0

گفتگوی کوتاه عقل و دل

 
shokoofeh
shokoofeh
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آبان 1389 
تعداد پست ها : 952
محل سکونت : البرز

گفتگوی کوتاه عقل و دل

 

پیر خرد یک نفس آسوده بود
خلوت فرموده بود

کودک دل رفت و دوزانو نشست
مست مست

گفت: «تو را فرصت تعلیم هست؟»
گفت: «هست»

گفت که «ای خسته‌ترین رهنورد
سوخته و ساخته‌ی گرم و سرد
چیست برازنده‌ی بالای مرد؟»
گفت: «درد!»

گفت: «چه بود ای همه دانندگی
راست‌ترین راستی زندگی؟»

پیر که اسرار خرد خوانده بود
سخت در اندیشه فرو مانده بود

ناگه از شاخه‌ای افتاد برگ
گفت: «مرگ!»

هاشم جاوید

 

طبرستان

قوم من ترنج را با پوست می خورند

 راستی! کسی زلیخا را ندیده است؟

پنج شنبه 12 اردیبهشت 1392  10:53 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها