0

داستان های دعا (قصص الدعا)

 
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)

اين دعا به استجابت رسيد
نقل مى كند مرحوم ملامحمدتقى مجلسى (رحمه الله عليه)، شبى براى نماز شب از خواب برخواست پس از نماز به دعا مشغول شد، در دعا احساس كرد حال عرفانى مخصوص پيدا كرده كه گويى اگر دعا كند دعايش به استجابت مى رسد، در اين فكر بود چه دعايى مفيد و پر بهره اى كند، ناگهان پسرش ‍ محمد باقر كه آن وقت كودك شير خوارى در گهواره بود به گريه افتاد، ملا محمدتقى متوجه محمدباقر شد و براى او اين گونه توفيق عنايت فرما كه وقتى بزرگ شد آثار و تعاليم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و امامان را تا آخرين حد امكان نشر بدهد و به جهانيان برساند.
اين دعا به استجابت رسيد و همانگونه كه او خواسته بود، پسرش بهترين توفيق را در نشر تعاليم و معارف و روايات از عربى و فارسى.

الهى بر در تو روسياهى   نشسته خسته با حال تباهى
بدرگاه تو با اين چشم گريان   فكنده سرگداى بى پناهى
ترحم كن براين محزون نالان   نما از مرحمت براو نگاهى
حديث اكرم الضيف تو خواندم   منم مهمان به دربارت الهى
الهى بردرت باگردن كج   نباشرد مونسم جز اشك و آهى

 

دوشنبه 13 خرداد 1392  9:50 AM
تشکرات از این پست
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)

خدايا رازى بين تو و من بود
سعيد بن مسيب گفت سالى قحطى روى داد و مردم براى درخواست باران از خداوند، اجتماع كرده عرض نيازى مى نمودند، در ميان آنها چشمم به غلامى افتاد كه بالاى تلى بلندى رفت از مردم جدا شد، نيروى مرموزى مرا بطرف او كشاند، خواستم از كيفيت راز و نياز غلام با خبر شوم جلو رفته ديدم لبهاى خود را حركت مى دهد ولى چيزى نشنيدم هنوز دعايش تمام نشده بود ابرى فضاى آسمان را پوشاند غلام سياه همينكه ابر را مشاهده كرد سپاس خداى را بجاى آورده راه خود را گرفت و از آنجا دور شد، باران شديد باريد باندازه اى كه ترسيدم سيل جارى شود، من از غلام پنهانى تعقيب كردم از پى او رفتم وارد خانه على بن الحسين زين العابدين (عليه السلام) شد.
خدمت آن جناب رسيدم، عرض كردم در خانه شماغلام سياهى است اگر ممكن است بر من منت بگذرانند، او را خريدارى كنم.
حضرت فرمودند: سعيد! چرا نبخشم كه بفروشم؟ امر كرد متصدى غلامان هر چه غلام در خانه هست از نظر من بگذاريد، همه غلامان را جمع كرد، ولى آنكس را كه جستجو ميكردم در ميان آنها نبود، عرض كردم اينها منظور من نيست، پرسيد هنوز غلامى باقى مانده، عرض كرد آرى، فقط يك نفر هست كه نگهبان اسب و شترها است ((ميرآخور)) ستور داد او را نيز حاضر كردند، تا وارد شد ديدم همان كس است كه بر فراز تل ((بندى)) آهى جگر سوز داشت، گفتم غلامى را كه خريدارم همين است، امام (عليه السلام) فرمود: اى غلام سعيد مالك تو است با او برو.
غلام سياه رو به من نمود و گفت:
ما حملك على ان فرقت بينى و بين مولاى
، تو را چه واداشت كه بين من و آقايم جدائى انداختى، در جوابش گفتم: آنچه در بالاى بلندى از تو مشاهده كردم، اين سخن را كه شنيد دست به درگاه خدا دراز كرد بانوئى جان سوز صورت بطرف آسمان بلند كرده گفت: خدايا رازى بين تو و من بود، اكنون كه پرده از روى آن برداشتى مرا نيز نزد خود ببر و سوى خود برگردان، حضرت زين العابدين (عليه السلام) و كسانى كه حضور داشتند از نيايش باصفاى او شروع به گريه نمودند، من هم با اشك جارى بيرون آمدم، همينكه به منزل رسيدم يك نفر از طرف امام (صلى الله عليه و آله و سلم) پيغام آورد كه آن جناب فرمود: اگر مايلى تشييع جنازه رفيقت را بكنى بيا، با آن مرد به طرف منزل حضرت رفتم ديدم غلام در همان مجلس از دنيا رفته.

غافل مشو زعمر كه حسرت بر بسى   بر هر نفس كه ميزنى از غفلت و غرور
بر فوت وقت خويش بلرز و بهوش باش   تابر نياورى نفس سرد، بى حضور

 

دوشنبه 13 خرداد 1392  9:50 AM
تشکرات از این پست
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)

هر گاه شيعيان را دعا كردم سير شده ام
امام حسن عسگرى (عليه السلام) از حضرت امام حسن مجتبى (عليه السلام) روايت مى كند كه در كنار كوه صفا شخصى آمده بر حضرت امير (عليه السلام) سلام كرده عرض نمود: ياولى الله چهارسال است كه دراين موضع به تسبيح و تمجيد و تكبر حق تعالى مشغولم و عبادت او را مى كنم امام حسين (عليه السلام) روايت كرده كه پدرم به او فرمود:
در اين مكان طعام و شرابى نيست، در اين مدت چطور زندگانى كرده اى عرض كرد: اى مولاى من به آن خدائى كه ابن عم شما را به رسالت به خلق فرستاد.
و تو را وصى او كرد كه: هرگاه گرسنه شوم شيعيان تو را دعا كردم سير شده ام.
و هر وقت تشنه شده ام دشمنان تو را نفرين كردم دفع تشنگى من شده اس.

ياد تو مرا روح روان است على   نام تو مرا ورد زبان است على
عشق تو مرا حصن امان است على   روى تو مرا قبله جان است على

 

دوشنبه 13 خرداد 1392  9:51 AM
تشکرات از این پست
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)

امام حسين عليه السلام دعا كرد پيره زن زنده شد
روزى جوانى گريه كنان به مجلس امام حسين (عليه السلام) حاضر شد، حضرت فرمود: سبب گريه ات چيست: عرض كرد يابن رسول الله مادرم امروز مرد، قبل از آنكه وصيت كند و اموال او معلوم نشد، و من از وى شنيده بودم كه مى گفت: من در وقت حيات وصيت نخواهم كرد اما تو را خبر خواهد داد و اموال معلوم مى شود، پس حضرت امام حسين (عليه السلام) فرمود اى ياران برخيزيد بجانب اين پير زن برويم و مهم، اين جوان را كفايت دهيم.
حضرت با دوستان و محبان روى بخانه آن پيرزن نهاند، چون به آن خانه رسيدند داخل شدند، پيرزن هنوز بر فراش خود خوابيده بود، حضرت امام حسين (عليه السلام) دست بر دعا برداشتند حيات و زنده شدن پيرزن را از حضرت حق طلب نمودن ناگهان پيرزن برخواست و شهادتين جارى كرد و رويش به حضرت كرد و گفت: اى سرور اولياء از زنده شدن من مقصودتان چيست، حضرت فرمود: وصيت كن تا مورد رحمت خداوند قرارگيرى پيرزن گفت: اى مولاى من اينقدر مال در فلان موضع دارم كه مدفون است و ثلث آنرا نذر كرده ام و دو ثلث ديگر از آنرا پسرمن است اگر پسرم از محبان شما است مالم را تسليم او كن و الا اگر محب شما نبود بهر كس كه لايق ميدانى قسمت كن، پيرزن عرض كرد يابن رسول الله دوست دارم كه شما بر من نماز بخوانى به بستر خود تكيه كرده كلمه شهادت بر زبان جارى كرد جان به حق تسليم نمود، حضرت بر او نماز خواند و در قبرستان بقيع دفنش ‍ كردن.

توئى اى حسين، توئى اى حسين فرمان بر   بكارى نيست در عالم بغير از تو كسى ديگر
توئى امر، توئى ناهى، توئى مامور و تو منهى   توئى محكوم و تو حاكم توئى سالار و تو لشگر
توئى مطلوب و تو طالب، توئى مرغوب و تو راغب   توئى معشوق و تو عاشق، توئى سلطان، توئى كشور
توئى مشهود و تو شاهد، توئى معبود و تو عابد   توئى مقصود و تو قاصد، توئى سالك، توئى رهبر
توئى گريان، توئى خندان، توئى نالان، توئى بالان   توئى درد و توئى درمان توئى ليدل توئى دلبر

 

دوشنبه 13 خرداد 1392  9:52 AM
تشکرات از این پست
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)

على عليه السلام در حق او دعا كرد
عمر و بن حمق يك از مخلص و دوستان صميمى امير المؤمنين على (عليه السلام) بود در جنگ صفين كه جنگ سختى بين سپاه على (عليه السلام) و لشكر معاويه بود به على (عليه السلام) عرض كرد: ما بخاطر تحصيل ما و يا خويشاوندى با شما بيعت نكرده ايم، بلكه بيعت ما با تو بر اساس پنج چيز است:
1- تو پسر عموى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هستى.
2- تو داماد آنحضرت و همسر حضرت زهرا (عليه السلام) هستى.
3- تو پدر دو فرزند رسول خدا مى باشى.
4- تو نخستى فردى هستى كه به پيامبر ايمان آوردى.
5- تو بزرگوارترين مرد از مجاهدان اسلام بودى و سهم تو در جهاد با كفار از همه بيشتر است.
بنابر اين اگر فرمان دهى تا كوه را از جاى بركنم، و دريا از آب تهى سازيم تا جان بر تن داريم سر از فرمان تو بر نتابيم و دوستانت را يارى نموده و با دشمنانت دشمن مى باشيم.
امير مومنان (عليه السلام) براى اين دوست مخلص خود چنين دعا كردند:
اللهم نور قلبه باتقوى و اهده الى صراط مستقيم.
خداوندا قلب او را به تقوى منور كن و او را به راه مستقيم هدايت كن، دعاى على (عليه السلام) در وجود او ديده مى شد او هم دلى پاك و نورانى داشت و هم تا دم مرگ و شهادت درراه راست گام برداشت.

آمدم بر سر ثناى على   اى دل جان من فداى على
مهر كبرياى لاهوت است   چون كنم وصف كبرياى على
نفس پيغمبر است و سر خدا   چه توان گفت در ثناى على
جز خدا در او نمى داند   بخداى من و خداى على
يا الهى بروز حشرم ده   جان در سايه لواى على
مهر او را شفيع من گردان   بهر ورسازم از لقاى على
كارهاى مرا چنان گردان   كه بود جمله در رضاى على
يافتم ره بسوى درگه تو   از سخن جان فزاى على
ديده روشن از غبار رهش   راه ديدم به توتياى على
گنهم گرچه هست بى حدو حصر   ليك هستم زاولياى على
نامه ام گر تهى است از حسنات   دل پر دارم از ولاى على

 

دوشنبه 13 خرداد 1392  10:00 AM
تشکرات از این پست
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)

خداوند به موهاى سفيد تو عنايت مى كند
نجيب الدين كه از علماى بزرگ است در ميان قبرستان چهارنفر را ديد جنازه اى بردوش به طرف قبرستان مى بردند اعتراض كرد به عمل آنها كه شما انسانى را كشته و نيمه شب قصد دفن او را داريد كه اين كار آشكار نشود گفتند: بد گمان مباش، مادرش با ما است ديد پيرزنى مى آيد گفت: اى پيرزن چرا جوانت را بطرف قبرستان آوردى جواب داد: چون پسرم معصيت كار بود، خودش اين چنين وصيت كرد: چون از دنيا رفتم ريسمان برگردنم بينداز و مرا دور خانه بكش و از خدا بخواه و بگو خداوندا اين بنده گزيز پا است كه بدست سلطان اجل گرفتار شده او را بسته نزد تو آوردم به او رحم كن.
دوم: جنازه مرا شبانه رفن كن كه كسى بدن مرا نبيند، از جنايت هاى من ياد كند و معذب شوم.
شوم: اينكه بدنم راخودت دفن كرده و لحد بگذار كه خداوند به موهاى سفيد تو عنايت كند، مرا بيامرزد، چون ريسمان بگردنش بستم او را مى كشيدم صدائى شنيدم كسى مى گويد: الا ان اولياءالله هم الفائزون خوشنود شدم او را بطرف قبرستان مى برم.
نجيب الدين گويد: از پيرزن خواستم اجازه بدهد پسرش را دفن كنم تا خواستم لحد بچينم آيه اى را شنيدم كه بگوش رسيد الا ان اولياءالله هم الفائزون.

نزد ما بهر هر بيچاره باشد چاره اى   مرجع بيچارگان ناچار باشد سوى ما
سوى ما آيد كه اينجا زخمها مرهم شود   سوى ماآئيد كه اينجا دردها يابد دوا
سوى درگاه من آئيداى گروه عاصيان   تا ببخشايم زفضل خويش هر جرم و خطا
مستمندان! در من آويزيد دست اعتصام   دردمندان! زين درگاه جوئيد درمان و دوا

 

دوشنبه 13 خرداد 1392  10:01 AM
تشکرات از این پست
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)

دعاى پيرزن بدادش رسيد
سلطان ملكشاه در محل حكومت خويش (اصفهان) به شكار رفت و جمعى از خواص و غلامان او اطرافش بودند، گاو ماده اى بى صاحب ميان بيابان به چشم آنها خورد اورا گرفتند، پس از كشتن، بريان كردند و خوردند، صاحب گاو پيرزنى بود بيوه كه سه طفل يتيم داشت و به شير گاو زندگانى مى كرد، وى تا با خبر شد آمد در وقتى كه ملك شاه مى خواست از روى پل زاينده رود برود مقابلش ايستاد و گفت شاها اگر امروز سر پل زاينده رود جواب مرا ندادى و به دردم رسيدگى نفرمائى، روز قيامت سر پل سراط جلوتان را خواهم گرفت، سلطان پياده شد و به موضوع پى برد، دستور داد هفتاد گاو به آن زن دادند، غلامان كه در مقام خدمتگذاران دربار سلطان به مال مردم تجاوز كرده بودند در دادگاه رسمى سلطان محكوم شدند.
بعد از وفات ملكشاه آن زن خود را روى قبر سلطان افكند و مى گفت خداوندا! سلطان ملكشاه هم به درد دل رسيدگى نمود و هم احسان به من كرد، تو اكرم الاكريم هستى، اگر به او رحم فرمائى چه مى شود در آن زمان يكى از عباد و زهاد ملك شاه را خواب ديد از حالش جويا شد، گفت اگر شفاعت زنى را كه سر پل زاينده رود كه به دادش رسيدم نبود واى بر من بود.

آرزو دارم، اگر گل نيستم خارى نباشم   بار بردار از زدوشى نيستم بارى نباشم
گر نگشتم دوست با صاحب دلى، دشمن نگردم   بوستان بهر خليل ار نيستم نارى نباشم
گر كه نتوانم ستانم داد مظلومى ز ظالم   باز آن خواهم كه همكرستمكارى نباشم
دانى چرا در بر خود بر خويش مى لرزد قلم   ترسد كه ظلمى را كند در حق مظلومى قلم
گيرم علم افراختى بر ملك عالم تاختى   جان جهان بگداختى در آتش ظلم و ستم
روزى علم گردد نگون گردى بدست غم زبون   نيكى نما در دهردون، نامت به نيكى كن علم

 

دوشنبه 13 خرداد 1392  10:02 AM
تشکرات از این پست
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)

خداوند به نور تو هدايت شدم
كليد ((بيت المقدس)) هميشه نزد حضرت سليمان (عليه السلام) بود و به احدى غير از خودش اعتماد نم كرد، شبى آن جناب، كليد را برداشته خواست درب را باز كند، از قضا باز نشد از طايفه جناب آقاى و انس ‍ استمداد گرفت، نتيجه اى نگرفت.
بى اندازه غمگين و ناراحت شد و گمان كرد كه خداوند او را از بيت المقدس ‍ منع فرموده است، در اين بين، پير مردى كه به عصاى خود تكيه كرده بود و از رفقاء و هم نشينان حضرت داود (عليه السلام) ((پدر حضرت سليمان))بود به حضور آن حضرت آمد و عرض كرد: چرا غمگين مى باشى؟ سليمان، باز كردن اين خانه بر خود من و ياران من از و انس ‍ مشكل شده است.
پيرمرد: آيا تعليم ندهم به تو كلماتى را كه پدرت در حال افسردگى مى خواند و خداوند رفع غم او مى كرد؟ سليمان: بگو اى پير مرد.
پيرمرد بگو:اللهم بنورك اهتديت و بفضلك استغنيت و بك اصبحت و امسيت، ذنوبى بين يديك. استغفرك و اتوب اليك يا حنان يا منان.
يعنى خداوندا! به نور تو هدايت شدم، و به فضل تو بى نياز شدم، و بيارى تو صبح و شام كردم، گناهان من نزد تو است، طلب آمرزش از درگاهت مى كنم و به تو بازگشت مى نمايم، اى خداى مهربان و منت گذارنده.
حضرت سليمان اين كلمات را خواند، ناگاه درب باز شد.

چشم بر هر چه گشاديم رخ خوب تو ديديم   گوش بر هر چه نهاديم حديث تو شنيديم
مردمان چشم گشودند و نديدند بجز غير   ما ببستيم دو چشم رو به جمالت نگريديم
لوح دل را بر آن نقش و نگار دگران بود   پاك شستيم و بر آن صورت خوب تو كشيديم
عارفان وصف تو از دفتر و استاد شنيديد   ما زگهر بار لبان تو شنيديم

 

دوشنبه 13 خرداد 1392  10:03 AM
تشکرات از این پست
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)

دعا و نفرين در صورتى مؤثر است كه...
يكى از تعارفات بين مردم آن است كه به يكديگر بگويند، خدا طول عمرت دهد، تعاريف ربطى به دعا ندارد، مگر گوينده واقعا ضمن لفظ قبلا هم از خدا بخواهد كه به فلان شخص طول عمر دهد و هم چنين عكس آن در آن نفرين هايى كه مى شود، اگر سر زبانى است اثرى ندارد.
مثلا يكى ب به ديگرى مى گويد الهى بميرى، ملك الموت منتظر حرف كسى غير از خدا نيست كه جان كسى رابگيرد.
دعاء و نفرين در صورتى مؤثر واقع مى شود كه آنكه مورد دعاء و نفرين واقع شده استحقاق لطف يا قهر الهى را داشته باشد، مثلا اگر كسى كار خيرى كرد، دستگيرى از بيچاره اى نمود و او از صميم قلب طول عمر و عاقبت به خيرى او را خواست البته خدا كريم و رحيم است و دعاى خواهند را رد نمى فرمايد، و نيز اگر كسى مظلوم واقع شد و با دل شكستگى نفرين كرد، اين نفرين مؤثر است، پس بايد ترسيد كه مبادا ناله مظلومى از دست ما بلند شود.

به بحر رحمتم يارب در انداز   نما اين سينه ام مخزن راز
علاجى كن صلاح اين خسته دل را   ترحم كن تو اين بشكسته دل را
اگر از رحمتت من دور بمانم   سيه روگردم و رنجور بمانم
خراب است از گنه اين لانه دل   عنايت كن تو بر اين خانه دل

 

دوشنبه 13 خرداد 1392  10:04 AM
تشکرات از این پست
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)

مال زياد بلا مى شود
وقتى حضرت خاتم الامبياء (صلى الله عليه و آله و سلم) با اصحاب در صحرا به شخصى كه صاحب گله بود رسيدند از او شير خواستند كه بخرند، اين شخص بى سعادت بخل كرد و گفت: مال قبيله است، حضرت فرمود كه خدايا مالش را زياد كن.
حضرت رسيدند به ديگرى به همين ترتيب اما ادب كرد و شير آورد و عرض كرد اگر مى خواهيد باز هم بياورم، حضرت دست به دعاء برداشت كه خدايا به محمد و آل او و مؤمنين را به اندازه رفع حاجتشان عنايت بفرما، اصحاب عرض كردند يارسول الله براى هر دو دعاءكرديد آنكه بخل ورزيد دعا كرديد خدا مالش را زياد كند اما به اين شخص به اندازه رفع حاجتش ‍ خدا به او عنايت كند فرمود مال زياد بلا هم مى شود.

خويسشتن را در هوى كرديم گم   جاده در راه خدا كرديم گم
از عدم ما تا به اقليم وجود   آمديم و راه را كرديم گم
منزل و مقصود و راه و راه رو   جمله را در ابتدا كرديم گم
هرچه ما رابود زاجناس و مقود   جمله را در راهها كرديم گم

 

دوشنبه 13 خرداد 1392  10:04 AM
تشکرات از این پست
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)

فرعون صورت به خاك گذاشت
در زمان فرعون رود نيل فر و نشست، مردم مصر نزد فرعون آمدند و تقاضا نمودند كه آب رود را به جريان اندازد، فرعون گفت: من از شما رازى نيستم.
مرتبه دوم آمدند و درخواست آب كردند، باز هم آن جواب را داد، در مرتبه سوم نيز به همان جواب آنها را بر گردانيد، براى چهارمين بار مردم گفتند فرعون، حيوانات ما دارند مى ميرند و زراعتهايمان خشك مى شود، اگر رود را به جريان نيندازى خداى ديگرى انتخاب مى كنيم.
فرعون گفت: همه در بيابان جمع جمع شويد، خودش هم نيز با آنها بيرون شد، ولى در محلى كه نه آنها او را مى ديند و نه صدايش را مى شنيدند، صورت بر روى خاك گذارده، با انگشت شهادت اشاره نمود، شروع به درخواست و دعا كرد و مى گفت: پروردگارا مانند بنده اى خوار و ذليل كه بسوى آقاى خود بيايد در پيشگاه تو آمده ام، مى دانم كسى جز تو قدرت ندارد رود نيل را به جريان آورد.
بلطف و كرم خويش آن را به جريان انداز.
رود نيل بطورى جارى شد كه پيش از آن سا بقه نداشت فرعون به مصر يان گفت من رود نيل را جارى كردم و با اين وضع در آوردم همه به سجده افتادند، مراسم پرستش را تجديد نمودند، جبرئيل بصورت مردمى، نزد فرعون آمد، پادشاها بنده اى دارم كه او را بر ساير بندگان خود امتياز دادهام، اختيار آنها را به او سپردام، كليد خزائن و اموالم در دست اوست ولى آن بنده با من دشمنى مى كند، كسى را كه من دوست دارم با او دشمن است هر كه را من نمى خواهم با دوستى مى نمايد، كيفر چنين بنده اى چيست؟ فرعون گفت: بسيار بنده نا پسند و بدى است اگر در اختيار من باشد او را در دريا غرق مى كنم، گفت اگر بايد چنين كيفر شود، تقاضا دارم، قضاوت خود را برايم بنويسيد، فرعن نوشت، سزاى بندهاى كه با آقاى خود مخالفت كند، دوستانش را دشمن بدارد و با دوشمنانش دوست باشد فقط غرق نمودن است در دريااست، بدست او داد جبرئيل گفت: خوبست اين نامه را با مهر خود مهر كنيد، فرعون نوشته را گرفت و مهر زد. آن رئز كه خداوند اراده كرد فرعون و فرعونيان را غرق نمايد، جبرئيل همان نامه را به دستش ‍ داد و گفت: اينك قضاوتى كه در باره خود كردى انجام مى شود بايد غرق شوى.

يارب جه كنم اگر پناهم ندهى   از جرم فزون به خويش راهم ندهى
از درگه تو نمى روم دست تهى   تا مرحمتى به اشك و اهم ندهى

 

دوشنبه 13 خرداد 1392  10:06 AM
تشکرات از این پست
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)

درست مى شود انشاء الله
يكى از دوستان امام على النقى (عليه السلام) مى گويد: به: آن حضرت عزض كردن عرض كردم: خليفه متوكل عباسى سهميه مرا قطع كرده است و فكر نمى كنم علتى جز دوستى و پيروى من از شما داشته باشد، خواهشمندم از وى بخواهيد كه آن را به من بدهد.
امام هادى (عليه السلام) فرمودند: درست مى شود ان شاءالله من رفتم و چون شب فرا رسيد ديدم مامورين خليفه يكى پس از ديگرى به دنبال من آمده و از جانب او احضارم مى كنند، وقتى به نزد متوكل رفتم، تا چشمش به من افتاد، گفت: اى ابوموسى ما به فكر تو هستيم ولى تو ما را فراموش ‍ كرده اى؟ سپس گفت: چقدر از ما ((طلب)) دارى؟
گفتم: فلان مقدار، و مبالقى را ذكر كردم، دستور داد دو برابرآن را به من دادند، من از فتح ((وزير خليفه)) پرسيدم ((امام هادى)) على بن محمد (عليه السلام) اينجا آمدند يا نامه اى نوشتند؟ گفت خير.
وقتى كه خدمت امام هادى (عليه السلام) رسيدم فرمود: ابو موسى خوشحال به نظر مى رسى.
عرض كردم! به بركت شما مسرورم، ولى گفتند شما نزد او نرفته ايد، و چيزى از وى نخواسته ايد ((پس چطورمتوكل خواسته هاى شما را در مورد من انجام داد)) امام (عليه السلام) فرمودند: خداوند متعال مى داند كه ما در مشكلات به غير از او متويل نمى شويم، و در سختى ها جز به او توكل نمى كنيم و خودش به ما وعده داده كه هر وقت از او سؤال نمائيم، آنگاه او هم توجهش را از ما برگرداند.

مدد از خالق دادار جويم   كه مدح عت عترت اطهار گويم
چو خواهى دولت جاويد و سرمد   بيا بر درگه آل محمد
اگر دارى تولاى ائمه   توئى درحصن والاى ائمه
ولايت بهتر از ئر ثمين است   همانكه مى برى با خود همين است
يكايك مظهر لطف خدايند   همه بر دوستان مشكل گشايندغغ

 

دوشنبه 13 خرداد 1392  10:07 AM
تشکرات از این پست
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)

دعا تمام نشده بود كه باران رحمت آمد
درسال 6 از هجرت قحط و غلائى شد، كار مردم به سختى كشيد و فقر بر مردم هجوم آورد مردم نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آمدند و شكايت كردند.
حضرت فرمودندكه: مردم سه روز روزه بگيرند و صدقه دهند، روزها مردم ازشهر بيرون بروند تا دعاى باران بخوانيم، روز موعود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به اتفاق اهل مدينه به صحرارفتند و نماز استسقاء ((نماز باران)) خواندند، هنوز دعا و نيايش تمام نشده بود كه سحاب رحمت نامتناهى از درياى بى پايان كرم الهى برخواسته بر شهر و نواحى سايه بركت انداخته شروع به باريدن كرد، و هفت شبانه روز خاموش كردن آتش عطش ‍ آن كشور و تسكين غبار اظطراب مردم آن مرز و بوم پرتو انداخت تا اينكه از كثرت باران بنيان طاقتشان منهدم گشته از خرابى خانه ها متوهم شدند مردم نزد حضرت رفتند و مستدعى تخفيف باران گرديدند، آن حضرت از آن گفتار متبسم شد و دست به دعا برداشت و عرض كرد اللهم حوالينا لا علينا يعنى خدايا به ما بباران و بر مامباران، پس ابر شكافته شد از محاذات مدينه كنار رفت چنانكه در شهر اصلا باران نبود، در خارج مدينه و مواحى هم چنان مى باريد.

شكر و سپاس ايزد كانشاء نمود ما را   جا داد در سماءدارالوجود مارا
در صورت و شمايل بنهاد بس فضايل   تكريم كرد و تفضيل از لطف وجود ما را
از عقل كحفوظ وز كفر و شرك محفوظ   بخشيد اين كرامت و آنگه ستود ما را
پيغمبران فرستاد با معجزات و آيات   سوى جناب اقدس راهى نمود ما را
ابراز كرد ما را در امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)   اعطاى اين كرامت صد عز فزود ما را

 

دوشنبه 13 خرداد 1392  10:09 AM
تشکرات از این پست
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)

دعا كردن شش فايده دارد
دعا غير از استجابت فوائد ديگرى هم دارد:
1- آنكه دعا لذيذترين لذتهاست و براى نوع انسان لذتش بى نظير است.
در احاديث قدسى آمده كه مردى به موسى بن عمران (عليه السلام) گفت: به خدا بگو من شخصى گرفتارى هستم، ژس چرا مرا عذاب نمى كنى؟ خداوند فرمود: به او بگو بدترين بلاها بر سر تو آورده ام و آن اين است كه شيرينى و حلاوت ياد مرا نمى چشى.
2- بريدن از هر چيز است و تنها به خداوند متعال پيوستن.
3- گرفتارى، اندوه، نگرانى، ترس و عقده را بر طرف مى كند.
4- جبران كننده نارسائيها و كمبودهاى وجود انسان است.
5-موجب شرح صدر، يعنى دريا دلى مى شود بوسيله آن مى توان در بلا يا پايمردى پيشه كرد مشكلات را تحمل نمود.
6-باعث مى شود كه انسان، گمشده اش را پيدا كند يعنى خدا تعالى را.

خوشا آن كس كه بندد با تو پيوند   خوشا آن دل كه دارد با تو راهى
مران از آستانت بينوارا   كه ديگر در بساطم نيست آهى
نهاده سر به خاك آستانت   گدائى، درمندى عذر خواهى
گرفتم دامن بخشنده اى را   كه بخشد از كرم كوهى به كاهى

 

دوشنبه 13 خرداد 1392  10:10 AM
تشکرات از این پست
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)

بهترين دعا براى حجاج
حجاج بن يوسف استاندار خونخوار عبدالملك ((پنجمين خليفه اموى)) در عراق از جنايت كاران بزرگ تاريخ مانند چنگيز و هيتلر و صدام بود.
او شنيد كه در بغداد، درويشى زندگى مى كند كه مستجاب الدعوه است، يعنى دعايش به استجابت مى رسد.
او را به حضور طلبيد و گفت: ((براى من دعاى خير كن)).
درويش چنان دعا كرد: ((خدايا جان حجاج را بگير)).
حجاج با ناراحتى گفت: ((اين چه دعاى خيرى است؟!)) درويش گفت: ((اين دعا، هم براى تو و هم براى همه مسلمين خير است.

اى زبر دست زير دست آزار   گرم تا كى بماند بازار
به چه كار ايدت جهان دارى؟   مردنت به كه مردم آزارى

 

دوشنبه 13 خرداد 1392  10:11 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها