0

زندگینامه شهید محمد غیبی

 
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

زندگینامه شهید محمد غیبی

زندگینامه شهید محمد غیبی:

 

قائم مقام فرمانده تیپ امام حسن(ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)

 

در اول خرداد ماه هزار و سیصد و چهل و یک ه ش در حالی كه شیراز سرمست از عطر نارنج و بوی گل سرخ ، پذیرای رندان دلسوخته عالم بود. دلاور مردی از تبار شقایق پا به عرصه حیات گذاشت تا افتخار شهر و دیار خود باشد. «محمد» هدیه‌ای غیبی و آسمانی بود كه به خانواده‌ای متدین و مذهبی در «شیراز» عطا شد. شهید «محمد غیبی» دوران كودكی را در زادگاه خود «شیراز» و در جوار بارگاه ملكوتی شاهچراغ احمدبن موسی (ع) گذراند و در هفتمین بهار زندگی پا به حیطه علم و فضل و دانش گذاشت. دوران تحصیل را تا سوم متوسطه ادامه داد و این در حالی بود كه كشور اسلامیمان در بحبوحه انقلابی عظیم می‌رفت تا آخرین ریشه‌های فساد و تباهی را از باغ خزان رسیده میهن بركنده و نظامی الهی و آسمانی را بنیان نهد. شهید غیبی همدوش و هم‌صدا با امت اسلامی و با شركت در تظاهرات و راهپیمائی‌های ضد رژیم و با پخش اعلامیه‌های حضرت امام (ره) دین خود را به اسلام و انقلاب ادا نموده و از هیچ كوششی در جهت اعتلای فرهنگ اسلام در جامعه دریغ نداشت.
 

سردار شهید محمد غیبی جزء اولین كسانی بود كه پس از آغاز جنگ, عاشقانه پا به عرصه‌های نبرد گذاشت و تا لحظه شهادت بطور مستمر در جبهه‌های حق علیه باطل به دفاع از نظام و ولایت پرداخت. وی در غالب عملیاتها از جمله عملیات فتح المبین, بیت المقدس, بدر و كربلای چهار و پنج شركت داشت و به علت استعدادهای درخشانی كه از خود بروز داد از همان ابتدا مستولیتهای مهمی بر عهده او نهاده شد:
 

مدتی مسئولیت گردانهای قائم را به عهده داشت و مدتی نیز قائم مقام تیپ امام حسن (ع) بود.
 

سردار شهید محمد غیبی كه بارها پیكر مطهرش آماج تیر و تركش دشمن بعثی قرار گرفته بود سرانجام در تاریخ بیست و پنج دیماه هزار و سیصد و شصت وپنج آخرین زخم نیاز را بر جان پذیرفت و در بارگاه بی نیاز سر بر آستان لایزال گذاشت و به نام مقدس شهید, افتخار یافت. بیست و پنج دیماه همچین یادمان پرواز ملكوتی دیگر یاران عاشق او از جمله سرداران شهید, هاشم اعتمادی و جواد روزیطلب است كه همه بر اثر آتشبار مسلسل یكی از نوادگان شیطان پلید بعثی, چون سروی استوار بر خاك خونین شلمچه فرو افتادند.
 

از شهید غیبی فرزندی به نام محمد حسن به یادگار مانده است كه شهید قبل از شهادت نام مبارك خود را بر او نهاد.
 

تواضع و فروتنی, ایمان و اخلاص, زیبنده معنویت مردی بود كه به جمال فقر و سادگی آراسته بود و اینك از آنهمه خوبی خاطراتی زخمی مانده است و لبانی متبسم كه چهره آسمانی او را در قالب كهنه دلهامان روحانیتی خاص بخشیده است.

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

سه شنبه 17 اردیبهشت 1392  4:54 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:زندگینامه شهید محمد غیبی

 

خاطرات شهید


اصغر کارگر:


یكی از همرزمان شهید نقل می‌كند در عملیات كربلای چهار شهید مدت سه شبانه روز خواب نداشته و وقتی دستور برگشت از خط به او به عنوان فرمانده داده می‌شود در قایقی كه آنها را از رودخانه عبور می‌داده بفاصله چند دقیقه چنان خواب عمیقی می‌رود كه آنطرف رودخانه با ریختن آب روی صورتش او را از خواب بیدار كرده و به پشت خط منتقل می‌كنند.


در اوایل جنگ به فرماندهی گروه چریكی برای شناسایی خطوط دشمن عملیاتی را آغاز می كند كه بعد از دو روز كه در شنهای خوزستان گم می‌شوند و اكثریت گروه در شنهای داغ از بی آبی و گرما شهید می‌شوند او و دو سه نفر دیگر چاله كنده و سرهایشان را درون چاله كرده تا گرما كمتر اثر كند و بعد بوسیله یك جیپ ارتشی ایرانی نجات داده می‌شوند.

در شب شهادت شهید محمد, او و چندتن از فرماندهان تیپ در حال حمام كردن بوده‌اند و همه از زیر دوش بیرون می‌آیند و شهید محمد همچنان زیر دوش حمام بوده . یكی از دوستانش می‌گوید محمد زودباش چقدر طول می‌دهی . شهید می‌گوید: دارم غسل شهادت می‌كنم كه خدا دلش نیاید مرا شهید نكند همرزمش می‌گوید: وقتی داشت بعد از حمام لباس می‌پوشید چنان چهره‌اش نورانی و دگرگون شده بود كه می‌خواستم جلو بروم و بگویم محمد مشخص است رفتنی هستی و شهید می‌شوی لطفاً مرا هم شفاعت كن اما رویم نشد كه به او بگویم كه داری شهید می‌شوی .

در هنگام شهادت تیر دشمن به قلب او می‌خورد كه در جیب سمت چپ لباسش زیارتنامه حضرت زهرا (س) بود كه سوراخ و خونی می‌شود و همان زیارتنامه‌ای بوده كه ساعتی قبل از شهادتش زیارتنامه را می‌خوانده است.

در زمان قبل از انقلاب كه ایشان در دوره راهنمایی و سال اول دبیرستان تحصیل می‌كردند و سن كمی داشتند ولی به دلیل روشنگری كه از طرف پدر شهید در منزل می‌شد ایشان و دیگر اعضای خانواده از حضرت امام كه در نجف تبعید بودند تقلید می‌كردند و عكس و رساله امام در منزل موجود بود و شهید با سن كمی كه داشتند می‌گفتند دوست دارم روحانی شوم و یا اینكه می‌گفتند دوست دارم بزرگ شوم و به مستمندان و یتیمان كمك كنم و یا اینكه می‌گفتند یعنی می شود ما در ركاب حضرت حجت (ع) باشیم؟

در جریان مبارزات اوایل انقلاب شركت فعال در پخش اعلامیه و راهپمایی داشتند و گاهی با لباس خونی به منزل می‌آمدند و می‌گفتند زخمی ها را حمل می‌كردیم كوكتل مولوثف می‌سازیم و به ارتشی‌ها حمله می‌كنیم.
بعد از انقلاب نیز در مسجد و مدرسه فعال بوده و از بدو جنگ در جبهه بسیار فعال بودند.

یكی از دفعاتی (نزدیك به زمان شهادت) كه برای مرخصی آمده بود زمان برگشت به جبهه كه داشت خداحافظی می‌كرد خطاب به یكی از خواهرهایش گفت: عكسی كه گرفته‌ام و برزگ كرده‌ام برای زمان شهادتم است و اگر شهید شدم مادر را دلداری بدهید و بگوید او در بهشت راحت و در كنار امام حسین (ع) روسفید هستی كه خواهرش می‌گوید انشاء الله كه سالم بیایی و اجر شهید را ببری و او می‌گوید نه دعا كن شهید شوم و خواهرش به او می‌گوید پس اگر شهید شدی قول می‌دهی مرا شفاعت كنی و شهید نیز این قول را به خواهرش می‌‌دهد.

وقتی فرزندش محمدحسین بدنیا آمد اسم او را محمد حسین گذاشت و مادر شهید به او می‌گفت اسم خودت محمد است چرا اسم پسرت را محمد گذاشتی می‌گفت من شهید می شوم و اسسم باید بماند.
مرتباً به خانواده توصیه می‌كرد كه به بدحجابها تذكر دهید و راه شهیدان را ادامه داده و نگذارید خون آنها هدر رود.
و می‌گفت ما اگر از این جبهه هم سالم آمدیم باید به بیت المقدس رفته و فلسطین اشغالی را از جنگ یهودیان آزاد كرده و پرچم اسلام را در آنجا به اهتزاز در آوریم.

ایشان زمانیكه بیش از سیزده سال نداشتند صداقت, راستگویی, خوش خلقی, اعتماد به نفس, شجاعت و حق گوئی در او موج می‌زد. خوش خلقی و مهربانی او باعث شده بود كه تمامی اعضای كلاس درس را تحت تاثیر قرار دهد بطوری كه همگی به نامبرده ابراز ارادت نمودند.
اعتماد به نفس شهید بزرگوار موجب می‌شد كه با قاطعیت, عقاید خود را بیان كند و شجاعت و صراحت بیان و آگاهی او به مسائل روز مكمل آن بود بطوری كه در سالهای هزار و سیصد و پنجاه و پنج تا هزار و سیصد و پنجاه و شش در اوج خفقان رژیم پهلوی در سر كلاس, با حضور دبیر مربوطه مخالفت خود را با تغییر ساعت و سال هجری شمسی به شاهنشاهی اعلام كرد كه باعث اخراج او از كلاس شد.
در آن زمان تصمیم گرفتیم كه با حضور ایشان و چند دانش آموز برجسته كلاس جلسات محرمانه‌ای داشته باشیم و مسائل روز آن زمان را نقد كنیم كه این حركت باعث جنب و جوشی در كلاس شد بطوری كه بعضی اوقات روی تخته سیاه كلاس شعارهایی علیه رژیم طاغوت در آن اوج خفقان نوشته می‌شد كه همگی اظهار بی‌اطلاعی می‌كردیم. این حركت ادامه پیدا كرد تا اینكه در ساعت قرائت انشاء, دانش آموزی چنین نوشته بود: "بچه‌ها حسین زمان را دریابید و یزید زمان را بشناسید" كه این دانش آموز با عمل زشت و قبیح معلم انشاء و با برخورد فیزیكی از كلاس اخراج شد.
بهر حال این حركات زمینه ای شد تا این كلاس درس در سال شروع انقلاب به عنوان پیش قدم و هادی دبیرستان در جریان انقلاب مطرح گردد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی, هر روز به اتفاق نامبرده در محافل و مجالس مختلف شركت می‌كردیم و با گروه های ملحد به بحث و گفتگو می‌پرداختیم بطوری كه بعضی اوقات بحث به خشونت كشیده می‌شد. در همین راستا در جلسه‌ای كه توسط گروهك فدائیان خلق (كمونیستها) در دانشكده مهندسی ترتیب داده بودند شركت كردیم. سخنران جلسه می خواست مخاطبین خود را با توضیحات مختلف متقاعد سازد كه نعوذوباالله خدا وجود ندارد و پیامبر اكرم (ص) یك نابغه بوده است تا یك پیام آور الهی. در همین حال برق سالن قطع می‌شود و شهید بزرگوار با فریاد رسا طلب صلوات بر محمد و آل او در جلسه می‌كند كه با فرستادن صلوات چنان لرزه‌ای به جلسه پدید می‌آید كه موجب مخالفت سخنران می‌شود و سخنران می‌گوید یك عده آدمهایی مرتجع وارد جلسه ما شده‌اند. در همین حال برق سالن وصل می‌شود و مجدداً شهید بزرگوار درود می‌فرستد بر محمد و خاندان او كه با مخالفت شدید سخنران و هوادارانش خواستار بیرون رفتن ایشان و تنی چند از جلسه می‌شوند كه این عمل منجر به برخورد فیزیكی و تعطیلی جلسه می‌گردد.

با شروع جنگ تحمیلی ایشان همراه گروه فدائیان اسلام به همراهی دكتر چمران در جبهه‌های جنگ حضور می‌یابد و در مدت كوتاهی چنان شجاعت و شهامتی از خود نشان می‌دهد كه مورد توجه قرار می‌گیرد.
بعد از شهادت دكتر چمران ایشان به عنوان بسیجی و بعد در لباس مقدس پاسداری تا لحظه شهادت در پستهای مختلف جهت حفظ آرمانهای انقلاب و دفاع از میهن اسلامی, جبهه‌های نبرد را رها نمی‌سازد.
شجاعت او در جبهه‌های نبرد زبانزد همرزمانش بود و نمونه بارز شیران روز و زاهدان شب را در اذهان تداعی می‌كرد.
هر كس كه در شهر و جبهه با او آشنا بود این را به خوبی بیاد می‌آورد.

یكی از همرزمانش نقل می‌كرد (برادر جانباز عزیزی ـ اهل سعادت شهر كه هر دو پای خود را در جنگ از دست داده‌اند): در یكی از عملیاتها از تشنگی داشتیم جان به جان آفرین تسلیم می‌كردیم كه یك دفعه دیدیم فردی در میان توپ و خمپاره یك گالن بیست لیتری آب را بدوش می‌كشد و به طرف ما می‌آید, اول خیال كردیم كه سراب است بعد كه نزدیكتر شد دیدیم كه شهید بزرگوار محمد غیبی است كه یاد سقای كربلا را در اذهان ما زنده كرد.

یكی از خصوصیات نامبرده ارادت به اهل بیت بود, ارادت وی چنان بود كه وقتی در مجالس دعا و عزاداری اهل بیت شركت می‌كرد چنان از خود بی خود می‌شد كه گوئی در این دنیای فانی نیست و این رفتارها را اینجانب شاهد بودم كه با اشك چشمانش در عزای حضرت اباعبدالله حسین (ع) صورت خود را شستشو می‌داد.
چهره نورانی شهید بزرگوار و حركات و سكنات او یادآور عارفانی بود كه عرفان نظری و عملی را درهم آمیخته و مشتاقانه به سوی احدیت در پرواز بودند گوئی می‌خواهند راه هزارساله را در یك لحظه بپیمایند.

شهید والامقام از ابتدای جنگ در سمت فرماندهی دسته, گروهان, گردان, معاونت طرح عملیات تیپ احمدبن موسی (ع), فرماندهی گردان مستقل قائم (عج) و در نهایت به عنوان جانشین فرماندهی تیپ مستقل امام حسن (ع) به دفاع از انقلاب اسلامی پرداختند و در سحرگاه بیست و پنجم دی ماه سال هزار و سیصد وشصت و پنج خود را آماده دیدار با معبودش می‌نماید.كبوتران مهاجر ز شهر ما رفتند ببین كه عاشقان سحر چه بی صدا رفتند.

منبع:پرونده شهيد در سازمان بنياد شهيد وامور ايثارگران شیراز ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

سه شنبه 17 اردیبهشت 1392  5:05 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
دسترسی سریع به انجمن ها