عارفی در معبدی در میان کوهستان زندگی می کرد. روزی راهبی که راهش را گم کرده بود. عارف را دید و از او پرسید: "استاد راه کدام است؟" عارف گفت: "چه کوه زیبایی!"
راهب با حیرت گفت: "من پرسیدم راه کجاست؟"
عارف با لبخند، نگاهی به کوه کرد و گفت: "چه کوه زیبایی!"
راهب با تعجب و دلخوری گفت: "من راجع به کوه از شما نپرسیدم، بلکه از راه پرسیدم!"
عارف با نرم لبخندی رو به راهب کرد و گفت: "پسرم تا زمانی که نتوانی به فراسوی کوه بروی، راه را نخواهی یافت"
به بیانی ساده، اگر من از پنجره طبقه اول یک ساختمان 20 طبقه به بیرون نگاه کنم، منظره ی محدودی را در پیش روی خود خواهم داشت ولی اگر شما از طبقه بیستم همان ساختمان به بیرون نگاه کنید، قهراً افق وسیع و نامحدودتری را خواهید دید، حتی می توانید مثلاً: وضعیت هوا و ابرها را هم پیش بینی کنید. در تعریف به من می گویند: ناآگاه و شما را فردی آگاه اندیش می نامند
به تعبیری دیگر آگاهی، از بالا نگریستن به مسایل زندگی است و جور دیگری نگاه کردن است.