0

اینترنت مغزی

 
hojat20
hojat20
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 42154
محل سکونت : بوشهر

اینترنت مغزی

 

اینترنت مغزی
اینترنت مغزیهر روز در حدود صد مطلب را از سایت‌های خبری و وبلاگ‌های مختلف از طریق Feed دریافت می‌کنم. گذشته از این‌که می‌دانم به خواندن دقیق تک‌تک آن‌ها نمی‌رسم، حتی مرور کردن آن‌ها نیز وقت قابل توجهی می‌طلبد و برایم تبدیل به یک گرفتاری روزمره شده ‌است. چرا از مرور کردن لااقل بخشی از این محتوا صرف‌نظر نکنم؟
پاسخ برای من نیز همچون بسیاری دیگر از کاربران چندان واضح نیست. ترس از دست دادن مطالب جالب و آموزنده (بله، ترس) یکی از این دلایل است، اما تنها دلیل نیست. طبعاً مطالعه آنلاین با این حجم و سرعت، بر عادت‌های انسان تأثیر می‌گذارد. معمولاً درباره آثار بازی کردن طولانی‌مدت با کامپیوتر یا تبعات فرهنگی و اجتماعی سرگرمی‌های کامپیوتری زیاد می‌خوانیم و می‌شنویم، اما آیا اندیشیده‌ایم که کارهایی مثل «مطالعه» آنلاین یا «تحقیق» آنلاین چه اثری بر ما می‌گذارند؟
این نوع فعالیت‌ها، برخلاف سرگرمی‌های کامپیوتری متداول، در فرهنگ عمومی بار ارزشی مثبت دارند و ممکن است آن‌ها را کاملاً مفید و بی‌ضرر بدانیم. اما «پاک‌ترین» کاربران اینترنت و کامپیوتر هم از نظر ذهنی در خطرند. مانند همیشه، شیطان در جزئیات لانه کرده‌است و این بار «سیطره کمیت»، کیفیت مطالعه و تفکر ما را تهدید می‌کند.
وقتی روی پایان‌نامه‌ام کار می‌کردم، همراه با دوستانم ساعت‌ها پشت کامپیوتر می‌نشستیم و هر بار ده‌ها مقاله دانلود می‌کردیم. می‌دانید هر کدام از ما چند تا از آن مقاله‌ها را خواندیم؟ شاید بهترین ما حداکثر در تمام دوران کار روی پایان‌نامه‌اش کمتر از سی مقاله خوانده‌باشد.
این اشتیاق شدید برای به دست آوردن منابع، با ظرفیت رو به افول ما برای جذب محتوا، چه در قالب خواندن یا حتی دیدن یا شنیدن تناسبی ندارد. از سوی دیگر نمی‌توان موهبت‌هایی را که فناوری جدید به ما عرضه می‌کند کنار بگذاریم، به این دلیل که ظرفیت جذب کردن تمام آن‌ها را نداریم.
خواندن این مقاله را یک فیزیک‌پیشه که در مؤسسه فیزیک نظری Perimeter سرگرم پژوهش است، در وبلاگش توصیه کرده‌ بود. او می‌نویسد: «اگر می‌خواهید تنها یک مقاله بخوانید، این مقاله را بخوانید.» «دیو! صبر کن. ممکن است صبر کنی؟ صبر کن دیو. می‌شود صبر کنی دیو؟» با این کلمات ابرکامپیوتر HAL در صحنه‌ای معروف و بسیار کنایه‌آمیز در اواخر فیلم «۲۰۰۱: یک اودیسه فضایی» استنلی کوبریک، به فضانورد سنگ‌دل، دیو بومن التماس می‌کند. بومن که توسط این ماشین معیوب تقریباً تا مرز مرگ در اعماق فضا رفته ‌است، با آرامش و خونسردی مدارهای حافظه کنترل‌کننده آن را قطع می‌کند.
مغز هال با درماندگی می‌گوید: «دیو، دارم حافظه‌ام را از دست می‌دهم.» و ادامه می‌دهد: «می‌توانم حسش کنم. می‌توانم حسش کنم.» من هم می‌توانم حسش کنم. در چند سال اخیر به طور ناخوشایندی حس می‌کرده‌ام که کسی یا چیزی در حال بازسازی مغز من، طراحی دوباره مدارهای عصبی و تغییر برنامه حافظه‌ام است. حافظه من (تا جایی که می‌دانم) از بین نرفته، اما در حال تغییر است. دیگر به شیوه سابق نمی‌اندیشم. این مسئله را هنگام مطالعه، قوی‌تر از هر زمان دیگر حس می‌کنم. قبلاً به آسانی می‌توانستم در یک کتاب یا مقاله‌ای طولانی غوطه‌ور شوم. ذهنم درگیر جریان روایی متن یا تغییر جهت‌های استدلال می‌شد و ساعت‌ها در امتداد رشته‌های طولانی نثر پرسه می‌زدم. اکنون دیگر به ندرت چنین چیزی رخ می‌دهد. معمولاً بعد از دو یا سه صفحه تمرکزم از بین می‌رود، آشفته می‌شوم، رشته موضوع را از دست می‌دهم و به دنبال کار دیگری می‌گردم تا انجام دهم. حس می‌کنم گویی همواره مغز خودسرم را به زور به متن برمی‌گردانم.
مطالعه ژرفی که قبلاً به طور طبیعی حاصل می‌شد، اکنون تبدیل به یک ستیز شده ‌است. فکر می‌کنم بدانم که ماجرا چیست. اکنون بیش از یک دهه است که زمان زیادی را به صورت آنلاین سپری می‌کنم، در پایگاه داده‌های بزرگ اینترنت جست‌وجو می‌کنم، چرخ می‌زنم و گاهی هم چیزی بر آن می‌افزایم. برای من به عنوان یک نویسنده، وب موهبتی خداداد بوده است. پژوهشی را که زمانی مستلزم صرف کردن چندین روز در قفسه‌ها یا اتاق‌های نشریه‌های کتابخانه‌ها بود، اکنون در چند دقیقه می‌توان به انجام رسانید. با شمار اندکی جست‌وجو به وسیله گوگل و چند کلیک سریع بر هایپرلینک‌ها، حقیقت افشا شده یا نقل قول مختصر و مفیدی را که در پی‌اش بوده‌ام به دست می‌آورم. حتی هنگامی که مشغول کار نیستم، تنها به همان میزان زمان کار احتمال دارد که در حال کاویدن بیشه‌های اطلاعات وب نباشم: کارهایی مانند خواندن و نوشتن ایمیل، مرور کردن عنوان‌های خبری و پست‌های وبلاگ‌ها، تماشای فایل‌های ویدیویی و گوش دادن به پادکست‌ها یا فقط رفتن از لینکی به لینک دیگر. (برخلاف پاورقی‌ها که گاهی این نوع مطالب به آن‌ها پیوند دارند، هایپرلینک‌ها فقط به کارهای مرتبط اشاره نمی‌کنند، بلکه شما را به سوی آن‌ها می‌رانند.) برای من نیز همانند دیگران اینترنت در حال تبدیل شدن به رسانه‌ای جهانی است؛ مجرای بیشتر اطلاعاتی که از طریق چشمان و گوش‌های من به سوی ذهنم جاری می‌شود.
مزایای دسترسی بی‌درنگ به چنین مخزن عظیمی از اطلاعات بسیارند و تاکنون به تفصیل درباره آن‌ها شرح داده‌شده و در جای خود نیز مورد تحسین قرار گرفته‌اند. کلایو تامپسون از ماهنامه وایرد می‌نویسد: «توانایی حافظه سیلیکونی در به یاد آوری بدون نقص می‌تواند موهبت بزرگی برای تفکر باشد.» اما این موهبت بهایی دارد. همان گونه که مارشال مک‌لوهان، نظریه‌پرداز رسانه، در دهه ۱۹۶۰ خاطر نشان ساخت رسانه‌ها فقط مجراهای منفعل اطلاعات نیستند. آن‌ها خوراک اندیشه را فراهم می‌آورند، اما در ضمن فرآیند اندیشیدن را نیز شکل می‌دهند و ظاهراً کاری که اینترنت انجام می‌دهد، پراکندن توانایی من در تمرکز و تفکر ژرف است. اکنون ذهن من انتظار دارد اطلاعات را به همان شکلی دریافت کند که اینترنت توزیع می‌کند: در قالب جریان سریعی از الفاظ. پیش از این، غواصی بودم در دریای واژگان. اکنون همچون شخصی که سوار بر یک جت اسکی است، بر سطح آن دریا با شتاب در حرکتم. من تنها کسی نیستم که این وضع را دارد.
وقتی با دوستان و آشنایان خود (که اکثراً در کار ادبیات هستند) از آشفتگی‌هایم در هنگام مطالعه می‌گویم، بسیاری از آنها می‌گویند تجربه‌های مشابهی دارند. هرچه بیشتر از وب استفاده می‌کنند، برای حفظ تمرکز بر نوشته‌های طولانی بیشتر مجبورند تقلا کنند. برخی از بلاگرهایی که نوشته‌هایشان را دنبال می‌کنم نیز اخیراً به این پدیده اشاره می‌کنند. Scott Karp که نویسنده وبلاگی در زمینه رسانه‌های آنلاین است، به تازگی اقرار می‌کند که خواندن کتاب‌ را به کلی کنار گذاشته‌است. وی می‌نویسد: «در کالج دانشجوی درخشانی بودم و قبلاً یک کتاب‌خوان سیری‌ناپذیر بودم.» او ادامه می‌دهد: «چه اتفاقی افتاد؟» در پاسخ، او بر این پندار است که: «شاید دلیل این که تمام مطالعه من روی وب است، آن نباشد که شیوه خواندنم تغییر کرده (یعنی این که فقط در پی آسودگی هستم) بلکه شاید دلیلش آن باشد که شیوه اندیشیدنم عوض شده‌است.»
Bruce Friedman نیز که به طور منظم در وبلاگش درباره استفاده از کامپیوترها در پزشکی می‌نویسد، توضیح می‌دهد که اینترنت چگونه عادات ذهنی او را دگرگون کرده‌است. وی در اوایل امسال نوشت: «اکنون تقریباً به کلی توانایی خواندن یک مقاله بلند و غرق شدن در آن را از دست داده‌ام، چه روی وب و چه به شکل چاپی.» فریدمن که یک پاتولوژیست است و مدتی طولانی عضو هیئت علمی دانشکده پزشکی دانشگاه میشیگان بوده‌است، در گفت‌وگویی تلفنی با من نوشته خود را به دقت شرح داد. وی گفت فکر کردنش یک حالت «استاکاتو» (نام یک تکنیک نواختن مقطع در موسیقی) پیدا کرده‌است و با این تعبیر به شیوه‌ای اشاره داشت که قطعه‌های کوتاه متن را از چندین منبع آنلاین به سرعت می‌پیماید. وی تصدیق کرد: «دیگر نمی‌توانم جنگ و صلح را بخوانم. توانایی‌اش را از دست داده‌ام. حتی یک پست وبلاگ که بیش از سه یا چهار پاراگراف باشد، برایم خیلی زیاد است که بخواهم به طور دقیق درکش کنم. به طور سطحی می‌خوانمش.» این حکایت‌ها به تنهایی چیز زیادی را ثابت نمی‌کنند و ما هنوز در انتظار آزمایش‌های عصب‌شناختی و روان‌شناختی بلندمدتی هستیم که تصویر دقیقی از چگونگی تأثیر اینترنت بر شناخت به دست دهند. اما مطالعه‌ای روی عادت‌های کاوش‌های آنلاین که به وسیله پژوهشگران University College لندن صورت گرفته و به تازگی انتشار یافته‌است، اشاره بر آن دارد که ممکن است ما در میانه تحولی بنیادین در شیوه خواندن و اندیشیدنمان باشیم. در قسمتی از این برنامه پژوهشی پنج‌ساله، محققان به بررسی logهای کامپیوتری‌ای‌ پرداختند که نشان‌گر رفتار بازدیدکنندگان از دو سایت پژوهشی مشهور بود: یکی سایتی که توسط کتابخانه بریتانیا اداره می‌شود و یکی هم توسط ائتلافی آموزشی در انگلیس که فراهم‌آورنده دسترسی به مقاله‌های نشریه‌ها، کتاب‌های الکترونیکی و سایر منابع اطلاعات نوشتاری است. آن‌ها دریافتند که استفاده‌کنندگان از این سایت «نوعی رفتار سرسری خواندن» از خود بروز دادند: از یک منبع به دیگری جست می‌زدند و به ندرت به منبعی که قبلاً دیده‌بودند بازمی‌گشتند؛ معمولاً پیش از «جَستن» به یک سایت دیگر، بیش از یک یا دو صفحه از یک مقاله یا کتاب را نمی‌خواندند. گاهی مقاله‌ای طولانی را ذخیره می‌کردند، اما مدرکی نداریم که نشان دهد زمانی برمی‌گشتند و واقعاً آن را می‌خواندند.
نویسندگان گزارش این تحقیق اظهار می‌کنند: «واضح است که مطالعه آنلاین کاربران به شکل سنتی صورت نمی‌پذیرد؛ در حقیقت همچنان که کاربران با هدف پیروزی سریع به طور افقی در میان عنوان‌ها، صفحه‌های محتوا و چکیده‌ها «power browse» می‌کنند، نشانه‌هایی حاکی از آن که شکل‌های جدیدی از «خواندن» پدیدار می‌شوند، وجود دارد. تقریباً چنین می‌نماید که آن‌ها برای دوری جستن از مطالعه به شیوه سنتی، سراغ محتوای آنلاین می‌روند.» به لطف حضور فراگیر متن در اینترنت و حتی محبوبیت پیام‌های متنی روی تلفن‌های همراه، امروزه ما احتمالاً بیش از دهه ۱۹۷۰ یا ۱۹۸۰ که تلویزیون رسانه برگزیده‌مان بود، می‌خوانیم. اما این نوع متفاوتی از خواندن است و نوع متفاوتی از اندیشیدن نیز در پس آن است و شاید حتی درکی متفاوت از خویشتن.
ماریان ولف، روانشناس رشد در دانشگاه Tufts و مؤلف کتاب «Proust and the Squid: The Story and Science of the Reading Brain»، می‌گوید: «ما آنچه که می‌خوانیم نیستیم، ما آن گونه که می‌خوانیم، هستیم.» ولف بیم آن دارد که شیوه خواندنی که با اینترنت رواج می‌یابد، شیوه‌ای که «کارایی» و «فوریت» را بر هر چیز دیگر برتری می‌دهد، در حال تضعیف توانایی ما در آن نوع مطالعه عمیقی باشد که با فراگیر شدن آثار توسط یک فناوری قدیمی‌تر، یعنی صنعت چاپ، ایجاد شد. وی می‌گوید ما در هنگام مطالعه آنلاین تمایل داریم «تنها به رمزگشایان اطلاعات» تبدیل شویم. قابلیت ما در تفسیر متن و ایجاد ارتباط‌های ذهنی غنی که هنگام مطالعه عمیق و بدون پرسه حواس ایجاد می‌شود، تا حد زیادی بی‌کار می‌ماند. ولف در توضیح این موضوع می‌گوید، خواندن، یک توانایی ذاتی انسان‌ها نیست. بر خلاف توانایی مکالمه، توانایی خواندن در ژن‌های ما ثبت نشده‌است. ما باید به ذهنمان یاد بدهیم چگونه حروف نمادینی را که می‌بینیم، به زبان قابل فهم برای ما ترجمه کند.
رسانه‌ها یا سایر فناوری‌هایی که در آموختن و پروراندن مهارت مطالعه به کار می‌گیریم، نقشی مهم در شکل‌گیری مدارهای عصبی در داخل مغزمان دارند. آزمایش‌ها نشان می‌دهند که خوانندگان نگاره‌های مفهومی، مانند چینی‌ها، مدارهایی ذهنی برای خواندن در مغز خود گسترش می‌دهند که بسیار متفاوت از مدارهای درون مغزهای آن دسته از ما است که زبان نوشتاری‌مان از الفبا بهره می‌گیرد. این تفاوت‌ها در بسیاری از نواحی مغز گسترش دارند، از جمله قسمت‌هایی که کنترل‌گر کارکردهای شناختی بنیادینی مانند حافظه و تفسیر محرک‌های دیداری و شنیداری هستند. به طور مشابه می‌توانیم انتظار داشته ‌باشیم که مدارهای مغزی بافته‌شده در اثر استفاده ما از اینترنت، متفاوت از آن‌هایی باشند که بر اثر خواندن کتاب یا سایر آثار چاپی ایجاد می‌شوند.
زمانی در سال ۱۸۸۲، فریدریش نیچه یک ماشین تحریر، به طور دقیق یک Malling-Hansen Writing Ball، خرید. بینایی او رو به افول بود و متمرکز نگاه داشتن چشمانش روی یک صفحه، خسته‌کننده و رنج‌آور شده بود، تا جایی که معمولاً به سردردهایی خردکننده می‌انجامید. مجبور شد نوشتنش را کوتاه کند و بیم آن داشت که به زودی مجبور شود آن را به کلی ترک کند. ماشین تحریر او را دست‌کم برای مدتی نجات داد. همین که آموخت تنها با لمس کردن تایپ کند، می‌توانست با چشمان بسته تایپ کند و تنها از سرانگشتانش بهره گیرد. واژگان بار دیگر می‌توانستند از ذهن او به روی صفحه جاری شوند. اما این ماشین تأثیری ظریف بر کارهای وی گذاشت. یکی از دوستان نیچه که یک آهنگساز بود، متوجه تغییری در سبک نگارش او شد. نثر او که تا قبل از آن هم موجز بود، بیش از پیش مختصر و تلگرافی شده‌بود. او در نامه‌ای به نیچه نوشت: «با این دستگاه شاید حتی به گویشی جدید دست یابی.» وی نوشت که در کارهای خودش «اندیشه‌ها در موسیقی و زبان معمولاً به سرشت قلم و کاغذ وابسته‌اند.» نیچه در پاسخ نوشت: «راست می‌گویی لوازم نگارش ما در شکل‌گیری اندیشه‌های ما نقش ایفا می‌کنند.»
فریدریش اِی. کیتلر، پژوهشگر آلمانی رسانه‌ها، می‌نویسد: «زیر سلطه ماشین، نثر نیچه از استدلال به الگوریتم تبدیل شد، از اندیشه به جناس و از سبکی فصیح به سبکی تلگرافی تغییر یافت.» مغز انسان انعطاف‌پذیری‌ای تقریباً نامتناهی دارد. قبلاً تصور می‌شد وقتی به دوران بزرگ‌سالی می‌رسیم شبکه مغزی ما، اتصالات متراکمی که میان حدوداً صد میلیارد نورون درون جمجمه تشکیل شده، تا حد زیادی تثبیت شده ‌است. اما پژوهشگران مغز دریافته‌اند که این گونه نیست.
جیمز اولدز، یک استاد neuroscience که مدیریت مؤسسه مطالعات پیشرفته Krasnow در دانشگاه جرج میسون را بر عهده دارد، می‌گوید، حتی مغز بزرگسالان هم «خیلی پلاستیکی« است. سلول‌های عصبی به طور معمول اتصالات قدیمی را قطع کرده و اتصالات تازه‌ای می‌سازند. او می‌گوید: »مغز توانایی آن را دارد که خودش را در حین کار از نو برنامه‌ریزی کند و شیوه کارکردش را تغییر دهد.» وقتی آنچه را که جامعه‌شناسی به نام دانیل بِل «فناوری‌های ذهنی» ما خوانده (ابزارهایی خارجی که ظرفیت‌های ذهنی، نه فیزیکی، ما را توسعه می‌دهند) به کار می‌بریم، ناگزیر پای‌بند خصوصیات آن فناوری‌ها می‌شویم. ساعت مکانیکی که در قرن چهاردهم میلادی وارد کاربردهای عمومی شد، مثالی متقاعدکننده است.
لوئیس مامفورد، تاریخ‌دان و منتقد فرهنگی، در کتاب «تکنیک‌ها و تمدن» خود شرح داده که ساعت چگونه «زمان را از رخدادهای انسانی جدا و کمک کرد باور به جهانی مستقل که از تسلسل‌های قابل سنجش ریاضی تشکیل شده شکل گیرد» و «چارچوب انتزاعی زمان تقسیم‌شده» به «نقطه مرجع فعالیت و تفکر» تبدیل شد. تیک‌تاک منظم ساعت کمک کرد تا اندیشه علمی و انسان علمی به وجود آیند. اما در ضمن چیزی را هم از میان برداشت. چنان که جوزف وایزنباوم، متخصص فقید علوم کامپیوتر در MIT در کتاب سال ۱۹۷۶ خود، «نیروی کامپیوتر و خرد انسان: از داوری تا محاسبه» عنوان کرده ‌است، مفهوم جهانی که در پی استفاده فراگیر از ابزارهای سنجش زمان حاصل شد، «نسخه‌ای کم‌رمق از جهان قبلی است، زیرا متکی بر طرد کردن آن تجربه‌های مستقیمی است که بنیان و در حقیقت ترکیب واقعیت قدیمی را تشکیل می‌دادند.» برای تصمیم‌گیری درباره این که چه وقت بخوریم، کار کنیم، بخوابیم و برخیزیم، پیروی کردن از حس‌هایمان را کنار گذاشتیم و شروع به فرمان‌برداری از ساعت کردیم. بازتاب فرآیند تطابق با فناوری‌های ذهنی جدید را می‌توان در تغییر یافتن تشبیه‌هایی دید که برای شرح دادن خودمان به خودمان به کار می‌بریم. وقتی ساعت مکانیکی آمد، مردم مجسم کردند مغزهای آن‌ها «مثل ساعت» کار می‌کند. امروزه، در عصر نرم‌افزار، مغزهای خود را چنان مجسم می‌کنیم که «مثل کامپیوتر» کار می‌کنند. اما neuroscience به ما می‌گوید این تغییرات بسیار ژرف‌تر از تشبیه‌هایی است که به کار می‌بریم. به لطف شکل‌پذیری مغزمان، این تطابق در سطح زیست‌شناختی نیز رخ می‌دهد.
اینترنت به طور خاص نویددهنده تأثیراتی بسیار گسترده بر شناخت است. آلن تورینگ، ریاضی‌دان انگلیسی، در مقاله‌ای که در سال ۱۹۳۶ به چاپ رسید ثابت کرد که یک کامپیوتر دیجیتالی (ماشینی که در آن زمان فقط موجودیت نظری داشت) را می‌توان به گونه‌ای برنامه‌ریزی کرد که کار هر ابزار پردازش اطلاعات دیگر را انجام دهد و این چیزی است که امروزه می‌بینیم.
اینترنت به عنوان سیستمی با توان محاسباتی بیکران، در حال گنجاندن اکثر فناوری‌های ذهنی دیگر ما در خود است. اینترنت در حال تبدیل شدن به نقشه، ساعت، ماشین حساب، تلفن، رادیو و تلویزیون ما است.
وقتی اینترنت رسانه‌ای را در خود جذب می‌کند، آن رسانه در قالب تصویر اینترنت بازآفرینی می‌گردد. اینترنت هایپرلینک‌ها، آگهی‌های چشمک‌زن و سایر بازیچه‌های دیجیتالی را به محتوای آن رسانه تزریق می‌کند، و آن محتوا را با محتوای تمام رسانه‌های دیگری که قبلاً جذب کرده، احاطه می‌کند. برای نمونه، یک پیام ایمیل جدید ممکن است ورود خود را هنگامی اعلام کند که در حال مرور آخرین عناوین خبری در سایت یک روزنامه هستیم. نتیجه آن پریشان کردن حواس و تمرکز ما است.
تأثیر اینترنت در کناره‌های صفحه نمایشگر کامپیوتر هم پایان نمی‌یابد. همچنان که ذهن مردم با حالت دیوانه‌وار اینترنت هماهنگ می‌شود، رسانه‌های سنتی هم ناچارند با انتظارات تازه مخاطبان سازگاری یابند. متن‌های متحرک و آگهی‌های pop-up به برنامه‌های تلویزیونی اضافه می‌شوند و مجله‌ها و روزنامه‌ها، مقالات خود را کوتاه می‌کنند، خلاصه‌های حاشیه‌ای را در متن می‌گنجانند و صفحه‌های خود را با انبوهی از خبرهای کوتاه پر می‌کنند که مرور کردنشان آسان باشد.
هنگامی که در ماه مارس امسال، نیویورک تایمز تصمیم گرفت صفحه‌های دوم و سوم هر شماره خود را به خلاصه‌های مقالات اختصاص دهد، تام بادکین، سرپرست طراحی این نشریه در توضیح گفت که این «میان‌بُرها» «حس» سریعی از خبرهای روز را در اختیار خوانندگانی که عجله دارند، قرار می‌دهد و آن‌ها را از شیوه «ناکاراتر» ورق زدن صفحه‌ها و خواندن مقالات نجات می‌دهد. رسانه‌های قدیمی چاره چندانی جز بازی بر طبق قواعد رسانه‌های تازه ندارند.
در گذشته هرگز یک سیستم ارتباطی، این‌چنین نقش‌های متعدد در زندگی ما ایفا نکرده یا چنین تأثیر گسترده‌ای بر اندیشه‌های ما که اکنون اینترنت دارد نداشته ‌است. با این حال، در میان تمام مطالبی که درباره اینترنت نوشته شده، توجه اندکی به این مسئله شده که اینترنت چگونه ما را از نو برنامه‌ریزی می‌کند. اصول اخلاقی ذهنی اینترنت مبهم مانده‌است.
حول‌وحوش همان زمانی که نیچه شروع به استفاده از ماشین تحریر خود کرد، مرد جوان مشتاقی به نام فردریک وینسلُو تِیلور، یک کرونومتر را به کارخانه فولاد Midvale در فیلادلفیا برد و یک رشته آزمایش‌های تاریخی را آغاز کرد که با هدف بهبود کارایی ماشین‌کاران کارخانه انجام می‌گرفت. با موافقت صاحبان Midvale، وی گروهی کارگر استخدام کرد و آن‌ها را بر ماشین‌های فلزکاری به کار گماشت و هر حرکت آن‌ها و نیز عملکرد ماشین‌ها را ثبت و زمان‌سنجی کرد.
تیلور با خرد کردن هر کار به رشته‌ای از گام‌های کوچک و گسسته و سپس آزمودن راه‌های گوناگون انجام دادن هر یک از آن‌ها، مجموعه‌ای از دستورالعمل‌های دقیق (که امروز ممکن است آن‌ها را «الگوریتم» بخوانیم) ایجاد کرد که تعیین می‌کرد هر کارگر چگونه باید کار کند.
کارکنان Midvale از این برنامه سخت‌گیرانه تازه گله کردند و ادعا می‌کردند که آن‌ها را به موجوداتی تقریباً هم‌پایه ماشین‌های خودکار تبدیل کرده، اما بهره‌وری کارخانه اوج گرفت.
بیش از صد سال پس از اختراع موتور بخار، انقلاب صنعتی عاقبت فلسفه و فیلسوف خود را پیدا کرد. هنرنمایی صنعتی سفت و سخت تیلور (که خود دوست داشت آن را «سیستم» خود بخواند)، از سوی تولیدکنندگان سراسر کشور و به تدریج در سراسر جهان به گرمی پذیرفته شد. مالکان کارخانه‌ها با هدف بیشترین سرعت، کارایی و بازده، مطالعات زمان و حرکت را برای سازمان دادن به کار خود و شکل‌دهی به کار کارگرانشان به کار گرفتند.
هدف، آن گونه که تیلور در مقاله مشهور سال ۱۹۱۱ خود با عنوان «اصول مدیریت علمی» تعیین کرد، آن بود که برای هر کاری «بهترین روش» انجام دادنش تعیین و به کار گرفته شود و در نتیجه فرآیند «جانشینی تدریجی دانش به جای قواعد سرانگشتی در تمام هنرهای مکانیکی» به اجرا درآید.
تیلور به پیروان خود اطمینان داد هنگامی که سیستم او در تمام مراحل کارهای دستی به کار گرفته شود، موجب رخ دادن یک بازسازی نه تنها در صنعت، که برای اجتماع خواهد شد و آرمان‌شهری با بهره‌وری کامل به وجود می‌آورد. او اعلام کرد: «در گذشته انسان مقدم بوده‌است. در آینده، سیستم باید در جای نخست باشد.»
سیستم تیلور هنوز تا حد زیادی با ما است؛ این سیستم به عنوان آیین اخلاقی تولید صنعتی باقی‌مانده ‌است و اکنون، به لطف قدرت فزاینده مهندسان کامپیوتر و کدنویسان نرم‌افزار که اداره زندگی ذهنی ما را در دست گرفته‌اند، آیین تیلور آغاز به حکم‌رانی بر قلمرو ذهن هم کرده‌ است. اینترنت ماشینی است که برای جمع‌آوری، فرستادن و کار کردن بهینه و خودکار با اطلاعات طراحی شده و سپاهیان برنامه‌نویس آن درصدد یافتن «بهترین روش» (الگوریتم بی‌نقص) هستند که هر نوع حرکت فکری را در جریان آن‌چه که با عنوان <فعالیت معرفتی> توصیف می‌کنیم، انجام دهد.
قرارگاه اصلی گوگل، موسوم به گوگل‌پلکس در Mountain View کالیفرنیا، معبد والای اینترنت و آیین جاری در حصار دیوارهای آن تیلوریسم است. اریک اشمیت، مدیرعامل گوگل می‌گوید، «گوگل شرکتی است که بر گرد علم سنجش بنا نهاده شده ‌است و در تلاش است تا همه کارهایی را که انجام می‌دهد، قاعده‌مند کند.»
به گفته نوشته‌ هاروارد بیزنس‌ریویو، گوگل با ترسیم کار خود بر اساس چندین ترابایت داده‌های رفتاری که از طریق موتور جست‌وجوی خود و سایت‌های دیگر جمع‌آوری می‌کند، روزانه هزاران آزمایش انجام می‌دهد و نتایج را برای بهبود بخشیدن به الگوریتم‌هایی به کار می‌بندد که به نحوی فزاینده، چگونگی یافتن اطلاعات توسط مردم و استخراج معنی از آن اطلاعات را کنترل می‌کنند. آن‌چه که تیلور درباره کارهای دستی انجام داد، گوگل در حال انجام دادنش در زمینه کارهای ذهنی است.
این شرکت اعلام کرده که مأموریت آن «سازماندهی اطلاعات جهان و دسترسی‌پذیر و سودمند کردن آن‌ها در سراسر دنیا» است. این شرکت در پی یافتن موتور جست‌وجوی بی‌نقص است که آن را به صورت موجودی تعریف کرده که «دقیقاً می‌فهمد منظور شما چیست و دقیقاً آن‌چه را که می‌خواهید به شما بازمی‌گرداند.»
از دید گوگل، اطلاعات گونه‌ای کالا است، منبعی برای سوداگری که می‌توان آن را با کارایی صنعتی استخراج و پردازش کرد. هر قدر بتوانیم به قطعه‌های اطلاعاتی بیشتری دسترسی داشته‌ باشیم و هر چه سریع‌تر بتوانیم مطلب عمده هر یک را استخراج کنیم، به عنوان اندیشمند، بارآورتر خواهیم‌ شد.
اما این داستان به کجا می‌انجامد؟ سرگی برین و لری پیج، مردان جوان بااستعدادی که هنگام کار تحقیقاتی دکترای خود در دانشگاه استنفورد، گوگل را بنا نهادند، خیلی وقت‌ها از آرزوی خود برای تبدیل کردن موتور جست‌وجوی خود به یک هوش مصنوعی صحبت می‌کنند، ماشینی مانند HAL که بتواند مستقیم به مغزهای ما متصل شود.
پیج چند سال پیش در یک سخنرانی گفت: «موتور جست‌وجوی نهایی چیزی به هوشمندی مردم یا هوشمندتر از آن‌ها است.» و ادامه داد: «برای ما، کار کردن روی جست‌وجو، راهی برای کار کردن روی هوش مصنوعی است.» برین در مصاحبه‌ای با نیوزویک در سال ۲۰۰۴ گفت: «مطمئناً اگر تمام اطلاعات جهان را به گونه‌ای در اختیار داشتید که مستقیم به مغزتان یا به مغزی هوشمندتر از مغز شما مرتبط شده ‌باشد، بهتر بود که خودتان کنار بکشید.» سال گذشته پیج به همایشی از دانش‌پیشگان گفت: «گوگل حقیقتاً در تلاش است هوش مصنوعی را بسازد و آن را در مقیاسی بزرگ به اجرا درآورد.»
این برای دو دوست‌دار ریاضیات که پول زیادی در دسترس دارند و لشگر کوچکی از متخصصان علوم کامپیوتر را به خدمت گرفته‌اند، یک بلندپروازی طبیعی و حتی ستودنی است. انگیزه پیش‌برنده گوگل به عنوان یک تجارت اساساً دانش‌محور، آن است که فناوری را به گفته اریک اشمیت برای حل کردن مسائلی که قبلاً هرگز حل نشده‌اند مورد استفاده قرار دهد و هوش‌مصنوعی دشوارترین مسئله در این میان است. پس چرا برین و پیج نخواهند کسانی باشند که آن را بشکافند؟
با این حال، فرض ساده آن‌ها مبنی بر این‌که اگر مغزهای ما با یک هوش مصنوعی تکمیل یا حتی جایگزین شدند، «بهتر است کنار بکشیم» آزاردهنده است. این پندار تلقین‌کننده باوری است که هوشمندی را حاصل یک روند مکانیکی می‌داند، حاصل دنباله‌ای از گام‌های گسسته که می‌توانند مجزا شده، اندازه‌گیری و بهینه شوند.
در دنیای گوگل، دنیایی که وقتی آنلاین می‌شویم وارد آن می‌شویم، جای کمی برای عدم وضوحی که در تفکر عمیق هست، وجود دارد. ابهام، سرآغازی بر بصیرت نیست، بلکه اشکالی است که باید تصحیح شود. مغز انسان تنها یک کامپیوتر منسوخ است، نیازمند پردازنده‌ای سریع‌تر و هارددیسکی بزرگ‌تر.
این گمان که ذهن‌های ما باید مانند ماشین‌های سریع پردازش داده کار کنند، تنها در ساز و کار اینترنت تعبیه نشده، بلکه مدل تجاری حاکم بر اینترنت نیز است. هرچه تندتر در اینترنت گشت بزنیم، هر قدر بر لینک‌های بیشتری کلیک کنیم و صفحه‌های بیشتری را ببینیم، گوگل و شرکت‌های دیگر فرصت بیشتری برای گردآوری اطلاعات درباره ما و خوراندن آگهی به ما به دست می‌آورند.
بیشتر مالکان اینترنت تجاری، منافعی مالی در گرو جمع‌آوری خرده داده‌هایی دارند که هنگام پریدن از لینکی به لینک دیگر، پشت‌سر باقی می‌گذاریم؛ هر قدر خرده‌های بیشتر، بهتر. آخرین چیزی که این شرکت‌ها می‌خواهند، پرورش مطالعه آرام یا اندیشیدن آهسته و متمرکز است. سود اقتصادی آن‌ها در راندن ما به سوی پرسه حواس است.
شاید من تنها یک آدم بدبین هستم. درست همان مقدار که تمایل به ستودن پیشرفت‌های فناورانه وجود دارد، تمایل معکوسی هم به چشم داشتن بدترین چیزها از هر ابزار یا ماشین جدید وجود دارد. در کتاب گفت‌وگوهای (Phaedrus) افلاطون، سقراط بر گسترش نوشتار افسوس می‌خورد.
وی بیم آن داشت که با روی آوردن مردم به عبارات مکتوب به عنوان جایگزینی برای معرفتی که قبلاً در محمل سر خود منتقل می‌کردند، آن‌ها به قول یکی از شخصیت‌های گفت‌وگو «از به کار انداختن حافظه خود دست بردارند و فراموش‌کار شوند.» و چون آن‌ها می‌توانستند «مقداری اطلاعات را بدون آموزش شایسته دریافت کنند.» پس «بسیار مطلع انگاشته می‌شدند.»
در حالی که در بیشتر موارد به کلی نادان بودند. آن‌ها به جای فرزانگی حقیقی با خودبینی فرزانگی انباشته می‌شدند. سقراط در اشتباه نبود. فناوری جدید معمولاً اثری را که او از آن می‌هراسید، به همراه داشت. اما دید او محدود بود. وی نمی‌توانست راه‌های پرشماری را پیش‌بینی کند که از طریق آن‌ها خواندن و نوشتن در خدمت گستردن اطلاعات، تراواندن اندیشه‌های تازه و بسط دادن دانش (اگر نه فرزانگی) بشر قرار می‌گرفت.
ظهور صنعت چاپ گوتنبرگ در قرن پانزدهم میلا‌دی، دور دیگری از دندان‌قروچه‌ها را ایجاد کرد. انسان‌گرای ایتالیایی، Hieronimo Squarciafico، نگران آن بود که دسترسی‌پذیری آسان کتاب‌ها به تنبلی ذهنی منجر شود؛ مردم را «کمتر کتاب‌خوان» و ذهن‌های آنان را ضعیف کند.
برخی دیگر اظهار می‌داشتند که کتاب‌ها و برگه‌های بزرگ چاپی ارزان، باعث تحلیل رفتن اقتدار سنتی و معنوی شده، کار دانشوران و کاتبان را کم‌ارزش خواهد کرد و باعث رواج یافتن فتنه و فسق می‌شود. چنان که Clay Shirky، استاد دانشگاه نیویورک متذکر می‌شود، «بیشتر استدلال‌هایی که بر ضد صنعت چاپ ارائه شد، درست و حتی آینده‌نگرانه بودند.» اما باز هم افراد بدبین از تصور هزاران موهبتی که نوشتار چاپی در اختیار می‌گذارد، ناتوان بودند.
پس، آری! شما باید به تردید من تردید داشته‌ باشید. شاید ثابت شود آنان که نکوهش‌گران اینترنت را به عنوان لودیتیست (پیروان Ned Ludd، یک کارگر انگلیسی در قرن هجدهم میلادی که ماشین‌ها را منهدم می‌کرد و با به کارگیری شیوه‌ها و دستگاه‌های جدید مخالف بود) یا نوستالوژیست تخطئه می‌کنند، راست می‌گویند و از درون ذهن‌های بیش‌فعال ما که داده می‌سوزانند، دورانی طلایی پدیدار شود که سرشار از اکتشافات خردمندانه و دانایی جهانی باشد.
در آن صورت باز هم اینترنت الفبا نخواهد بود. اگرچه ممکن است جای صنعت چاپ را بگیرد، چیزی یک‌سره متفاوت به وجود خواهد آورد. آن نوع مطالعه عمیقی که یک سلسله صفحه‌های چاپ‌شده به ارمغان می‌آورد، نه فقط از جهت آگاهی‌ای که از کلمه‌های نویسنده به دست می‌آوریم، بلکه به خاطر نوساناتی فکری که آن واژگان در ذهن ما به وجود می‌آورند نیز ارزشمند است.
در حیطه‌های خاموشی که با مطالعه ممتد و بدون پریشانی یک کتاب یا با هر نوع تعمق دیگر به دست می‌آوریم، ما انجمن‌های خود را می‌سازیم، استنباط‌ها و قیاس‌های خود را بنا می‌نهیم و اندیشه‌های خودمان را می‌پرورانیم. مطالعه عمیق، چنان که ماریان وُلف بیان می‌کند، از تفکر ژرف غیر قابل تشخیص است.
اگر آن حیطه‌های آرام را از دست بدهیم یا آن‌ها را با محتوا پر کنیم، چیزی را قربانی خواهیم‌کرد که نه تنها برای خودمان، بلکه برای فرهنگ ما نیز مهم است. نمایشنامه‌نویسی به نام ریچارد فورمن اخیراً در مقاله‌ای به شیوایی آن‌چه را که در خطر است توصیف کرده:
«من به سنتی از فرهنگ غرب تعلق دارم، سنتی که در آن آرمان (آرمان من)، شخصیتی با تحصیلات عالی و بیان فصیح بود که ساختاری پیچیده، انبوه و «همانند بنای کلیسای جامع» را داشته‌ باشد؛ مرد یا زنی که در درون خویش نسخه‌ای خودساخته و یکتا از تمام میراث غرب را داشته‌باشد. [اما اکنون] می‌بینم در درون تمام ما (از جمله خودم) آن تراکم پیچیده درونی با یک خویشتن جدید جایگزین می‌شود، خویشتنی که زیر فشار اضافه‌بار اطلاعات و فناوری چیزهای "بی‌درنگ در دسترس"، تحول می‌یابد.»
فورمن نتیجه می‌گیرد هم‌چنان که ما از «گنجینه درونی میراث فرهنگی غنی» خود تهی می‌شویم، در خطر تبدیل شدن به «مردمان نان‌شیرینی هستیم؛ وقتی تنها با لمس کردن یک دکمه به آن شبکه بیکران اطلاعات وصل می‌شویم، گسترشی پهناور و کم عمق داریم.»
من شیفته آن صحنه در فیلم «۲۰۰۱» هستم. چیزی که آن صحنه را آن قدر گزنده و خارق‌العاده می‌کند، واکنش احساساتی کامپیوتر به باز کردن قطعات مغزش است: یأس او، وقتی که مداری پس از دیگری خاموش می‌شود؛ دادخواهی کودکانه او از فضانورد؛ - «می‌توانم حسش کنم. می‌توانم حسش کنم. من می‌ترسم.» - و بازگشت نهایی او به چیزی که تنها می‌توان یک حالت معصومیت خواندش.
جوشش احساسات HAL در تضاد با حالت بی‌احساسی است که مشخصه شخصیت‌های انسانی این فیلم است، کسانی که تقریباً با کارایی روباتیک در پی حرفه خود هستند. حس می‌کنیم اندیشه‌ها و کارهای آن‌ها براساس یک نمایش‌نامه است، چنان که گویی گام‌های یک الگوریتم را دنبال می‌کنند. در جهان فیلم ۲۰۰۱، انسان‌ها آن قدر شبیه ماشین شده‌اند که انسانی‌ترین شخصیت فیلم، یک ماشین از آب درمی‌آید.
این گوهر اصلی پیش‌گویی تیره کوبریک است: هم‌چنان که به کامپیوترها به عنوان واسطه‌های ادراک خود از جهان تکیه می‌کنیم، هوشمندی خود ما است که به هوش مصنوعی تنزل می‌یابد.

آنروز .. تازه فهمیدم .. 

 در چه بلندایی آشیانه داشتم...  وقتی از چشمهایت افتادم...

دوشنبه 1 آذر 1389  7:13 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها