پاسخ به:♥♥♥♥_ مشاعره مهدوی _♥♥♥♥
دیشب کسی برای تو سجاده وا نکرد
بغضی ترک ندید و گلویی صدا نکرد
انگار ما بدون حضور تو راحتیم
وقتی کسی برای ظهور تو دعا نکرد
از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست
مدیر تالار زبان انگلیسی و زیر تالار ها
zaban.rasekhoonblog.com
zaban92@yahoo.com
يک روز نسيم خوش خبر مي آيد بس مژده به هر کوي و گذر مي آيد عطر گل عشق در فضا مي پيچد مي آيي و انتظار سر مي آيد
دیوان طمع به ملک سلیمان همی کنند هان ای شهاب! صاعقه تیغزن بسیار ابن حسام خسته دل! از رهگذار چشم اشک چو نار دانه، به هر دم زن بیاردیوان طمع به ملک سلیمان همی کنند هان ای شهاب! صاعقه تیغزن بسیار ابن حسام خسته دل! از رهگذار چشم اشک چو نار دانه، به هر دم زن بیار
راحت همگی به راحتی تن دادیم..........یک مشت شعار نامعین دادیم هر هفته غروب جمعه ها ما تنها..........آموزش منتظر نشستن دادیم
بیا که رایت منصور پادشاه رسید
نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید
جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت
کمال عدل به فریاد دادخواه رسید
سپهر دور خوش اکنون کند که ماه آمد
جهان به کام دل اکنون رسد که شاه رسید
ز قاطعان طریق این زمان شوند ایمن
قوافل دل و دانش که مرد راه رسید
عزیز مصر به رغم برادران غیور
ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید
کجاست صوفی دجال فعل ملحدشکل
بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید
صبا بگو که چهها بر سرم در این غم عشق
ز آتش دل سوزان و دود آه رسید
ز شوق روی تو شاها بدین اسیر فراق
همان رسید کز آتش به برگ کاه رسید
مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول
ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید
تا که بودیم نبودیم کسی کشت ما را غم بی هم نفسی
تا که رفتیم همه یار شدند خفته ایم و همه بیدار شدند
منم سرگشته حیرانت ای دوست
کنم یکباره جان قربانت ای دوست
تنی نا ساز از شوق وصل کویت
دهم سر بر سر پیمانت ای دوست
تا صبحدم آن شب به یادت گریه كردم هر قطره اشكم در پى تو در سفر شد قابل نبودم تا جمالت را ببینم اما قسم بر تو كه شوقم بیشتر شد
و هر جایی که ردی از قدمهای تو میبینم سری هم میزنم آن جا به دنبال تو میگردم و گاهی هم خودم را بیسبب گم میکنم آقا ز بس پیدر پی از هرجا به دنبال تو میگردم
سریر عرش را نعلین او تاج
امین وحی و صاحب سر معراج
ز چاهی برده مهدی را به انجم
ز خاکی کرده دیوی را به مردم
مهی که راز جمالش هنوز سریسته است
بده پیاله که یک خم هنوز سربسته است
ترا من زیر باران می شناسم چنان خورشید تابان می شناسم ترا من با تمام هست و بودم میان خیل یاران می شناسم همان طعم نگاهت در دلم هست ترا اینگونه آسان می شناسم
مهدی اسلام و هادی سبل
مفتی غیب و امام جز و کل
خواجهای کز هرچه گویم بیش بود
در همه چیز از همه در پیش بود
خویشتن را خواجهٔ عرصات گفت
انما انا رحمة مهدات گفت
هر دو گیتی از وجودش نام یافت
عرش نیز از نام او آرام یافت
تاریخ به حول محورت می گردد پرواز به دنبال پرت می گردد خورشیدی و آسمان به تو محتاج است هر روز زمین دور سرت می گردد
دل من نور ندارد بیا دل من شور ندارد بیا تو که هم نوری وشور بیا