنین و اُحُد كه سپاه مسلمانان به هزیمت بشدند و مردمان از او بازگشتند، او تنها بماند و از آنجا كه ایستاده بود یك گام پس نیامد و هم آنجا بیستاده بود و مردمان را به حرب همی خواند.

 

تاریخ بلعمی، ابوعلی محمد بن ابوالفضل بلعمی

پنج شنبه 16 خرداد 1392  6:21 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها