0

داستان های دعا (قصص الدعا)

 
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)

ماه مبارك ماه دعا است
و ارفعوا ايدكم بالدعا فى اوقات صلواتكم فانها افضل الساعات اقسم الله بعز ته ان لا يعذب المصلين و الساجدين.
مى فرمايد: مسلمانان در اين ماه رمضان، شريفترين، با فضيلت ترين وقتها بعد از نماز واجب است كه افضل ساعت است.
درآن ساعتها دستتان را به در خانه دراز كنيد از خدا بخواهيد، زيرا قسم ياد كرده، بعزت و جلالش كه نماز گزاران، سجده گذاران را عذاب نفرمايد، و نيز در اين ماه مبارك يلبيهم اذ نادو، و يجيبهم اذا دعوه هر وقت روز دار بعد از نماز بگويد يا الله، لبيك همراه اوست، وقتى مى گويد يارب لبيكها بلند است، زير هر يارب تو لبيك مااست، حالا چنين است وقتى بخوانيد لبيك مى گويد حاجت بطلبيد و اجابت مى فرمايد.
دعاى روزه دار مستجاب است.
يا الله، خدايا حاجت ما به درگاه تو آن است هر گناهى كه سبب مى شود ما گرسنه و تشنه از دنيا برويم، گرسنه و تشنه وارد محشر بشويم، گرسنه وتشنه وارد قيامت بشويم، يا الله اين گناهان را تو پاك فرما.
در جهنم به قدرى گرسنگى فشار مى آورد كه راضى مى شود حميم جهنم بخورد.
به حرمت ماه رمضان، خدايا اين دلها را تو از حوض كوثر خنك فرما، يا الله هر گناهى كه حجاب است بين ما و حوض كوثر قلم عفو بر آن گناهان بكش ‍ و شستشو بده، ما را پاك و پاكيزه كن، ماه پاكيزه كردن است اين ماه ماهى است كه در ماه خدا پاك و تزكيه مى كند آنچه كه از تو مى آيد صيقل زدن، العفو گفتن است.
مناجات سحرها يا دتان نرود.
در تنهائى درد دلت را بخدا بگو.
گرفتاريهايت را به پروردگارت عرضه بدار.
از دست شيطان ناله كن.
از وسوهاى ابليس فرياد بزن يا صريح المستصرخين خدا هم آنقدر بتو خواهد داد كه چشمت روشن شود.

در دل توئى، درد جان توئى، اى مونس ديرينه ام   در سينه بريان توئى، اى مونس ديرينه ام
اى تو روان اندر بدن، اى هم تو جان و هم تو تن   اى تو حسن و هم حسن، اى مونس ديرينه ام
هم دل تو و هم سينه تو، گوهر تو و گنجينه تو   دينه تو و ديرينه تو، اى مونس ديرينه ام
راهم دهى ايم برت ورنه بمانم بر درت   اى لم يزل من چاكرت اى مونس ديرينه ام
خواهى بخوان خواهى بران، در جان من دارى مكان   دت را انيسى جاودان، اى مونس ديرينه ام

 

دوشنبه 13 خرداد 1392  10:11 AM
تشکرات از این پست
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)

دعائى كرد گويا ديوار و سنگها آن دعا رامى خواندند
در ايام تحصيل علوم دينى و فقه اهل (عليه السلام) در نجف اشرف، شوق زياد جهت جمال مولايمان بقيه الله الاعظم - عجل الله فرجه الشريف - داشتم، با خود عهد كردم كه چهل شب چهارشنبه پياده به مسجد سهله بروم، به اين نيت كه جمال آقا صاحب الامر (عليه السلام) را زيارت و به اين فوز بزرگ نائل شوم.
تا 35يا 36 شب چهارشنبه ادامه دادم، تصادفا در اين شب رفتم از نجف تاخير افتاد و هواى ابرى و بارانى بود، نزديك مسجد سهله خندفى بود، هنگامى كه به آنجا رسيدم بر اثر تاريكى شب وحشت و ترس وجود مرا فرا گرفت، مخصوصا از زيادى قطاع الطريق و دزدها ناگهان صداى پائى را از دنبال سر شنيدم كه بيشتر موجب ترس و وحشتم گرديد.
برگشتم به عقب، سيد عربى را با لباس اهل باديه ديدم، نزديك من آمد و با زبان فصيح گفت: ((آى سيد! سلام عليكم)) ترس و وحشت به كلى از وجودم رفت اطمينان و سكون نفس پيدا كردم، و تعجب آور بود كه چگونه اين شخص در تاريكى شديد متوجه سيادت من شد و در آن حال من از اين مطلب غافل بودم بهر حال سخن مى گفتيم و مى رفتيم، از من سؤال كرد: ((كجا قصد دارى))؟ گفتم: ((مسجد سهله)) فرمود ((به چه جهت؟ گفتم: (( به قصد تشرف زيارت ولى عصر (عليه السلام)).
مقدارى كه رفتيم به مسجد زيد بن صوحان كه مسجد كوچكى است نزديك مسجد سهله رسيديم، داخل مسجد شد، و نماز خوانديم و بعد از دعائى كه سيد خواند كه كان با او ديوار و سنگها آن دعا را مى خواندند، احساس ‍ انقلابى عجيب در خود نمودم كه از وصف آن عاجزم.
بعد از دعا سيد فرمود:سيد تو گرسنه اى، چه خوب است تو شام بخورى پس سفره اى كه زير عبا داشت بيرون آورد، و در آن مثل اينكه سه قرص نان و دو يا سه خيار سبز تازه بود كان تازه از باغ چيده و آن وقت چهله زمستان، و سرماى زننده اى بود و من منتقل به اين معنا نشدم كه اين آقا اين خيار تازه سبز را در اين فصل زمستان از كجا آورد؟ طبق دستور آقا شام خوردم.
سپس فرمود: بلند شو به تا به ((مسجد سهله برويم)) داخل مسجد شديم، آقا مشغول اعمال وارده در مقالات شد و من به متابعت آن حضرت انجام وظيفه مى كردم و بدون اختيار نماز مغرب و عشا را به آقا اقتدا كردم و متوجه نبودم كه اين آقا كيست.
بعد از آنكه اعمال تمام شد، آن بزرگوار فرمود: ((آى سيد آيا مثل ديگران بعد از اعمال مسجد سهله به مسجد كوفه مى روى يا در همين جا مى مانى))؟ در جواب كلام جامعى را فرمود: ((اين امور از فضول زندگى است و ما از اين فضولات دوريم)) اين كلمات در اعماق وجودم اثر گذاشت به نحوى كه هر گاه يادم مى آيد اركان وجودم مى لرزد.
به هر حال مسجد حدود دو ساعت طول كشيد و در اين مدت مطالبى رد و بدل شد كه به بعض آنها اشاره مى كنم.
1- در رابطه با استخاره سخن به ميان آمد، سيد عرب فرمود: اى سيد با تسبيح به چه نحو استخاره مى كنى؟ گفتم: ((سه مرتبه صلوات مى فرستم و سه مرتبه مى گويم استخير الله برحمته خيره فى عافيه... پس ‍ قبضه اى از تسبيح را گرفته مى شمارم، اگر دو تا ماند بد است و اگر يكى ماند خوب است.))
فرمود: ((براى اين استخاره، باقى مانده اى است كه به شما نرسيده و آن اين است كه هرگاه يكى باقى ماند فورا حكم به خوبى استخاره نكنيد، بلكه توقف كنيد و دوباره بر ترك عمل استخاره كنيد، اگر زوج آمد كشف مى شود كه استخاره اول خوب است اما اگر يكى آمد كشف مى شود كه استخاره اول ميانه است)).
به حسب قواعد علميه مى بايست دليل بخواهم و آقا جواب دهد به جاى دقيق و باريكى رسيدم پس به مجرد اين قول تسليم منقاد شدم و در همين حال متوجه نيستم كه اين آقا كيست.
2-از جمله مطالب در اين جلسه تاكيد سيد عرب بر تلاوت و قرائت اين سوره ها بعد از نماز واجب بود: بعداز نماز صبح سوره يس، بعد از نماز ظهر سوره عم، بعد از نماز عصر سوره نوح، بعد از مغرب سوره الواقعه و بعد از عشاء سوره ملك.
3-ديگر اينكه تاءكيد فرموند: بدور ركعت نماز مغرب و عشاء كه در ركعت اول بعد از حمد هر سوره اى خواستى مى خوانى و در ركعت دوم بعد از حمد سوره واقعه مى خوانى و فرمود كفايت مى كند اين از خواندن سوره واقعه بعد از نماز مغرب، چنانكه گذشت.
4-تاكيد فرمود كه:بعد از نمازهاى پنج گانه اين دعا را بخوان. اللهم سر حنى عن الهوم و الغموم و وحشه الصدر و وسوسه الشيطان برحمتك يا ارحم الراحمين)).
5-و ديگر تاءكيد بر خواندن اين دعا بعد از ذكر ركوع در نمازهاى يوميه خصوصا در كعت آخر.
اللهم صل على محمد و آل محمد و ترحم على عجزنا و اغثنا بحقهم.
6-در تعريف و تمجيد از شرايع الاسلام مرحوم محقق حلى فرمود: ((تمام آن مطابق با واقع است مگر كمى از مسائل آن))
7-تاءكيد بر خواندن قرآن و هديه كردن ثواب آن، براى شيعيانى كه وارثى ندارند و لكن يادى از آنها نمى كنند.
8-تحت النك را از زير حنك دور دادن و سر آن را در عمامه قرار دادن، چنانچه علماى عرب به همين نحو عمل مى كنند و فرمود: در شرع اين چنين رسيده است.
9-تاكيد بر زيارت سيد الشهدا(عليه السلام)
10-دعا در حق من و فرمود: خدا تو را از خدمتگزاران شرع قرار دهد.
11-پرسيدم: نمى دانم آيا عاقبت كارم خير است و آيا من نزد صاحب شرع مقدس رو سفيدم؟)) فرمود: ((عاقبت تو خير وسعيت مشكور و رو سفيدى )).
گفتم: ((نمى دانم آيا پدر و مادر اساتيد و ذوى الحقوق از من راضى هستند يا نه؟)).
فرمود: تمام آنها از تو راضى اند در باره ات دعا مى كنند استدعاى دعا كردم براى خودم كه موفق باشم براى تاليف و تصنيف، دعا فرمودند.
در اينجا مطلب ديگرى است كه به مجال تفصيل و بيان آن نيست پس ‍ خواستم از مسجد بيرون روم به خاطر حاجتى، آمدم نزد حوض كه در وسط راه قبل از خارج شدن از مسجد قرار دارد، به ذهنم رسيد، چه شبى بود و اين سيد عرب كيست كه اين همه با فضيلت است؟ شايد همان مقصود و معشوقم باشد تا به ذهنم اين معنى خطور كرد، مضطرب برگشتم و آن آقا را نديدم و كسى هم در مسجد نبود.
يقين كردم كه آقا را زيارت كردم و غافل بودم، و مشغول گريه شدم و هم چون ديوانه اطراف مسجد گردش مى كردم تا صبح شد چون عاشقى كه بعد از وصال مبتلا به هجران شود.

گفتم كه روى خوبت، از من چرا نهان است؟   گفتا تو خود حجابى، ورنه رخم عيان است
گفتم كه از كه پرسم، جانا نشان كويت؟   گفتا نشان چه پرسى آن كوى بى نشان است
گفتم مرا غم تو، خوشتر ز شادمانى   گفتا كه در ره ما، غم نيز شادمان است
گفتم كه سوخت جانم، از آتش نهانم   گفتم آنكه او را، كى نادى فغان است
گفتم فراق تاكى، گفتا تا تو هستى   گفتم نفس همين است، گفتا سخن همان است
گفتم كه حاجتى هست، گفتا بخواه از ما   گفتم غمم بيفزا گفتا كه رايگان است
گفتم ز ((فيض (2))) بپذير اين نيم جان كه دارد   گفتا نگاه دارش، غمخانه تو جان است

 

دوشنبه 13 خرداد 1392  10:12 AM
تشکرات از این پست
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)

دست هاى پر از گناه به سوى تو گشودم
ميثم تمار گفت: شبى از شبها مولاى من امير المؤمنين (عليه السلام) مرا با خود از كوفه بيرون برد و به سوى صحرا مى رفتيم، تا آنكه چون به مسجد جعفى رسيد، رو به قبله نمود و چهار ركعت نماز گذارد، و چون سلام داد و تسبيح گفت، دست هاى خود را براى دعا گشود و چنين گفت: الهى كيف ادعوك و قد عصيتك و كيف لا ادعوك و قد عرفتك و حبك فى قلبى مكين مددت اليك يدا با لذنوب مملوه و عينا بالرجاء ممدود ((خداى من! چگونه تورا بخوانم در حالى كه معصيت تورا كردم؟ و چگونه تورا بخوانم در حاليكه تو را شناختم و محبت تو در دل من جاى گرفته است؟ من دست هاى پر گناهان خود را به سوى تو كشوده ام و چشمان پر از اميد به سوى تو دوخته ام)) الهى انت مالك العطايا و انا اسير الخطايا و من كرم العظماء الرفق بالاسراء و انا اءسير بجرمى مرتهن بعلمى، الهى ما اضيق الطرق على من لم كن دليله و اوحش المسك على من لم تكن اءنيسه ((پروردگارمن! تو مالك بخشش ها هستى، ومن اسسير لغزشها و از اخلاق كريمانه بزرگانست كه با اسيران مدارا مى كند و من اسير جرم و جنايت خود هستم، و گروگان عمل، خداى من! چقدر تنگ است آن راههائى كه تو راهبرش نباشى و چقدر ترسناك است آن طريقه كه تو درآن مونس نباشى!)) ميثم تمار مى گويد: پس صداى خودرا كوتاه كردند و به حال اخفات ((آهسته دعائى كردند، و پس سجده نمودند، و چهره خود را به خاك ماليدند و بعد برخواستند، و صد مرتبه درآن حال العفو العفو گفتند، و بعد برخواستند، و از مسجد جعفى بيرون آمدند و راه صحرا را در پيش گرفتند و من به دنبالش مى رفتم.
در اين حال به جائى رسيدم كه حضرت خطى بر روى زمين كشيدند و فرمودند: مبادا از اين خط تجاوز كنى! من توقف كردم، و آن حضرت به تنهائى رهسپار شدند، و آن شب تاريك و ظلمانى بود.
ميثم مى گويد: من با خود گفتم: آقاى خودت و مو لاى خودت را با وجود اين دشمنان بسيارى كه دارد، تنها به دست بلا سپردى چه عذرى در نزد خدا خواهى داشت ودر نزد رسول خدا چه خواهى گفت؟ سو گند به خدا هم اينك به دنبال هو روان مى گردم، واز حال او جويا مى شوم، گرچه مستلزم مخالفت امر او شده باشد.
من به دنبال او رفتم، تا رسيدم به جائى كه ديدم آن حضرت تا نصف بدن خودرا در چاهى سرازير كرد، و مشغول گفتگو با چاه است، او با چاه سخن مى گفت و چاه با آن حضرت.
حضرت احساس كرد كه من آمده ام، و ملتفت به من شد و فرمود: كيستى؟ عرض كردم؟ من ميثم! مگر من به تو امر نكردم كه از آن خط تجاوز ننمائى؟!
فرمود: آيا از آنچه من در اينجا گفته ام چيزى شنيده اى؟
عرض كردم: نه، اى مولاى من، چيزى نشنيده ام.
حضرت فرمود: اى ميثم!
((در سينه من حاجتها و خواهشهائيست كه چون سينه من به جهت آنها تنگى كند و خسته شود، با دست خود زمين را مى كاوم و مى كنم و آن راز و سر درون خود را براى زمين ظاهر مى كنم و بازگو مى كنم پس هروقتى كه زمين سبز شود، و از آن دانه برويد، آن دانه از آن كشت اسرارى است كه من در زمين نموده ام.))
بايد دانست كه مراد از كندن زمين با كف دست، و پنهان كردن سر در آن و انبات زمين از آن به سر، يا كنايه و استعار از نداشتن همسر است كه انسان در دل خود را به او بگويد، مى باشد و يا واقعا اراده حضرت اين بوده است كه با نفس قديسه خود آن اسرار را در درون خاك و روح ملكوت زمين بسپارند، تا آنكه بعد از آن زمين اسرار نباتى چون اولياى خدا كه صاحب سر حضرت باشند پديدار گردد.

من تاب فراق تو ندارم   نقش تو به سينه مى نگارم
باشد روزى رخت بينم   تا جان به لقاى تو سپارم
شد در رگ و ريشه تير عشقت   از هم بگست پود تارم
جز وصل تو مقصودى ندانم   جز ياد تو مونسى ندارم
ديرست كه در سر من اين است   كاندر قدم تو جان سپارم
لطفى لطفى كه سوخت جانم   رحمى رحمى كه سخت زارم

 

دوشنبه 13 خرداد 1392  10:12 AM
تشکرات از این پست
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)

براى گرگ دعا كرد
امام سجاد(عليه السلام) مزرعه اى داشت، روزى به طرف آن مزرعه حركت كردند در اثناى راه گرگ درنده اى بود كه راه را بر مردم بسته بود تا آن حضرت به آن حدود رسيدند گرگ نزد آن حضرت دويد و فرياد كشيد آن حضرت فرمود: انشاء الله انجام ميدهم.
پرسيد يبن رسول الله اين گرگ چه گفت و سبب چه بود كه هيچ كس را اذيت و آزارى نكرد، حضرت فرمودند: كه از من التماس نمود كه او را ماده اى است و در وقت ولادت بر او مشكل شده بود، جهه رفع سختى و زايمان ماده اش دعا كنم و از من قبول نمود كه بعد از آن ضررى به احدى از شيعيان و محبان ما نرساند و من نيز دعا كردم انشاء الله مستجاب خواهد شد.

