خود آگاهی چیست؟
خود آگاهی چیست؟
کوچکترین تحول همانند سنگ ریزه ای است
که به درون برکه ای پرتاب می شود.
امواج بسیاری به گرد آن شکل می گیرند.
سنگ ریزه آگاهی تیز با برکه ذهن ما چنین کند!! ((آنتونی رابینز))
اگر من از پنجره طبقه اول یک ساختمان 20 طبقه به بیرون نگاه کنم،منظره محدودی را در پیش روی خود خواهم داشت ولی اگ شما از طبقه بیستم همان ساختمان به بیرون نگاه کنید،قهرا افق وسیع و نا محدودتری را خواهید دید،حتی می توانید مثلا: وضعیت هوا و ابرها را هم پیش بینی کنید.در تعریف به من می گویند: نا آگاه و شما را فردی آگاه اندیش می نامند.
به تعبیر دیگر آگاهی، از بالا نگرستین به مسایل زندگی است و چور دیگری به زندگی نگاه کردن است.
آیا ما به خود آگاهی رسیده ایم؟
آیا ما به دنیا آمده ایم که در مسیر افقی دنیا به نام زندگی بر بستر خور و خواب و خشم و شهوت، هستی را به لجن بکشیم؟ودر یک خط افقی از گاهواره تا گور حرکت کنیم؟
هیچ فکر کرده اید؟زنبور عسل،شهد گل را می نوشد،چه پس می دهد؟الاغ هم گل و علف را می خورد،چه پس می دهد؟
و انسان،این اشرف مخلوقات،چکیده و عصاره پاکیزه ترین و لطیف ترین موهبیت طبیعت را می خورد،چه پس می دهد؟آیا فرایند عمل مل به زنبور عسل نزدیک تر است یا به الاغ.........؟؟؟؟!!!(لحظاتی تفکر کنید)
کارل استیونس می گوید:تو انسان شگفتی،شگفتی بیافرین،بخت واقعی از درون تو باید که در آید.و تو آن را خواهی یافت.اگر مشعل آگاهی خود را چراغ راه کنی.به آوای دانسته ی خویش گوش فرا دهی و پی گیری واین کلید دروازه های بخت است!!!
ویلیام بلیک به مرحله ای از خودآگاهی می رسد که دنیا را در یک دنه شن به تماشا می نشیند و نی سراید: دیدن دنیا در یک دانه شن و بهشت در یک گل وحشی
تسخیر بی نهایت در کف دستان تو و جاودانگی تنها در ساعتی
جبران خلیل جبران می گوید: در کوهساران هنگامی که به زیر سایه ی درختان سپیدار می نشینید و از آرامش و صفای کشتزارها و چمنزارها دور دست بهره مند می شوید،بگذارید دلتان در خا موشی بگوید:خداوند در خرد آرمیده است.
دکتر شریعتی خود آگاهی را عصیان و انسان را چون فواره ای می انگارد و می گوید:
انسان فواره ایست که از قلب زمین عصیان می کند و در این جستن شتابان و شورانگیزش هر چه بیشتر اوج می گیرد،بیشتر پریشان و تردید ده می شود!
پائولوکوئلیو آگاهی ا در قالب داستانی چنین بیان می کند:دو جهانگرد امریکایی به قاهره رفتندتا عارف معروفی را در آنجا که به نام حافظ اعیم خوانده می شد،ببینند.وقتی به منز او رسیدند با کمال تعجب دیدند که عارف در اتاقی بسیار ساده زندگی می کند،اتاق پر از کتاب بود . غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد،دو جهانگرد از عاف می پرسند:لوازم منزلتان کجاست؟عارف می گوید: مال شما کجاست؟
جهانگردان می گویند:لوازم ما؟اما،ما اینجا فقط مسافریم!
عارف می گوید من هم همین طور!
اما،براستی ما چه هستیم؟حقیقت وجود ما چیست؟هدف از آفرینش انسان چه بوده است؟و اثر و فایده
ما در زندگی چیست؟
جبران خلیل جبران گوید: هرگز در پاسخ عاجزانه ای در نمانده ام، مگر در برابر کسی که از من پرسید:تو کیستی؟
اگر هدف خداوند از آفرینش انسان این بود که بیشترین حجم غذا را بخورد،نهنگ را قبلا برای این منظورآفریده بود.اگر هدفش این بود که موجودی داشته باشد که بیشترین زاد و ولد را انجام دهد،موش را قبلا آفریده بود!
پس چه رسالتی به دوش انسان است و مسئولیت او در این جهان چیست؟
ما به دنیا آمده ایم تا زندگی کنیم، اما چه تعریفی از زندگی داریم؟
خود آگاهی، یگانه فرق بین انسان و حیوان است!
کوچکترین تحول همانند سنگ ریزه ای است
که به درون برکه ای پرتاب می شود.
امواج بسیاری به گرد آن شکل می گیرند.
سنگ ریزه آگاهی تیز با برکه ذهن ما چنین کند!! ((آنتونی رابینز))
اگر من از پنجره طبقه اول یک ساختمان 20 طبقه به بیرون نگاه کنم،منظره محدودی را در پیش روی خود خواهم داشت ولی اگ شما از طبقه بیستم همان ساختمان به بیرون نگاه کنید،قهرا افق وسیع و نا محدودتری را خواهید دید،حتی می توانید مثلا: وضعیت هوا و ابرها را هم پیش بینی کنید.در تعریف به من می گویند: نا آگاه و شما را فردی آگاه اندیش می نامند.
به تعبیر دیگر آگاهی، از بالا نگرستین به مسایل زندگی است و چور دیگری به زندگی نگاه کردن است.
آیا ما به خود آگاهی رسیده ایم؟
آیا ما به دنیا آمده ایم که در مسیر افقی دنیا به نام زندگی بر بستر خور و خواب و خشم و شهوت، هستی را به لجن بکشیم؟ودر یک خط افقی از گاهواره تا گور حرکت کنیم؟
هیچ فکر کرده اید؟زنبور عسل،شهد گل را می نوشد،چه پس می دهد؟الاغ هم گل و علف را می خورد،چه پس می دهد؟
و انسان،این اشرف مخلوقات،چکیده و عصاره پاکیزه ترین و لطیف ترین موهبیت طبیعت را می خورد،چه پس می دهد؟آیا فرایند عمل مل به زنبور عسل نزدیک تر است یا به الاغ.........؟؟؟؟!!!(لحظاتی تفکر کنید)
کارل استیونس می گوید:تو انسان شگفتی،شگفتی بیافرین،بخت واقعی از درون تو باید که در آید.و تو آن را خواهی یافت.اگر مشعل آگاهی خود را چراغ راه کنی.به آوای دانسته ی خویش گوش فرا دهی و پی گیری واین کلید دروازه های بخت است!!!
ویلیام بلیک به مرحله ای از خودآگاهی می رسد که دنیا را در یک دنه شن به تماشا می نشیند و نی سراید: دیدن دنیا در یک دانه شن و بهشت در یک گل وحشی
تسخیر بی نهایت در کف دستان تو و جاودانگی تنها در ساعتی
جبران خلیل جبران می گوید: در کوهساران هنگامی که به زیر سایه ی درختان سپیدار می نشینید و از آرامش و صفای کشتزارها و چمنزارها دور دست بهره مند می شوید،بگذارید دلتان در خا موشی بگوید:خداوند در خرد آرمیده است.
دکتر شریعتی خود آگاهی را عصیان و انسان را چون فواره ای می انگارد و می گوید:
انسان فواره ایست که از قلب زمین عصیان می کند و در این جستن شتابان و شورانگیزش هر چه بیشتر اوج می گیرد،بیشتر پریشان و تردید ده می شود!
پائولوکوئلیو آگاهی ا در قالب داستانی چنین بیان می کند:دو جهانگرد امریکایی به قاهره رفتندتا عارف معروفی را در آنجا که به نام حافظ اعیم خوانده می شد،ببینند.وقتی به منز او رسیدند با کمال تعجب دیدند که عارف در اتاقی بسیار ساده زندگی می کند،اتاق پر از کتاب بود . غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد،دو جهانگرد از عاف می پرسند:لوازم منزلتان کجاست؟عارف می گوید: مال شما کجاست؟
جهانگردان می گویند:لوازم ما؟اما،ما اینجا فقط مسافریم!
عارف می گوید من هم همین طور!
اما،براستی ما چه هستیم؟حقیقت وجود ما چیست؟هدف از آفرینش انسان چه بوده است؟و اثر و فایده
ما در زندگی چیست؟
جبران خلیل جبران گوید: هرگز در پاسخ عاجزانه ای در نمانده ام، مگر در برابر کسی که از من پرسید:تو کیستی؟
اگر هدف خداوند از آفرینش انسان این بود که بیشترین حجم غذا را بخورد،نهنگ را قبلا برای این منظورآفریده بود.اگر هدفش این بود که موجودی داشته باشد که بیشترین زاد و ولد را انجام دهد،موش را قبلا آفریده بود!
پس چه رسالتی به دوش انسان است و مسئولیت او در این جهان چیست؟
ما به دنیا آمده ایم تا زندگی کنیم، اما چه تعریفی از زندگی داریم؟
خود آگاهی، یگانه فرق بین انسان و حیوان است!