داستان درويش و افراد كشتي
داستان درویش و افراد کشتی
درویشی
همراه جمعیتی به کشتی در آمد . او از مال و ثروت چیزی نداشت ، بلکه ثروت و
توانگری او غنای روحی و معنوی بود . او در گوشه ای از کشتی به خواب رفته
بود که ناگهان سر و صدایی بلند شد . کیسه زری به سرقت رفته بود . همه اهل
کشتی را وارسی کردند و سپس به سراغ آن درویش آمدند . درویش از این گمان بد
دلشکسته شد و به بارگاه الهی عرضه داشت: پروردگارا بنده ات را متهم کرده
اند ، هر چه صلاح می بینی عمل کن . در این اثنا صدها هزار ماهی سر از آب
دریا بیرون آوردند و هر یک مرواریدی گرانبها بر دهان داشتند . آن درویش ،
چند دانه از آن مرواریدها را بگرفت و در کف کشتی انداخت و سپس بر هوا
پرواز کرد . فضا برای او همچون تختی روان شده بود و به همان ترتیب از آن
کشتی دور شد و همانطور که از آنها دور می شد به اهالی کشتی گفت :
کشتی مال شما و حق از آنِ من
.
چهارشنبه 28 مرداد 1388 12:51 PM
تشکرات از این پست