جناب دوست مى كشد عشق مرا كه همچنين   جذبه اوست او را راهنما كه همچنين
هر گه ز قبله پرسدم روى كنم بروى دوست   سوى جمال او شوم قبله نما كه همچنين
از تو پرسيد از كسى قبله عاشقان كجاست   جانب كوى يار من ره بنما كه همچنين

 

دوشنبه 13 خرداد 1392  10:13 AM
تشکرات از این پست
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)

شيطان متوسل به على (عليه السلام)
مؤمنى شيطان را در وسط دريا ديد سرش را بالا كرده مى گويد: الهم بحق على بن ابى طالب (عليه السلام) مرا عذاب نكن، او مى گويد من ايستادم بالاخره خبر در جلد چهاردهم بحار است.
عين جريان را آورد: براى امام صادق (عليه السلام) تعريف كرد و گفت آقا: من به او گفتم، آخر تو چكار دارى با على (عليه السلام)؟ شيطان و دست به دامن على شدن گفت 6هزارسال قبل از خلقت آدم من در عالم اعلاءدر بين ملائكه بودم اطلاعاتم چنين و چنان است و از همان اول تا الان در تمام عوالم وجود من اطلاع دارم تنها كسى كه محبوب و عزيز و نزد خدا آبرومند است على بن ابى طالب است، من ميدانم كه هر كس خدا را خدا را به حق او قسم بدهم به على بن ابى طالب.
اما نكته اى فرمود: حاصل روايت شريفه اين استكه فرمود: بزبان بود ولى به دل نبود لذا شيطان بهره اى از على نمى برد، به زبان مى گفت وگرنه آن خضوعى كه داشته باشد ندارد، اگر در شيطان خضوعى بود براى آدم سجده مى كرد و بالاخره كلمه درستى گفته است. بقيه حديث جالب و شنيدنى است.
آن مرد مى گويد به شيطان گفتم: آى ابليس تو معلم ملائكه بوده اى اطلاعاتت كه گفتى چنين و چنان است نصيحتى به من كن از دانش هايت اندرزى به من بده.
شيطان گفت: يك كلمه اى براى آخرتت مى گويم: اما براى دنيا! اگر مى خواهى زندگى به تو خوش بگذرت قناعت پيشه كن اما براى آخرتت، براى ساعت مرگ، سراريزى قبر، سرازقبر در آوردن، برزخ، محشر، صراط، ميزان همه جا حب على بن ابى طالب (عليه السلام) را ذخيره داشته باشى، علو على با تو و يار تو باشد اين علاقه و محبت را همراه ببرى تكيه ات على باشد امنيت خواهى داشت.

آمدم بر سر ثناى على   اى دل و جان من فداى على
مظهر كبرياى لاهوت است   چون كنم وصف كبرياى على
نفس پيغمبر است و سر خدا   چه توان گفت در ثناى على
قدر او برتر است از كونين   كى ثنائى بود سزاى على
آفتاب از على ستاند نور   آسمان گردد از براى على
جز خدا قدر او نمى داند   به خداى من و خداى على
يا الهى بروز حشرده   جاى در سايه لواى على
مهر او را شفيع من گردان   بهره ور سازم از لقاى على

 

دوشنبه 13 خرداد 1392  10:14 AM
تشکرات از این پست
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)

دعا لذيذترين لذتها است
دعا لذيذترين لذتها است و براى نوع انسان لذتش بى نظير است چون دردها و لذتها كلا به سه گروه تقسيم مى شوند:
1-يك گروه از آنها: دردها و، رنجها و لذتهاى جسمى است كه بين انسان و ديگر جانداران مشترك است، مثل خوردن و نوشيدن.
2-گروه ديگر: دردها، رنجها وهمى و خيال است مثل ارضاى و غريزه، مال دوستى، دوست داشتن فرزند، ميل به رياست و جاه طلبى.
3-گروه ديگر دردها، و رنجها و لذتهاى روحانى و معنوى است مثل آموزش ‍ ديدن، انفاق كردن، ثابت كردن حق از بين بردن باطل و اين گروه آخر مختص انسان است، و بدون شك اينكه بنده در برابر آقايش بايستد، و اينكه دلداده با دلدار خلوت كند دلپذيرترين لذتهاى معنوى استو چون خوش گفته است كه: يك لحظه جدايى يكسال است و يكسال وصال و با تو بودن يك لحظه است.
اميرمومنان (عليه السلام) در دعاى كميل مى فرمايد: گيرم كه بر گرماى اتشت پايمردى كردم، دورى از تو را چگونه تحمل كنم خداوندا!؟ لذا لذيذترين حالتها براى انسان اين حالت است، لذا راضى مى شود در اين راه همه چيزش را به پاى او بريزد و فداى او كند چنانكه حضرت ابراهيم (عليه السلام) همه مالش را حتى خودش را داد تا يكبار ديگر اسم خداى متعال را بشنود كه: سبوح قدوس رب الملائكه و الروح و نمود ديگر قضيه اياز با سلطان محمود غزنوى است كه پس از بازگشت خود از هند صندوق جواهرات غنيمى را شكست و آنان را حراج كرد تا هر كه خواست بردار، همه به طرف صندوق هجوم بردند مگر اياز، كه وقتى سلطان محمود از او علت را پرسيد اياز در جواب گفت: يكساعت با تو بودن از هر چيز ديگر براى من ارزشمندتر است.
و هم چنين نقل شده است! شاه فرمان داد در گرانبهايى را بشكند هيچ كس ‍ حاضر به شكستن آن نشد مگر اياز، كه وقتى به او اعتراض كردند در جواب ايشان گفت:

گوهر امر شه بود اى ناكسان   جمله بشكستيد گوهر را عيان
خدايا مرا از من ازاد كن   ضميرم به عشق خود آباد كن
سرم را به ياد خودت زنده دار   روان مرا منبع ياد كن
به روى خودت باز كن ديده ام   دلم را به نظاره ات شاد كن
خرابم كن از مستى و بيخودى   وجودم به ويرانى آباد كن
زشيطان و نفسم پناهى بده   زجور اعاديم آزاد كن

 

دوشنبه 13 خرداد 1392  10:14 AM
تشکرات از این پست
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)

اگر دعاى شما نبود ارزش نداشتيد
قل ما يعبوا بكم ربى لولا دعا و كم.
بگو پروردگار من براى شما ارج و زنى نيست اگر دعاى شما نباشد در باره معنى دعا چند احتمال است
1-بعضى گفته اند: دعا به همان معنى دعا كردن معروف است.
2-بعضى گفته اند: به معنى ايمان.
3-بعضى گفته اند: به معنى عبادت و توحيد.
4-بعضى گفته اند: به معنى شكر.
5-بعضى گفته اند: به معنى خواندن در سختيها و شدائد.
اما ريشه همه اينها همان ايمان و توجه به پروردگار است.
دعا وسيله موثرى است براى خودسازى و پيوند نزديكى است ميان انسان و خدا.
1-نخستين شرط دعا، شناخت كسى است كه انسان او را مى خواند.
2-شرط دوم شستشوى قلب و دل و آماده ساختن روح براى تقاضاى از اوست چرا كه انسان هنگامى كه به سراغ كسى مى رود بايد آمادگى لقاى او را داشته باشد.
3-شرط سوم دعا جلب رضا و خشنودى كسى است كه انسان از او تقاضائى دارد، چرا كه بدون آن احتمال تاءثير بسيار ناچيزى است.
4-چهارمين شرط استجابت دعا آن است كه انسان تمام قدرت و نيرو و توان خويش را به كار گيرد و حد اكثر تلاش و كوشش را انجام دهد، و نيت به ماوراى آن دست به دعا بردارد و قلب را متوجه خالق كند.
به اين ترتيب دعا وسيله اى است براى شناخت پروردگار و صفات جمال و جلال او و هم وسيله اى است براى توبه از گناه و پاك سازى، روح، و هم عاملى است براى انجام نيكى ها، و هم سببى است براى جهاد و تلاش و كوشش بيشتر تا آخرين حد توان.
در روايت از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد:
1 - دعا اسلحه مومن است.
2: ستون دين.
3 - نور آسمانها و زمين.

بر در تو من، رو بخاك عجز، ناله مى كنم كاى اله من   جرم كرده ام، ظلم كرده ام، پرده اى بپوش برگناه من
گريه مى كنم شسته تا شود ز آب ديده ام نامه گنه   آه مى كشم تا كند سپيد هر چه كرده ام دود آه من
آمدم بتو از ره نياز، عاجزانه من شايد از كرم   رحم آورى بر من و كشى خط مغفرت برگناه من
پا تا بسر گشته ام اميد تا شنيده ام آنكه گفته اى   كى گذارمش تا شود هلاك، آنكه آيد او در پناه من

 

دوشنبه 13 خرداد 1392  10:15 AM
تشکرات از این پست
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)

خدايا آتش دنيا و آخرت را بر اين مرد حرام كن
شيخ بهائى وارد شهرى شد، در بازار كنار دكان آهنگرى عبور مى كرد كه ديد آهنگر آهن سرخ شده ((گداخته)) را با دست خود برداشته و كج و راست مى كند، تعجب كنان پرسيد: اى استاد چه رياضتى كشيدى كه اين مقام را به دست آوردى كه آتش در دست تو موثر نيست.
آنگر فهميد شيخ غريب است از او خواست كه شب در خانه او بيايد شيخ قبول كرد، شب وارد منزل استاد آهنگر گرديد پس از صرف غذا گفت يا شيخ زمانى در اين شهر قحطى عجيبى افتاده من آذوقه فراوان داشتم.
شبى صداى در خانه را شنيدم، پشت در رفته درب خانه را باز كردم، بازنى سيده كه در همسايگى من بود روبرو شدم آن زن گفت:بچه هايم گرسنه هستنند و آذوقه نداريم، براى خدا به من رحم كن، شيطان آن را براى من جلوه داد، نگاهى به صورتش كرده گفتم اگر حاضرى حاجتم را بر آورى آذوقه مى دهم.
زن غضب آلوده درب خانه ام را بست و رفت شب را با گرسنگى صبح نمود.
صبح به سراغم آمده حرفش را تكرار كرد و همان جواب را شنيد بار دوم رفت براى سومين بار آمد گفت از خدا بترس، براى خاطر جدم رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) به ما كمك كن بچه هايم را از خطر گرسنگى نجات بده، همان حرف را زدم.
زن گفت: حاظرم بشرط آنكه محلى كه انتخاب مى كنى براى اين كار خالى از اغيار باشد و هيچ كس ما را به اين حال نبيند، او را در خانه ام بردم اطاقهاى متعدد خالى بود تا رسيدم به اطاق هفتم تمام دربهاى اتاق يك به يك بسته بوده خواستم او را به طرف خود بخوانم.
گفت: اى مرد با من عهد كردى جاى خلوت انتخاب كنى.
گفتم! اى زن خيال نمى كنم كسى ما را در اين محل ببيند.
آن زن خوش بيان گفت: اى مرد اگر مسلمانى وپروردگار را مى شناسى آيا مى دانى خداوند احوال بندگانش را مى نگرد و توجه دارد؟ گفتم: آرى.
گفت: آيا مى دانى خداوند دو ملك را ماءموريت داده كه افعال و كردار بندگان را بنويسند.
گفتم: آرى.
گفت: پس در اين صورت هر كجا برويم خداوند در درجه اول، و آن دو ملك ماءمور ناظرند و ما را مى بينند.
پس به خود آمدم و عملى انجام ندادم آذوقه به آن زن دادم و آو را طرف خانه اش با دل خوش روانه كردم آن زن سر به طرف آسمان بلند نمود و گفت: خداوند آتش دنيا و آخرت را بر اين مرد حرام گردان چنانچه دامن مرا آلوده نكرد، صبح آن روز درب دكان آهنگرى را باز نموده، دست به آتش ‍ زدم احساس سوزش نكردم و تا به حال چنان مى گذرد.

اى خوش آن روزى كه ما جان در ره جانان كنيم   ترك يك جان كرده خود را منبع صد جان كنيم
اختيار خود به پيش اختيار او نهيم   هرچه او مى خواهد از ما از دل و جان آن كنيم
در طلسم ماست پنهان گنج سر معرفت   تا شود اين گنج پيدا خويش را ويران كنيم
همتى او تا چو ابراهيم بر آتش زنيم   آتش عشق خدا بر خويشتن بستان كنيم

 

دوشنبه 13 خرداد 1392  10:16 AM
تشکرات از این پست
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)

حضرت دعا كرد او سگ شد
على بن حمزه روايت مى كند كه سالى در خدمت امام جعفر الصادق (عليه السلام) به حج رفته بودم، در راه به سايه درخت خرمائى منزل كرديم، آن حضرت لب مبارك به دعا حركت داد، چيزى فرمود كه آن را نفهميدم، بعد از آن فرمود: يا نخله اطعمنا مما جعل الله فيك من ررق الله عبده - يعنى: اى درخت خرما ما را خرما بچشان از آنچه حق تعالى از رزق در تو خلق كرده پس ديدم كه آن نخله خشكيده، سبز شد و برگهايى بر او ظاهر گرديد، و رطب داد، شاخها به جانب حضرت مايل گرديد، آن حضرت مرا امر فرمود، كه پيش رو بسم الله بگو آنچه ميل دارى بخور، پيش آمدم رطب ها را ديدم در كمال لطافت و جلالت كه هرگز رطب به آن خوبى نخورده بودم، اتفاقا عربى در آنجا حاضر بود و گفت: من در عمر خود از هيچكس چنين سحرى نديده بودم، آن حضرت فرمود: ما وارث علم و نبوت هستيم كهانت و سحر به ما نسبت ندارد، حق تعالى را مى خوانيم و دعا مى كنيم اجابت مى فرمايد، اگر خواهى دعا كنم كه خدا تو را سگى كند كه چون به خانه خود روى و فرياد كنى اهل تو تو را نشناسند، عرب از كمال جهلى كه داشت گفت: بلى، پس آن حضرت دعا كردند، چون نظر كردم ديدم كه عرب به صورت سگى شده است و ساعتى به حضرت نگاه كرد پس راه خانه خود گرفت، آن حضرت فرمود از عقبش بر ببين چه واقع مى شود، من از پشت سرش رفتم و ديدم كه به خانه رفت و به اهل خانه ملايمت بسيار مى كرد و اهلش ضرب چوب و سنگ آن را از خانه بيرون كردند، پس به خدمت آن حضرت آمده كيفيت احوال عرب را به حضرت عرض كردم در اين اثناء ديدم سگ حاضر شد و اشك بر صورتش جارى گشته، اظطراب بسيار مى كرد و در خاك مى غلطيد و فرياد مى كرد، چون حضرت حال اورا مشاهده نمود، از كمال رافت بر او ترحم فرمودند و دعا كردند عرب به صورت اول عدو كرد.
حضرت به او فرمودندحالا دانستى كه اهل بيت پيغمبر ساحر و كاهن نيستند بلكه هادى راه حق و خلفاى مطلقند.
عرض كرد يابن رسول الله ايمان آوردم به آنچه هزار هزار بار.

الهى عبدك العاص اتاكا   مقرا بالذنوب و قد دعاكا
فان تغفر فانت لذاك اهل   و ان تطرد، فمن يرحم سواكا

 

دوشنبه 13 خرداد 1392  10:16 AM
تشکرات از این پست
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)

اين دعا از هفت آسمان بالا رود
امام هشتم (عليه السلام) از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل فرمودند كه هركه خواهد كه او را از مجاهدين در ملااعلى زياد ثنا گويند، پس هر روز اين دعا را بخواند، و اگر حاجت داشته باشد بر آورده شود و اگر دشمنى داشته باشد بر او غالب گردد و اگر قرض داشته باشد ادا شود و اگر غمى و همى داشته باشد زايل گردد و اين دعا از هفت آسمان بالا رود تا در لوح محفوظ براى او نوشته شود، دعا اينست: سبحان الله كما ينبغى لله تنزيه خدايرا چنانچه سزاوار اوست و الحمدلله كما ينبغى لله حمد براى خدا چنانكه سزاوار اوست و لا اله الا الله كما ينبغى لله معبودى نيست جز خدا و يگانگى شايسته خداست و الله اكبر كما ينبغى لله و خدا را بزرگ شمرم آنچنانكه سزاواراست ولا حول و لا قوه الا بالله وجنبش ونيرونيست جز به خدا و صلى الله على محمد النبى و على و درود فرستند خدا بر محمد پيامبر وبر اهل بيته و جميع المرسلين خاندانش و تمام فرستادگان و النبين حتى يرض الله و پيامبران تا خدا خشنود شود

دوشنبه 13 خرداد 1392  10:17 AM
تشکرات از این پست
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)

اين دعا را در حق او كرد
عمر و بن حمق از اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و از ياران شجاع و مخلص على (عليه السلام) بود كه سرانجام توسط دژخيمان معاويه دستگير شد، و در حصن موصل زندانى گرديد، سرش را بريدند و نزد معاويه هديه بردند.
او هنگام جوانى براى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آب برد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آن را آشاميد و سپس اين دعا را در حق او كرد: اللهم امته بشبابه خدايا او را از جوانى بهرمند كن.
اين دعا آنچنان در حق او به استجابت رسيد، كه هشتاد سال از عمرش ‍ گذشت در عين حال موى سفيد در سر و صورت او ديده نشد.
او روزى به حضور امام على (عليه السلام) آمد، امام ديد چهره او زرد شده پرسيد: اين زردى چيست؟ او عرض كرد: بر اثر بيمارى است كه به آن مبتلا شده ام.
امام على (عليه السلام) به او فرمود: ما از خوشحالى شما خوشحاليم، و هنگام اندوه شما غمگين هستيم، و براى بيمارى شما بيمار مى شويم و براى شما دعا مى كنيم.

مرا در تن بود تا جان على گويم على گويم   چه در پيدا چه در پنهان على گويم على گويم
به كامم تا زبان باشد زبان تا در دهان باشد   بهر لفظ و بهر عنوان على گويم على گويم
زمهرش مست و حيرانم غم و شادى نميدانم   به هر دردى پى درمان على گويم على گويم

 

دوشنبه 13 خرداد 1392  10:17 AM
تشکرات از این پست
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)

دعاى مورچه
در زمان حضرت سليمان (عليه السلام) بر اثر نيامدان باران، قحطى شديدى به وجود آمد، به ناچار مردم به حضور حضرت سليمان آمده و از قحطى شكايت كردند و درخواست نمودند تا حضرت سليمان براى طلب باران، نماز ((استسقا)) بخواند. حضرت سليمان به آنها فرمود: فردا پس از نماز صبح، با هم براى انجام نماز استسقاء به سوى بيابان حركت مى كنيم.
فرداى آن روز مردم جمع شدند و پس از نماز صبح، به سوى بيابان حركت كردند، ناگهان حضرت سليمان (عليه السلام) در راه مورچه اى را ديد كه پاهايش را روى زمين نهاده و دستهايش را به سوى آسمان بلند نموده و مى گويد: خدايا ما نوعى از مخلوقات تو هستيم، و از رزق تو بى نياز نيستيم، ما را بخاطر گناه انسانها، به هلاكت نرسان.
حضرت سليمان (عليه السلام) رو به جمعيت كرد و فرمود: به خانه هايتان باز گرديد، خداوند شمارا بخاطر غيرش ((مورچگان)) سيراب كرد: در آن سال آنقدر باران آمد كه سابقه نداشت.
آرى گناه موجب بلا از جمله قحطى خواهد شد.

ز رحمت جرعه اى بر جرعه نوشان   گناه اين خطاكاران بيوشان
بسوزان تا بسوزند از غم تو   بدم تا زنده گردند از دم تو

 

دوشنبه 13 خرداد 1392  10:21 AM
تشکرات از این پست
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)

بينائيش را به او برگردان
اعمش مى گويد: در مدينه كنيز سياه چهره نابينائى را ديدم كه آب به مردم مى داد و مى گفت: به افتخار دوستى على بن ابى طالب (عليه السلام) بياشاميد، بعد از مدتى او را در مكه ديدم كه بينا بود و به مردم آب مى داد و مى گفت: ((به افتخار دوستى على بن ابى طالب (عليه السلام) آب بنوشيد، به افتخار آن كسى كه خداوند به واسطه او بينايم را به من بازگردانيد!)) نزديك رفتم و به او گفتم قصه بينائى تو چگونه است؟
گفت: روزى مردى به من گفت: ((اى كنيز تو كنيز آزاد شده على ابن ابى طالب و از دوستان او هستى؟)) گفتم: آرى.
گفت: ((خدايا اگر اين زن راست مى گويد: ((و در محبت خود به على (عليه السلام) صادق است، بينايش را به او بازگردان)).
سوگند به خدا، بعد از اين دعا، بينا شدم و خدا نمت بينائى را به من بازگردانيد، به اين مرن گفتم: تو كيستى؟ گفت: انا الخضر و انا من شيعه على بن ابى طالب من خضر هستم، و من شيعه على (عليه السلام) مى باشم.

ما عاشق آل مصطفائيم   پيوسته گداى مرتضائيم
داريم وفا به آل حيدر   تا ظن نبرى كه بى وفائيم
حمد علوى نسب فقيريم   شكر رضوى نسب گدائيم

 

دوشنبه 13 خرداد 1392  10:22 AM
تشکرات از این پست
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)

آيا آخر مرا به آتش مى سوزانى
از اصمعى غلام حضرت زين العابدين (عليه السلام) نقل شده است: شبى در ((مسجد الحرام)) صداى ناله جانگذارى به گوشم رسيد.
نزديك در ((حجر اسماعيل)) رفتم در آنجا آقائى را ديدم كه پرده كعبه را چنگ زده و راز و نياز مى كرد.
او فرمود: ((اى كسى كه در تاريكى ها دعاى بيچارگان را پاسخ مى فرمائى، ميهمانان تو اطراف خانه ات خوابيده اند، اما تنها تو اى خداى قيوم ، هرگز نمى خوابى...)) صدايش گرفت و گوئى لبانش ديگر قادر به تكلم نشد، روى زمين افتاد و چند لحظه بى حركت ماند.
پس از مدتى باز دوباره برخواست و به مناجات خويش ادامه داد: ((خدايا! كيست از من مقصرتر؟ كيست از من روسياه تر؟ خدايا آيا آخر مرا به آتش ‍ مى سوزانى؟ پس اميد به تو چه مى شود؟ خوف من چه مى شود؟ تو خودت وعده دادى هركس اميد به تو دارد نا اميدش نمى كنى، من اميد وارم تو مرا بيامرزى، آمرزش تو مورد رجاء و اميد من است.
پس از آخرين جمله، ديگر صدائى نيامده جلو رفتم ديدم مولايم امام سجاد (عليه السلام) است.
سر حضرت را به دامن گرفتم، با ديدن حال حضرت، اشك از چشمانم جارى شد.
اشكم بر رخسار نورانى حضرت ريخت و ايشان چشم باز كرد و فرمود: ((كيستى؟)) گفتم: ((اصمعى)) غلام شما هستم.
آقا جان، شما چرا با اين پاكى و عصمت و طهارت چنين ناله سر مى دهيد، آقا، شفاعت از آن جد شما پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و از آن خاندان شما است، مگر نه اين است كه آيه تطهير در شان شما نازل شده است، ديگر چرا چنين اظهار ندامت مى نمائيد؟)) امام (عليه السلام) فرمود: آيا مگر نمى دانى خدا بهشت را آفريده است براى هركس كه بندگى كند، هر كه تقوى داشته باشد رستگار است، هر چند غلام سياه باشد و جهنم را آفريده است براى هر كس كه گناه كند، هر چند سيد قريشى و از شريفترين مردم روى زمين مى باشد...)) حضرت فرمود: ((آيا مگر نمى دانى خدا بهشت را آفريده است براى هركسى كه بندگى كند، هر كه تقوى داشته باشد رستگار است، هر چند غلام سياهى باشد و جهنم را آفريده براى هر كسى كه گناه كند، هر چند سيد قريشى و از شريفترين مردم روى زمين باشد...)) حضرت بدين وسيله به غلامش گوش زد كرد كه هر كس متقى تر باشد، خود را در برابر خداوند كوچكتر مى پندارد، هم چنين سر مشقى براى غلامش تعيين فرمود كه نبايد به خانواده و قبيله و منصب متكى بود.

الهى بى پناهان را پناهى   بسوى خسته حالان كن نگاهى
چه كم گردد ز سلطان گر نوازد   گدائى را از رحمت گاه گاهى
مرا شرح پريشانى چه حاجت   كه بر حال پريشانم گواهى
الهى تكيه بر لطف تو كردم   كه جز لطف ندارم تكيه گاهى
دل سر گشته ام را رهنما باش   كه دل بى رهنما افتد به چاهى

 

دوشنبه 13 خرداد 1392  10:23 AM
تشکرات از این پست
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)

حضرت دعا كرد تا پنجاه حج بجا آورد
حماد بن عيسى روايت مى كند كه روزى به خدمت حضرت صادق (عليه السلام) رفتم و عرض كردم اميد دعا از شما دارم كه دعايم كنيد تا حق تعالى مرا آن مقدار مال و توانگر بدهد كه حج بسيار بجا بياورم، و ديگر اينكه مزرعه هاى خوب، خانه مرغوب روزى من گرداند و ديگر اينكه زوجه و همسر صالحه از اولاد خوبان و ابرار روزگار به من عطا فرمايد آنگاه حضرت صادق (عليه السلام) دست به دعا برداشتند و فرمودند: خداوند حماد بن عيسى را آن مقدار توانگر عنايت فرما كه پنجاه حج كند و مزرعه هاى خوب در دنيا و خانه دل گشا روزى گردان و زوجه صالحه نصيب او كن.
يكى از اصحاب مى گويد: وقتى عبور و گذر من به بصره افتاد، حماد بن عيسى را ديدم چون چشمم به او افتاد به خاطرم افتاد.
كه از او سؤال كنم كه حضرت صادق (عليه السلام) از براى تو دعا كردند چه اثرى مشاهده كردى.
گفتم: اى حماد خداوند به تو كرامت كرد آنچه از امام صادق (عليه السلام) استدعا كرده بودى.
حماد گفت: آرى.
حماد دست مرا گرفت به خانه خود آورد چون نظر كردم منزلى ديدم كه هرگز منزل هيچ يك از پادشاهان زمان را به آن صفا و تكلف نديده بودم.
حماد گفت: اين خانه بهترين خانه هاى اين شهر است و زوجه من صالحه و گرامى ترين مردم است و فرزندان مرا هر كس كه مى شناسد مى دائد كه از خوبان است و همه اش از لطف الهى و بركت دعاى آن حضرت است و تا به حال 48 حج مرا ميسر شده و قسمتم شده و همه آنچه به وسيله دعاى آن حضرت كه از خداوند سؤال و مسئلت نموده بودم به من عنايت شد و اميد وارم همچنانكه بوسيله دعاى آن حضرت در دنيا به جائى رسيدم در آخرت از محبت و ولاى آن حضرت و ساير اهل بيت (عليه السلام) محصل المرام باشم.
راوى مى گويد: كه حماد بن عيسى بعد از اين داستان دو حج ديگر كرد تا پنجاه حج تكميل شد، در صبح پنجاه و يكم به حدود جحفه رسيد و متوجه غسل احرام گرديد در آن حدود رودخانه اى بود طغيان كرد از آن رودخانه سيل جارى شد و سيل حماد بن عيسى را برد و نتوانست پنجاه و يكمين حج را بجا بياورد و حماد غرق شد و شهره زبان مردم گرديد.

بس جور كشيديم در اين ره كه برديم   المنه لله به مقصود رسيديم
طى شده الم فرقت و برخواست غم از دل   با دوست نشستيم و مى وصل چشيديم
بس عقده مشكل كه در اين راه گشوديم   بس گم شدگان را كه به فرياد رسيديم
با پاك كه برفتند گروهى ره جنت   ما با پر عرفان به ره قدس پريديم
رفتند محبان نخسين ره دوزخ   ما حب آل على و ره فردوس گزيديم

 

دوشنبه 13 خرداد 1392  10:23 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها