افسانه ی زندگی ما!
(به بهانه ی چهارمین سالروز فوت حضرت آیت الله محمّد تقی بهجت فومنی- 27 اردیبهشت)
حدود ساعت هفت صبح از خواب بیدار می شویم، اگر یک نماز صبحی خوانده باشیم که هیچ، ولی اگر هم نخوانده باشیم حتی خم هم به ابرویمان نمی آوریم! بعد از خودن یا نخوردن صبحانه، هر کداممان می رویم سراغ کارهایمان، مدرسه، دانشگاه، اداره و ...
میگذرد و میگذرد تا وقت نماز ظهر، نماز ظهری هم به زور ضوابط دست و پا گیر مدرسه و یا برای حفظ آبرو در برابر همکاران و دوستان و یا حتی از روی عادت می خوانیم.
بعدازظهر به خانه بر می گردیم و طبق معمول معجونی از تلویزیون، ناهار و کامپیوتر با چاشنی خواب میل می کنیم، عصر که دیگر نمی توان گفت، شب از خواب بیدار می شویم و اگر درس خوان باشیم و یا کارهای اداره بر سرمان ریخته باشد، مشغول آنها می شویم و در ادامه نیز، نت، شام، باز هم تلویزیون ویا اگر اهل بازی های کامپیوتری باشیم، کمی گیم می زنیم، البته در این میان هم به زور مادر یا پدر و یا باز هم از روی عادت نمازی می خوانیم و در پایان، آخر شب که نه، می توان گفت سحر می خوابیم.
این داستان با کمی تغییر در ظرایفش قابل تطبیق بر زندگی اکثرمان هست،(البته در بعضی افراد هم نیست، با عرض معذرت از این افراد!)
افسانه !؟ آری افسانه ! واقعاً زندگی ما از تمامی افسانه ها، دروغین و خیال انگیزتر است.
حقیقت زندگی انسان چیز دیگریست، خود خدا در قرآن می گوید (البته اگر هنوزهم به قرآن اعتقاد واقعی داشته باشم!) :
« وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ » سوره الذاريات آیه 56
خود خدا فرموده که حقیقت وجود آدمی عبادت است، ولی جایگاه این امر در زندگی من و کجاست؟ اصلاً جایگاهی دارد؟
هرکجا که داستانی از زندگی بزرگان می شنوم و یا می خوانم، خیلی سخت باورم می شود و یا خیال می کنم که افسانه است ولی باید دانست که زندگی آیت الله بهجت ها افسانه نیست، زندگی من است که شبیه به افسانه است، زندگی آنها عین حقیقت زندگی است، آنان بندگان واقعی خدایند!