0

زندگی نامه شهید حاج حسین بصیر

 
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

زندگی نامه شهید حاج حسین بصیر

 


 

در شام غریبان عاشورای حسینی سال ۱۳۲۲ در یکی از روستاهای” فریدونکنار “به دنیا آمد. او اولین فرزند زوج “محمد حسن بصیر” و سیده “سکینه طیبی نژاد” بود که در دورة ارباب و رعیتی به عنوان یک رعیت در زمین های ارباب کشاورزی می کردند. مادرش می گوید : «در آن دوره ما رعیت مردم بودیم و گندم و پنبه می کاشتیم. ما کار می کردیم و ارباب می برد. حتی خانه ای که زندگی می کردیم مال ارباب بود.» “حسین” در مهر ماه ۱۳۲۹ در سن ۷ سالگی به مدرسه فرستاده شد و دوره شش ساله ابتدایی نظام قدیم را در مدرسه “سنایی” فریدونکنار گذراند.
بعد از اتمام دوره ششم ابتدایی نظام قدیم ترک تحصیل کرد و نزد یکی از بستگانش در “بابل” به آهنگری مشغول شد. در کنار این کار در امور کشاورزی به پدرش کمک می کرد.
اول شهریور ۱۳۴۱ برای انجام خدمت وظیفه به “تهران” اعزام شد و در آنجا به دلیل فعالیت های سیاسی و پخش اعلامیه های امام خمینی به پادگان منظریه قم تبعید گردید. شرایط سخت و دشوار خدمت سربازی را در اول شهریور ۱۳۴۳ به پایان رساند. در سال ۱۳۴۶ در بیست و چهار سالگی ـ با خانم “آمنه براری” ازدواج کرد.
در دوم مرداد ۱۳۵۰ در شرکت باطری سازی وزارت جنگ در تهران مشغول به کار شد ولی به علت فعالیتهای سیاسی در اول مهر ۱۳۵۳ اخراج گردید. به دنبال آن به زادگاهش “فریدونکنار” بازگشت و مشغول آهنگری شد. مدتی بعد به کمک پدرش یک کارگاه ساخت در و پنجره آلومینیومی راه اندازی کرد و مشغول کار شد.

 

او در رژیم پهلوی به طور گسترده و همه جانبه مبارزه می کرد به همین خاطر چند بار دستگیر و روانه زندان شد درسال ۱۳۵۷ برنامه راهپیمایی “فریدونکنار” را با تظاهرات مردم در “تهران” هماهنگ می کرد و در شهر هسته مبارزه و راهپیمایی را سازمان داد.
تا ۳۰ دی ماه ۱۳۵۹ در جبهه حضور داشت و بعد از دو ماه مراجعت به زادگاهش بار دیگر در اول فروردین ۱۳۶۰ به جبهه اعزام شد.مدتی در منطقه “گیلان غرب “مسئول حفاظت از قله های “صدفی”،” ابرویی” و “کرجی” بود.
حسین از اول فروردین تا پنجم تیرماه ۱۳۶۰ در مناطق مرزی بود و در عملیات طریق القدس و فتح بستان شرکت داشت. پس از عملیات ها برای مدت کوتاهی بازگشت.اما بار دیگر در ۸ بهمن ۱۳۶۰ به جبهه اعزام و تا شهریر ۱۳۶۲ به عنوان بسیجی و به طور مستمر در جبهه ها بود. در این مدت به عنوان جانشین فرمانده گردان در لشکر ۲۵ کربلا انجام وظیفه می کرد و در عملیات فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، محرم و والفجر مقدماتی شرکت کرد.
در بیست و هشت شهریور ماه ۱۳۶۲ در منطقه جنگی به عضویت رسمی سپاه پاسداران در آمد. از آن پس فرماندهی گردان یا رسول (ص) لشکر کربلا را عهده دار شد. یکی از همرزمانش می گوید : به ندرت لباس فرم سپاه را می پوشید و اکثر وقت ها لباس خاکی بسیجیان بر تن داشت. روزی در قرارگاه با فرماندهان عالی رتبه جنگ مانند محسن رضایی و علی شمخانی جلسه داشت. مشاهده کردم که با همان لباس خاکی بسیج می رود تا در جلسه شرکت کند. گفتم بهتر نیست تا لباس فرم سپاه را بپوشید ؟ در جوابم گفت : فرزندم ! من این لباس را دوست دارم و به آن افتخار می کنم و از خدا می خواهم که همین لباس را کفنم قرار دهد. دوست دارم لباس رزم کفنم شود و در آن روز بزرگ که همه در پیشگاه محبوب سرافکنده می ایستیم در قافله پر شور شهیدان سربلند بر حریر خویش مباهات کنم .
در عملیات والفجر ۴ به سمت جانشینی تیپ یکم ویژه ۲۵ کربلا منصوب شد.پس از عملیات الفجر ۴در عملیات والفجر ۶ نیز با همین مسئولیت شرکت کرد و بر اثر اصابت ترکش مجروح گردید. در سال ۱۳۶۳ با تقلیل بعضی از تیپهای لشکر فرماندهی گردان یا رسول (ص) را به عهده گرفت. در همین سال به زیارت بیت اللّه الحرام مشرف شد.
او همچون تمامی سرداران گمنام جنگ متواضع و فروتن بود. وقتی که عنوان و سمت وی در جبهه سوال شد، گفت : «مثل رزمندگان بسیجی من هم دارم می جنگم.»
وقتی ضرورت جبهه و عملیات اقتضاء می کرد آن را با هیچ چیزی عوض نمی کرد. حتی در جریان ازدواج دختر اولش با” مرتضی جباری” که رزمنده دایم الحضور جبهه بود و بعد ها شهید شد ـ شرکت نکرد و در جبهه بود.

http://gallery.sajed.ir/index.php?view=image&format=raw&type=img&id=10966

حاج بصیر نسبت به حفظ بیت المال بسیار حساس بود. یکی از همرزمانش می گوید : قبل از عملیات بدر حاجی برای سرکشی به نیروهای پادگان بیگلو آمده بود و مشغول صحبت کردن با مسئولان گردان بود. ناگهان لامپ کوچکی را مشاهده کرد که در خاک ها افتاده بود خم شد و آن را برداشت و نگاهی به آن کرد و متوجه شد که سالم است و مسئول تدارکات گردان را خواست و به او گفت چرا لامپ را دور می اندازید. اگر چه این لامپ کوچک است ولی بیت المال است و باید در روز قیامت جواب دهید. در حفظ بیت المال کوشا باشید تا خدای ناکرده در روز قیامت سرافکنده نباشید. حاج بصیر در گردان تاکید داشت که در موقع اذان نیروها اذان دسته جمعی بگویند. او با نیروهای تحت امر بسیار صمیمی بود و گاهی اتفاق می افتاد نیروهای گردان اگر خواب می دیدند برای تعبیر آن به نزد حاجی می رفتند و او با صبر و حوصله خواب آنها را تعبیر می کرد. یکی از همرزمانش می گوید : صبح روزی در چادر فرماندهی مشغول خوردن صبحانه بودیم که به حاجی گفتم: یکی از دوستان خواب دید که یکی از انگشتان دستم قطع می شود. حاجی در تعبیر آن گفت : «یکی از بهترین دوستانت را از دست خواهی داد .» دیری نپایید که دوست عزیزم محمد تیموریان در عملیات بدر به شهادت رسید. وقتی حاجی خبر شهادت تیموریان را شنیدگفت : «شهید تیموریان فرزند من بود وشهادت او کمرم را شکست.» حاج حسین بصیر بعد از شرکت در عملیات بدر در عملیاتهای زنجیره ای قدس در سال ۱۳۶۴ شرکت داشت و با هدایت نیروهایش توانست پاسگاه “بلالیه” و “ابولیله” عراق را تصرف کند. پس از عملیات قدس، گردان یا رسول (ص) به عنوان گردان نمونه مأمور ادغام در لشکر ۷۷ خراسان شد. بعد از اتمام ماموریت، نیروهای گردان برای آموزش غواصی و کسب آگاهی برای انجام عملیات والفجر ۸ به منطقه “بهمنشیر” انتقال یافتند و بصیر شخصاً آموزش نیروها در رودخانه را به عهده داشت. در همین زمان به فراندهی یکی از تیپهای عملیاتی لشکر ویژه ۲۵ کربلا منصوب شد.

بعد از تصرف شهر فاو به فرماندهی محور عملیاتی منصوب شد و در حالی که شبانه روز دوشادوش رزمندگان در منطقه عملیاتی حضور داشت بر اثر اصابت ترکش به قفسه سینه و بازو مجروح شد. در سال ۱۳۶۴ در مازندران و فریدونکنار شایع شد که حاج بصیر به شهادت رسیده است. مطرح شدن این موضوع در صبحگاه سپاه مازندران به این شایعه قوت بخشید. اما بسیجیان فریدونکنار در یک شب که برای اقامه نماز مغرب و عشا به مسجد جامع شهر رفته بودند با خبر شدند که حاجی به فریدونکنار آمده است. آنها با سردادن شعارهای حماسی به سوی منزل حاجی حرکت می کنند. در بین راه عده ای از مردم نیز به آنها پیوستند تا به خانه حاجی رسیدند و شعار می دادند «حاجی سرت سلامت.» جمعیت گرداگرد حیاط خانه به یاد شهیدان جنگ اقدام به نوحه سرایی کردند. سپس حاجی شروع به سخنرانی کردند و با ذکر آیه ای از قرآن مجید تشکر از حضار در حالی که قطرات اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت : « ای عزیزان من ! نور چشمان من ! چرا شعار سرت سلامت می دهید. من خسته و تنها شده ام ؛ دلم گرفته ؛ دوستانم همه رفتند و عزیزانم مرا تنها گذاشتند. شما نمی گذارید که به آنان ملحق شوم. همین شعارها و دعاهای شماست که مرا از آنان جدا کرده است. شما انسانهای بزرگی هستید و خدا به شما نظر دارد و حرف شما را اجابت می کند.»

 

در عملیات صاحب الزمان (عج) که در منطقه فاو در سال ۱۳۶۵ انجام گرفت حضور داشت. دشمن که با شروع عملیات متوجه حضور نیروها ی ایرانی شده بود اقدام به آتش سنگین روی مواضع رزمندگان کرد به طوری که نیروها در دویست متری خاکریز دشمن زمین گیر شدند و تلاش فرماندهان گردان برای به حرکت در آوردن و پیشروی نیروها ثمری نداشت. وضعیت با بی سیم به حاجی گزارش شد و او به سرعت خود را به خط مقدم رساند و با صدای خوش و ملایم اما استوار گفت : «فرزندان من، کربلا رفتن خون می خواهد.» بعد یا حسین گویان نیروهای زمین گیر شده را تشویق به پیشروی کرد و آنان که با حضور حاجی در جمع جانی دوباره گرفته بودند با ندای یا حسین (ع) به خاکریزه های دشمن یورش بردند و مواضع آنان را به تصرف در آوردند. بعد از اتمام عملیات که با شب نوزدهم ماه مبارک رمضان مصادف بود، حاجی به مقر پشتیبانی برگشت و وارد چادر تدارکات شد و تا صبح مشغول عبادت بود.

قبل از عملیات کربلای ۱ در سال ۱۳۶۵ و فتح مهران حاج بصیر خواب می بیند که در عالم رویا سیبی شیرین به او داده اند که مانند آن را هرگز نخورده بود. خودش این خواب را به شهادت تعبیر می کرد.
در عملیات کربلای ۱ بعد از فتح قله قلاویزان مشاهده کرد که بعضی از رزمندگان با اسرا با عصبانیت رفتار می کنند. با دیدن این منظره بسیار ناراحت شد و گفت : «اسرا هیچ وسیله دفاعی ندارند، پس با برخوردی مناسب با آنها رفتار کنید و کاری نکنید که خداوند ورق جنگ را برگرداند و پیروزی را به شکست مبدل نماید. » حاج بصیر در عملیات کربلای ۴ نیز حضور داشت.

در ادامه عملیات کربلای ۵ یک دسته شانزده نفری به اتفاق حاجی که فرمانده محور عملیات بود برای نجات گردان نصر از محاصره دشمن به سوی نوک شمشیری دریاچه ماهی حرکت کردند. آنها در داخل کانال که عرض آن حدود سی سانتی متر بود با تمام توان جنگیدند تا اینکه مهماتشان به تمام رسید.
در این عملیات مرتضی جباری ـ داماد حاجی، فرمانده گردان عاشورا ـ در شلمچه به شهادت رسید. حاجی در مراسم بزرگداشت سومین روز شهادت در مجلس عزای او حضور یافت و در سخنان کوتاهی اعلام کرد : « خدا را شاهد می گیرم که به خاطر شرکت در این مجلس عزا برای اینکه در مراسم بزرگداشت دامادم شرکت کنم جبهه را ترک نکرده ام، بلکه به امر فرمانده لشکرم در اینجا حضور یافتم تا شما مردم شهید پرور و دوستان مرتضی و جوانان غیور این سامان را به سوی جبهه حماسه و شرف فراخوانم.» این سخنان باعث شد تا جمع کثیری از بسیجیان فریدونکنار به سوی جبهه اعزام شوند.
حاج بصیر در ۱۹ فروردین ۱۳۶۶ به قائم مقامی فرمانده لشکر ۲۵ کربلا منصوب شد و در عملیات کربلای ۸ شرکت کرد. در این عملیات دو همرزم او سردار محمد حسن قاسمی طوسی و سردار حمیدرضا نوبخت به شهادت رسیدند.
حاج حسین بصیر قبل از هر عملیات موهای سر و صورت را اصلاح می کرد و گفت : «عملیات سعی در صفای مستی و طواف کعبه عشق است.»

نقل است که روزی حاج بصیر از مادرش خواست به وی اجازه دهد بر سجاده اش دو رکعت نماز حاجت بخواند و پس از نماز خواندن به دعایش آمین بگوید. مادرش با قبول این درخواست بر دعای او آمین می گوید. حاجی بعد از دعا رو به مادرش کرده و پرسید مادر آیا می دانی دعایی که کردم چه بود ؟ مادر گفت : «حتماً پیروزی رزمندگان.» جواب داد : «بله آن به جای خودش ولی من از خدا طلب شهادت کردم وچون می دانم دعایت مانع شهادتم می شود امروز خواستم آمین تو را بر شهادتم بشنوم.» مادر در جواب فرزند می گوید : «پسرم من به خدا از شهادت تو باک ندارم همچنان که برادرت اصغر شهید شد و هادی در جبهه است. دوست دارم شما زنده بمانید و از امام و انقلاب دفاع کنید.»
قبل از شروع عملیات کربلای ۱۰ شبی که با نیمه شعبان مصادف بود، حاج بصیر خطاب به رزمندگان گفت : «انتظار یعنی حرکت و انتظار یعنی ایثار، یعنی خون؛ انتظاریعنی ادامه دادن راه شهیدان، انتظار برای این است که انسان در سکون آب گندیده نباشد، انتظار خیمه خروشان استو دریای مواج.» نقل است که حاجی قبل از هر عملیات یکی از معصومین را در خواب می دید و برای تقویت روحیه بسیجیان و رزمندگان آن خواب را برای آنان تقویت می کرد. بعد از آن نوحه ای می خواند تا رزمندگان با معنویت بیشتری در عملیات شرکت نمایند. قبل از عملیات کربلای ۱۰ برادرش هادی به حاجی می گوید : «چرا در این عملیات برای رزمندگان خوابی را تعریف نکردی ؟» حاجی گفت : «قبل از این عملیات هیچ خوابی ندیدم و این نشانه آن است که این بار می خواهم خودم به کنار امام حسین (ع) بروم و برای این لحظه روز شماری می کنم .» غروب عملیات حاجی به اتفاق تنی چند از رزمندگان در سنگر نشسته بود. دستی به محاسنش کشید . گفت : دیگر پیر و خسته شده ام و نیاز به استراحت دراز مدت دارم. برادرش هادی می گوید : «من که هیچگاه کلمه خستگی را از حاجی نشنیده بودم با تعجب گفتم : ان شاءاللّه بعد از عملیات به شمال بروید و کمی استراحت کنید.» در شب عملیات شیشة عطری ازجیبش بیرون آورد و به سر و صورت تک تک افرادی زد که با او وداع می کردند. به آنها می گفت : «اگر به فیض شهادت نائل شدید ما را فراموش نکنید؛ ما از شما التماس دعا داریم.»
حاج بصیر در سال ۱۳۶۶ در عملیات کربلای ۱۰ در ارتفاعات برفگیر ماووت حضور داشت. سرانجا در ۲ اردیبهشت ۱۳۶۶ در شب عملیات کربلای ۱۰ بر فراز ارتفاعات ماووت خمپاره ای بر سنگر او فرود آمد و حاج حسین بصیر در سن چهل و پنج سالگی بعد از هفت سال حضور مستمر در جبهه های نبرد به شهادت رسید. پیکر شهید حاج حسین بصیر در میان انبوه جمعیت سوگوار تشییع و در گلزار شهدای “فریدونکنار” به خاک سپرده شد.
http://mw2.google.com/mw-panoramio/photos/medium/57495829.jpg
مزارمطهر سرلشکر شهید حاج حسین بصیر
 

 

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392  10:45 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:زندگی نامه شهید حاج حسین بصیر

 

سـردار شهيد حاج حسين بصير، قائم مقام لشكر 25 كربلا
 
 



















































































 

 

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392  10:52 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:زندگی نامه شهید حاج حسین بصیر

 

آرزوی شهادت به سبک حاج حسین بصیر

نقل است که روزی حاج حسین بصیر از مادرش خواست به وی اجازه دهد بر سجاده اش دو رکعت نماز حاجت بخواند و پس از نماز خواندن به دعایش آمین بگوید. مادر با قبول این درخواست بر دعای او آمین می گوید. حاجی بعد از دعا رو به مادرش کرده و پرسید مادر آیا می دانی دعایی که کردم چه بود ؟ مادر گفت:«حتماً پیروزی رزمندگان.» جواب داد: «بله آن به جای خودش ولی من از خدا طلب شهادت کردم و چون می دانم دعایت مانع شهادتم می شود امروز خواستم آمین تو را بر شهادتم بشنوم.»

خاطره ای از هادی بصیر( برادر شهیدان  بصیر) که در همایش گردان یا رسول(ص) شمال کشور که در دیماه ۱۳۹۰در شهرستان بابل برگزار شد نقل گردید.

 

فرماندهان چگونه مسئوليت قبول مي كردند؟

 

 

مرکز تخصصی کعبه نوشت : سردار «حاج حسين بصير» قائم مقام لشكر ويژه 25 كربلا در دوران دفاع مقدس بود كه در روز دوم ارديبهشت ماه سال 1366 در «عمليات كربلاي 10 » در منطقه ماووت عراق به شهادت رسيد.

به گزارش مرکز تخصصی کعبه به نقل از خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، علي اكبر بصير برادر حاج حسين بصير در خاطره اي مي گويد: آن زمان كه «حاج بصير» فرماندهي گردان يا رسول (ص) را به عهده داشت. روزي از طرف فرماندهي لشگر آمدند و به او گفتند: «از طرف فرماندهي لشگر ابلاغيه اي آمده مبني بر اينكه حضرتعالي از اين پس به فرماندهي تيپ يكم لشگر منصوب شديد.»

حاجي ابتدا قبول نكرد ولي بعد از اصرار زياد برادران فرماندهي، به آنها گفت: «من بايد فكر كنم.»

لذا برادران رفتند و فرداي همان روز دوباره آمدند و از حاجي پاسخ خواستند. حاج حسين اين بار جواب مثبت داد.

من كه از اين قضيه متعجب شده بودم به حاجي گفتم:«حاجي! چرا همان ديروز جواب مثبت نداديد.» او در جواب گفت:«ديروز در آن حالت نمي توانستم فكر كنم و تصميم بگيرم. راستش رفتم و با خودم فكر كردم«امروز كه مرا به فرماندهي تيپ منصوب كردند اگر چند روز ديگر بخواهند اين مسئوليت را از من بگيرند و بگويند از اين پس بايد به عنوان يك تيرانداز در جبهه خدمت كني من چه عكس العملي نشان مي دهم؟ اگر ناراحت و غمگين شدم پس معلوم مي شود براي رضاي خدا اين مسئوليت را قبول نكردم. ولي اگر برايم فرقي نداشت پس مشخص مي شود كه اين مسئوليت را براي رضاي خدا قبول كردم و فرقي ندارد در كجا خدمت كنم. بعد ديدم اگر بخواهند مسئوليت فرماندهي تيپ را از من بگيرند برايم فرقي نمي كند لذا قبول


 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392  10:56 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:زندگی نامه شهید حاج حسین بصیر

 

 

وصيت نامه سردار شهيد حاج حسين بصير



بسم الله الرحمن الرحيم
بنام خدا خدايي كه به ما جان داد، حيات بخشيد و ما را به وجود آورد. شكر مي كنم در اين مقطع زماني، فردي هستم كه گر چه شايد گناهكار باشم ولي در جايي هستم كه رزمندگان عزيزمان در اين مكان مقدس حضور دارند. شهدايمان هم در اينجا حضور داشتهاند .ما در كنار رزمندگان عزيز هستيم و من خودم را قطره اي مي دانم از درياي بيكران رزمندگان. خود را رزمنده به حساب نمي آورم؛ چرا؟ براي اينكه جرأت ندارم كه بگويم يك رزمنده هستم...

خطاب به همسرم: 
شمايي كه در مدت زندگي با سختي و راحتي ساختيد، با مشكلات، خنده و گريه هايمان همراه بوديد و من افتخار مي كنم همسري مثل شما دارم.
اميدوارم به لطف خداوند كه فرداي قيامت پيش حضرت زهرا (س) شما را روسفيد ببينم ... اميدوارم كه دعاي خير اين حقير بدرقه راه شما و ديگر عزيزاني باشد كه همسرانشان را در راه خدا به جبهه فرستاده و مي فرستند. من زبانم قاصر از بيان فداكاري و گذشت شماست، با اينكه به علت مشكلات ـ نتوانستيد معلومات لازم را كسب نماييد ولي شما گاهي استاد من بوديد، گاهي به من درس مي داديد ...
اگر شما مخالفت مي كرديد شايد من همچه روزي، هم چنين وضعيتي نداشتم و اگر شما مانع حركت من بوديد شايد نمي توانستم اينطور موفق بشوم كه بتوانم وضعيت خود را در اينجا درك كنم، شايد اگر مانع بوديد نه تنها از نظر توفيق حضور در جبهه، بلكه در بيشتر چيزها عقب مي افتادم ... اين گذشت شما و فداكاري شما باعث شد كه ما را در اينجا ثابت قدم نگهدارد و خداوند ياريمان كرد و تحويلمان گرفت ... 
اينكه اينجا ماندن نظم خداست شكي نيست . اينجا ماندن، سعادت مي خواهد و شكي در آن نيست ولي اگر همه سعادت ها را بررسي كنيم بيشترين مانعي كه انسان مي تواند جلويش داشته باشد خانواده اش است اگر توانست موفق شود اولين مانع را پشت سر بگذارد ،دومين مانع نقش خودش است، خواسته هاي درونيش است. اگر توانست اين را پشت سربگذارد ،سومين مانع گرفتاري ها و وضعيت روزگارش است. و اگر آن را پشت سرگذاشت چهارمين مانع خود خط و ماندن در خط و مواجهه با مشكلات جبهه است و همه اين مشكلات را براي رضاي خدا به اميد اينكه بتوانيم قيامت نزد ائمه اطهار (ع) سربلند باشم تحمل كرديم. 
خودت مي داني كه به اسلام بدهكار هستيم . خودت مي داني كه چقدر به اين انقلابمان بدهكار هستم . انقلابي كه از شروعش شهداي زيادي در راه خدا داده است.
كوچه پس كوچه هاي كشورمان از خون عزيزانمان رنگين شده است، از محله خود گرفته تا محله هاي ديگر، شهر و شهرستان هاي ديگر و ساير نقاط كشورمان همه از خون بدن هاي مطهر شهدايمان رنگين شده است. من نمي توانم در مقابل آنها اظهار وجود بكنم، چرا؟ براي اينكه اين شهدا بودند كه خونشان را در راه خدا داده اند، ما مي توانيم موقعيتي را خلق كنيم كه در جبهه بمانيم و از حقوق حقه خود كه همان اسلام هست دفاع كنيم .اگر اين شهدا نبودند، علما نبودند اماممان نبود ما نمي توانستيم وضعيت خود را در اينجا آنچنان كه هست شكل بدهيم كه بتوانيم قد علم كنيم ،در ميان اين همه دشمنان اسلام.
خداوند اين عزت و آبرو را با قيمت زيادي به ما داد با قيمت خيلي زياد. اگر خوب حساب كنيم از قيمت خون علي بن ابيطالب در محراب گرفته تا خون امام حسين (ع) و همه يارانش در كربلا و همه اطهار عليهم السلام و تا جنگ هاي بعد از آن كه مجاهدين حركت مي كردند و جهاد مي نمودند نواب صفوي ها، چمران ها، شهيد بهشتي ها، شهيد صدوقي و دستغيب ها، و حال همه شهيداني كه خونشان خاك هاي غرب و جنوب كشورمان را رنگين نموده است.
پس اين عزت را شهدايمان به ما داده اند پس اين حركت را شهدايمان به ما داده اند پس اين شوكت، جلال و استقامت را شهدايمان به ما درس داده اند، پس خود هيچي نداريم و هيچي نداشتيم، اگر هم داريم مال شهداست؛ اين است ما به اين انقلاب بدهكاريم، اين است كه ما به اين اسلام بدهكاريم .
اينكه من خود را بدهكار مي دانم و نمي توانم خودم را قانع كنم يك رزمنده باشم براي اين است كه مي دانم همه آن عزيزاني كه جلوتر رفتند كساني بودند كه به ما عزت دادند، چون عزت از آنهاست پس من كاره اي نيستم، آنان در راه خدا به شهادت رسيدند تا استقلال و آزادي و جمهوري اسلامي امضا شود. اگر الآن ناموس من و شما حفظ است به خاطر شهادتهايشان است؛ اين است كه من خود را بدهكار مي دانم و نتوانستم هنوز خور را تطبيق بدهم، مگر اينكه به آنها ملحق بشوم تازه آن موقع مي توانم بگويم من شريك آنان هستم ... و تو هم همچنين ... اگر مي خواهي يك فردي باشي كه خدا از تو راضي باشد، اگر مي خواهي فردي باشي كه فرداي قيامت حضرت زهرا (س) ترا نگاه كند بايد همچون گذشتي داشته باشي ، داري، بيشتر داشته باشي وضعيت و نصيحت خودم را به شما عرض مي كنم تا صبر، شكيبايي و پرهيزگاري را كه داشتي منبعد دخترهايت را نيز همينطور بار بياوري، صبر و شكيبائي را به آنان هم بياموزي ... نگذار فرزندي ناراحت شود، نگذار فرزندي دلخور شود، با آنان به مهرباني و خوشرويي رفتار كن اين نيست كه هر كس شهيد شود و يا هر كس بميرد همه مطالب به هدر رفته، ناديده گرفته شود مگر اينكه در راه باطل باشد كه ما بر حقيم، ما كه حق با ماست، ما كه خدا با ماست چرا قاطعانه صحبت نكنيم وقتي بر حقّيم، وقتي خدا با ماست چه باكي از دشمن داريم ـ چه دشمن داخلي چه دشمن خارجي ـ چه دشمن دروني چه دشمن بيروني، به خدا اتكاء كنيد، به خدا دل ببنديد و متكي به هيچكس نباشيد.

خطاب به فرزندم فرشته:
و اما فرزندم فرشته، تو دختر بزرگم هستي، اميدوارم كه خوشبخت كه هستي خوشبخت تر شوي. اميدوارم تو و فرزندت محمد جواد كه نديدمش و دوست دارم يك لحظه هم كه شده زيارتش كنم و شوهرت مرتضي كه فرزند آن خيابان، كوچه و آن محله است فردي است كه داراي خصوصيات خوب و ارزنده يك رزمنده است
يك فردي است كه نياز به توضيح و توصيف من نيست، همه او را مي شناسند اين را بايد به تو بگويم كه رضايت او را از جنبه معنوي كه در جبهه است جلب كن؛ نكند مانع حركت او بشوي كه مي دانم نمي شوي او براي رفتن به جبهه خواسته هميشه بر اين است كه در جبهه باشد؛ 
آفرين بر تو دخترم، درود بر تو كه مثل مادرت فداكار و با گذشت هستي و با اينكه تازه ازدواج كردي، شوهرت را به جبهه فرستادي، من خوشحالم ـ اميدوارم كه خداوند از تو راضي باشد كه هست انشاء ا... فرداي قيامت پيش حضرت زهرا (س) رو سفيد باشي و آنجا شفاعت ما را هم بكني .
صحبتي دارم با دخترم زهرا ،دخترم حجاب را سرلوحه زندگي خود قرار بده، اميداورم كارهاي ديني و مذهبي را به خوبي انجام بدهي چون همه اين حركت ها و جاده ها ، در راه خدا ، براي پياده كردن احكام اسلامي است و همه شهيدان خون داده اند تا ظالمي نباشد، ستمكاري نباشد، فاسدي نباشد كه در كره زمين فساد كند بي بندوباري را از خود دور كنيد، دروغ گفتن را از خود دور كنيد حرف هايي كه مي زنيد رضايت خداوند را در نظر بگيريد آن گونه كه همه كارها و برنامه هايتان با احكام الهي تطبيق كند زيرا شما هستيد كه مي توانيد آينده را در وضعيتي قرار دهيد كه واقعيت بيشتري را در خود داشته باشد و شما كه اينجا (اهواز) هستي مي تواني مسايل و مطالبي را كه ديديد ـ فداكاري رزمندگان اسلام ـ در آنجا نشر بدهيد شما رسالتي سنگين را بر دوش داريد، گريه كردن اگر در راه خدا و براي امام حسين (ع) و اهل بيتش باشد خوب است، گريه كردن براي مظلوميت امام حسين (ع)، گريه كردن براي مظلوميت حضرت زهرا (س) شايسته است ... گريه براي كسي نيست مگر اينكه انسان به مراد مطلوب خود نرسد انسان بايد براي خودش گريه كند چون كه وضعيت خودش معلوم نيست كه، چطور مي ميرد؟ بايد از خداوند طلب آمرزش كند و از او بخواهد طوري به شهادت برسد كه خداوند قبولش نمايد يا اقلاً طوري بميرد كه خدا قبولش داشته باشد مردن مومن بايد مردن خدايي باشد انسان وقتي مي ميرد بايد طوري زندگي كرده باشد كه نه از كسي آزار ببيند و نه به كسي آزار برساند، مردم از او راضي باشند. دخترم با خانواده شهدا بيشتر رفت و آمد كن. با فرزندان شهدا ارتباط بيشتري داشته باش، چرا؟ براي اينكه ممكن است آنان در دل احساس كمبودي بنمايند ولي اگر به حقيقت شهيد و ارزش شهادت آشنا شوند مي فهمند كه پيش خداوند رو سفيد و سربلند هستيد آنان چيزي را از دست ندادند بلكه چيزي را به دست آورده اند كه دنيا و آخرت را با هم دارند.
محدثه، دختر خوب و مهربان من باش، دختري باش كه به حرف هاي مادر، خواهر و برادرت گوش مي كند. سعي كن در زندگيت احكام اسلام را بيشتر در نظر داشته باشي. سعي كن زندگي خود را بر آنچه كه ائمه اطهارمان حضرت زينب (س) و حضرت معصومه (س) فرمودند تطبيق بدهي حجاب و عفت را سرمشق زندگي خود قرار بدهيد كاري نكنيد كه خداي نكرده كسي از شما رنجيده شود، خوش رو و خوش اخلاق باشيد.
زينب دخترم من تو را نديدم ولي دوست دارم ترا ببينم. شما هم مي توانيد يك دختر خوب باشيد. بعد از اينكه بزرگ شدي نگويي كه بابايم را نديدم، من شايد ظاهراً ترا نديده باشم ولي باطناً ترا ديدم، من در خواب ترا ديدم كه دنيا آمده بودي؛ انشاء ا... اميدوارم كه همديگر را ملاقات كنيم و با حجاب و عفت باشي، وقتي كه بزرگ شدي؛ براي خود خانمي باش.
و اما مهدي فرزندم، پسرم اميدوارم كه فرزندي صالح و پاك در جامعه باشي، اميدوارم كه از پليدي ها و ناپاكي ها دوري كني و آنچه اسلام مي پسندد آنرا پياده كني، الآن ما نياز به شعور بيشتر و منطق بيشتر و كار بهتر و پربارتر داريم؛ فكر شما مي تواند خدمت زيادي به اسلام بكند شما جوانيد مي توانيد هم عقيده و اراده اي كه بنماييد به آن دست پيدا كنيد شما الآن مي توانيد وضعيت زندگي خود را طوري تطبيق كنيد ك وضعيت زندگي صدر اسلام باشد براي الگو گرفتن شما ميثم تمارها را در نظر بگيريد، عمار و ياسرها را در نظر بگيريد، شما بلال حبشي و سلمان فارسي را در نظر بگيريد شما اباذر غفاري را در نظر بگيريد در آن زمان خفقان، آنچنان به حضرت علي (ع) بودند كه حاضر بودند همه وجودشان فداي اسلام شود حتي يك كلمه بر عليه علي (ع) حرف نمي زدند شما هم همينطور باشيد سفت و خيلي محكم، استوار، وفادار به انقلاب و اسلام و وفادار به امام عزيز ،گوش به فرمان امام و گوش به حرف روحانيت و گوش به حرف مسئولين مملكتي داشته باشيد شما مي توانيد آينده را طوري براي خودتان رقم بزنيد و جامعه اي براي خودتان درست كنيد آنگونه كه جنگ را لمس كرده ايد ... از كوچكي وارد عرصه جنگ شده اي، ترا به آبادان آوردمت تا بفهمي جنگ يعني چه؟ و پدرت براي چه دارد مي جنگد؟ و رزمندگان براي چه مي جنگند تو بايد اين مطلب را درك كني كه جنگ با كفر، جنگ با الحاد و جنگ با كافران همه جنگ ها و عمليات كوچكي هستند كه انسان انجام مي دهد ولي آن چه عمليات بزرگ است نقش مهمي است كه انسان دارد .ما اگر توانستيم اين نقش مهم را خوب ايفاء كنيم آن وقت يك نيروي جنگي هستيم؛ آن موقع مي توانيم سربلند كنيم و بگوييم يك رزمنده هستيم؛ من كه پدر تو هستم هنوز نتوانستم خود را با اين وضع تطبيق بدهم . انسان موقعي مي تواند خود را يك رزمنده به حساب آورد كه بتواند واقعاً با درون خودش بجنگد يك آرپي جي زن اول بايد آر پي جي را به نفس خود بزند . يك آرپي جي زن اولين شليك را بايد به خودش ، نفسش، بكند تا بتواند شليك هاي بعدي را به دشمن نابكار، بعثي متجاوز ،داشته باشد آن موقع است كه آر پي جي زن يك رزمنده است و اينهايي كه بيشترين تلاش را در جبهه مي كنند و انشاء ا... توانستند سرباز واقعي امام زمان (عج) باشند همين كار را كرده اند. اولين شليك را بر نفسشان انجام داده اند؛ اولين گلوله را بر نفسشان زدند آري اينگونه عمل كردند تا به مطلب رسيدند، شهيد باقري را مي گويم، شهيد اسماعيل شيرزاد را مي گويم، شهيد اسماعيل نجات بخش را مي گويم. محسن آقا برابرنژاد را مي گويم. اميني را مي گويم، محمد عباس زاده و محمد تيموري و ديگر شهيدانمان را مي گويم ... ما بايد ادامه دهنده واقعي راه اين عزيزانمان باشيم ما بايد پيرو واقعي مكتبشان باشيم.
وقتي راضي شدي براي خواندن درس طلبگي، من خوشحال شدم و اميدوارم كه درست را ادامه بدهي، طلبگي ات را ادامه بدهي كه بهترين كارهاست، هم رضايت خداوند را بدنبال دارد و هم مورد رضايت ماست؛ همه ائمه اطهار (ع) انشاءا... نظرشان به شماست. توكلت را به خداوند بيشتر كن، حالا كه در اين وضعيت قرار گرفتي طوري عمل كن كه بيشتر فكرت خدا باشد بيشتر ذكرت ذكر خدا باشد، اول كارت را با زندگي ائمه عليهم السلام تطبيق ده ... خوش پوشيدن، خوش رفتن، خوش خوردن مطلبي را درست نمي كند؛ خوش گشتن و خوش رويي با بعضي ها نمي تواند به انسان آگاهي بدهد ولي انسان مي تواند با توكل به خدا و توسل به ائمه اطهار (ع) هم دنيا را داشته باشد و هم آخرتش را تأمين كند. تو مي تواني آينده اي را براي خودت ترسيم كني كه همه كارهايت در جاي خود مهيا شده باشد . اگر وضعيت زندگي پدرت را خواستي مطالعه كني و شايد هم مطالعه كردي كار سختي نيست وضع زندگي پدر بزرگ، مادر بزرگ و فاميل هايت را اگر خواستي مي تواني مطالعه كني، اين وضع بهتر مي تواند انسان را اميدوار كند چون با اين مطالعه بن و ريشه شناخته مي شود و انسان پايه اش محكم تر مي گردد و اگر بنيه اش قوي شود قادر خواهد بود به مسأله هاي ديگري هم دسترسي پيدا كند، به اين ترتيب تو راه هاي خوبي را براي خودت مهيا خواهي نمود؛ بهترين كار اين است كه همان درس طلبگي را پي بگيري و آن را دنبال كني كه انشاءا... هم رضايت خداوند و هم رضايت ائمه اطهار (ع) بدنبال دارد. مبادا وقتي رفتي حرف اين و آن را گوش كني در مكتب مطالبي را ياد بگير كه به سود اسلام است. آني را كه امام فرمود ـ همان را دنبال كن مطالب نامأنوسي را كه بعضي عنوان مي كنند و خلاف است از يك گوش در كن و از گوش ديگر دروازه ، از دايي عزيزت كه يك روحاني خوب، مبارز و واقعاً دوست داشتني است كمك بگير، با كمك او مي تواني از وضعيت خوب و بهتري برخوردار شوي حاج آقا براري، جناب عبدالحق، استاد عزيزم اميدوارم كه شما هم در زندگي تان موفق باشي و اگر بدي از من ديدي با بزرگي خودتان مرا عفو كنيد، همچنين پدر بزرگوار شما حاج آقا براري، حسين آقا و آقا محمود، احمد آقا و ديگر برادران و خواهران، انشاء ا... اميدوارم كه مرا عفو كنند و خصوصاً مادر عزيز شما اميدوارم كه مرا به بزرگي خودشان عفو كنند اگر اشتباهي از من در طول زندگي سرزده، حرفي از من شنيده اند كه رنجيده شان كرد اميدوارم به بزرگي خود مرا ببخشيد اميدوارم فرداي قيامت پيش ائمه اطهار (ع) رو سفيد باشيم و در آنجا پيش شهيدانمان و مومنين رو سفيد باشيم انشاء ا... خدا يار و نگهدار همه شما باشد.
شما رزمندگان هستيد كه بايد در آينده اين جنگ را به پيروزي برسانيد؛ شهدايمان كه رفته اند، ارزش آنان را خدا مي داند و بس، مقامشان را هم خدا مي داند و بس. و ما اگر لياقت داشتيم كه در كنارشان باشيم، سعادتي بود كه خداوند نصيب مان كرد .اگر با شما هم سنگر بوديم باز هم اين سعادت بزرگي بود كه خداوند نصيب ما كرد و جز اين چيز ديگري نبود؛ من وصيتي براي شما ندارم و صحبت خاصي هم براي شما ندارم ولي خاطراتتان در ذهنم هست؛ بياد مي آورم وقتي در حمله بوديم دوش به دوش هم جنگ مي كرديم، همديگر را تنها نمي گذاشتيم، با درد و رنج همديگر آشنا بوديم، دلسوز همديگر بوديم، نسبت به هم گذشت و فداكاري داشتيم؛ همه اينها را به ياد دارم و به آنها عشق مي ورزم،شما جوانيد و نيرو داريد و شما مي توانيد تا سال هاي بعد مبارزه كنيد با اينكه بدنهاي عزيز شما مجروح است تا آن اندازه كه گاهي از حركت باز مي افتيد. با اين همه عشق خدايي شما را به وجد مي آورد و شما را حركت مي دهد، شما را به سوي جبهه روانه مي كند.
خاطرات زيادي از شما دارم، از خاطرات آبادان، گيلان غرب، سرپل ذهاب، كردستان، جبهه هاي جنوب و غرب سرزنده ام، از جفير، از هور الهويزه، هور العظيم، از تبور، از عمليات والفجر 4،عمليات والفجر 6،عمليات ثامن الائمه (ع)،عمليات بدر،عمليات قدس، عمليات والفجر 8، عمليات يا صاحب الزمان (عج) ادركني، كربلاي 4 ، همه اينها برايمان خاطره است و در هر كدام دنيايي مطلب نهفته است،فداكاري هاي شما كه لحظه به لحظه بود در عمليات مختلف مردانگي، شرف و اسلام خواهي را به ذهن متبادر مي سازد وليكن قدرت بيان را از انسان سلب مي كند. وقتي برادر يزدان خواه پدرش را شهيد مي بيند در حين عمليات پيش من مي آيد و مي گويد پدرم به شهادت رسيد آنگونه كه احساس كردم كه خوابيده است، گفتم كجا؟ گفت همين جا ، گفتم چرا به عقب نبرده اي؟ گفت چطور ببرم؟ هستند مي برند. او راهش را رفت، من بايد كار خودم را انجام بدهم او مأموريتش تمام شد ،من بايد مأموريت خود را تمام كنم، من چون توي عمليات بودم در حرف هايش دقيق نشده بودم كه چه مي گويد؟ بعد از مدتي شنيدم كه او هم به شهادت رسيد حتي جنازها يشان را نگرفتند و به عقب نياوردند. مطلب زياد است كسي در حال تيراندازي به دشمن، هدف گلوله قرار مي گيرد، ديگري مي آيد جايش را پر كند. چون سنگر نبود، شهيد را از سنگر خارج مي كند و خودش داخل سنگر مي شود، شروع به تيراندازي مي كند تا بتواند نيروهاي بعثي را به جهنم بفرستد و آن هم به شهادت مي رسد . اين نوع فداكاري و گذشت را در جبهه زياد ديديم، در عمليات والفجر 8 وقتي بچه ها زخمي مي شوند با بدن زخمي نارنجك به دست مي گيرند تا بتوانند اقلاً يك سنگر دشمن را به هوا بفرستند مي روند تا شايد بتوانند سنگرهايي از دشمن را منهدم كنند دوباره گلوله دشمن به آنان اصابت كرده، به شهادت مي رسند.
اين فداكاري هاي شما را نمي توانم از ياد ببرم. اميدوارم هر چه زودتر راه بسته شده كربلا به همت شما و بازوان پرتوانتان باز شود و خانواده شهدا را به كنار قبر شش گوشه امام حسين (ع) ببريد تا عرض ادب نمايند و غم هاي خودشان را فراموش كنند سفارشم اين است كه امام را كه پشتيبان بوده ايد بيشتر پشتيباني كنيد، گوش به حرف رهبرتان باشيد و سنگر را خالي نگذاريد انشاءا... با تشويق برادران ديگر سنگرها را گرم نگه داريد خودتان هم بيش از گذشته سنگرها را گرم نگهداريد و همانطوري كه امام عزيز فرمودند سنگرها را گرم نگه داريد شما هم بيش از اينها حفظش كنيد. سنگر نه اين است كه انسان چهار تا كيسه خاك را روي هم بگذارد و الوار و پليت رويش بگذارد و رويش را خاك بريزد و اين را فقط سنگر بداند، سنگر، همان سنگر دفاع از اسلام است همان دفاع از قرآن است همان سنگري است كه شهيد چمران با همه وجود حفاظتش مي كرد، همان سنگري است كه شهيد بهشتي با تمام وجودش اين سنگر را حفظ مي كرد همان سنگري كه شهيد صدوقي و شهيد دستغيب پير مرد ولي قوي و محكم از اين سنگر حفاظت مي كردند سنگري كه حافظش شهيد مدني بزرگوار بود كه وقتي نماز را اقامه مي فرمود مي لرزيد، گريه مي كرد آنهم براي ترس از خدا و ترس از اينكه نكند نتواند مسئوليتي را كه به او واگذار شده است انجام وظيفه بكند، آن سنگر، سنگر اسلام است سنگر اسلام بايد در وجود انسان باشد در فكر و ذهن انسان باشد.
و اما، مسئولين وبرادران عزيزي كه در اين لشكر با آنان بوديم و افتخار در خدمت آنان بودن را داشتيم، از همه و از تك تك آنان عذر مي خواهم خصوصاً برادر بسيار بزرگوارمان مرتضي قرباني فرماندهي لشكر 25 كربلا و برادران ديگر حاج آقا نوريان و حاج آقا بابايي و برادر كسائيان و برادر طوسي و برادر كميل نور چشم همه ما، و تك تك برادرها كه اگر بخواهم اسم ببرم و همه عزيزاني را كه با آنان بوديم و افتخار حضور در خدمتشان را داشتيم فراوانندو خداوند به ما توفيقي داد تا در ركابشان باشيم، سرداران بسيار بزرگ سپاه اسلام، خصوصاً فرماندهان عزيز گردان ها، تيپ ها و گروهان ها، دسته ها و نيروهاي رزمنده لشكر 25 كربلا، همه واحدها و همه عزيزاني كه در اين جنگ زحمت هاي فراواني را كشيده اند تا جنگ را به اينجا رسانيده اند؛ اميدوارم كه با برنامه ريزي هاي بهتر، با فكري بازتر، با قوت و قدرت بيشتر بر عليه كفر بتازيم تا بتوانيم اين آخرين جرثومه فساد را در منطقه خفه كنيم به فرمايش حضرت امام آخرين سيلي را بر بدن كثيف و بي ارزش صدام بزنيم تا ظالمان ديگر و زورگويان انديشه نكنند كه مظلومان را تحت فشار خودشان قرار بدهند.
حاميان صدام بايد بدانند كه ملت ما، مكتب دارد، قرآن دارد، اسلام دارد،خدا دارد و امام زمان (عج) پشتيبان اوست. قدرت ها اگر اسلحه دارند مغرورند. در عمليات كربلاي 5 مشاهده شد كه تانك هاي دشمن چطور با پرتاب يك آر پي جي به هوا رفت يك آر پي جي شايد 14000 تومان يا 7000 تومان باشد ولي قيمت يك تانك دشمن 50000 تومان است با يك آر پي جي 50000 تومان به هوا مي رود؛ اين قدرت را چه كسي به اين رزمنده داده است جز اينكه خداوند داده است جز اين است كه به بركت فرماندهي، فرمانده كل سپاه اسلام حضرت امام زمان (عج) است جز اين است كه ائمه اطهار (ع) نظر دارند همه ابرجنايتكاران بايد بدانند كه كلك همه شان كنده مي شود و همه به گور سياه مي روند و شايد هم در تاريخ اسمي از آنان برده نشود همانطوري كه شاه رفت ... سادات رفت ايادي شان هم رفتند و اثري از آنان باقي نماند، اين قدرت اسلام است اين قدرت قرآن است اين حكومت عدل الهي است كه بايد در كره زمين گسترش يابد و انشاءا... شما رزمندگان اسلام كساني باشيد كه وقتي امام زمان (عج) ظهور مي فرمايد و حكومت اسلامي تشكيل مي دهد پشت سر حضرت حركت مي كنيد انشاء ا... به زودي خداوند لباس فرج را بر اندام مباركش بپوشاند و همه ما را سربازان واقعي آن حضرت قرار دهد و ما را نيروي واقعي مكتب سرخ تشيع قرار دهد و خداوند امام عزيزمان را تا ظهور حضرتش و در كنار ايشان نگهدارد.
صحبتي است با امام عزيزمان ، امام اي قلب تپنده همه ملت مظلوم، اي كسي كه همه محرومين چشم به تو دوخته اند ، بنام تو و به نگاه تو و صحبت هاي تو اميد بسته اند امام عزيز اگر اين حقير اكنون چيزي دارم مال من نيست مال شهيد است از وجود مبارك و رهبري تو بوده است از وجود راهنمايي ها و ارشادات تو بوده است. 
امام عزيز از تو خيلي ممنون هستم خداوند را شكر مي كنم كه خداوند ترا مأمور بر اين نموده است كه ما را نجات بدهي، ما به كجا مي رفتيم، چه بوديم و حال در كجا هستيم؟ عزت پيدا كرديم، شوكت پيدا كرديم، عظمت پيدا كرديم، همه اينها اول از وجود خداست و دوم از رهنمودهاي تو امام عزيز بوده است از تو خيلي ممنون هستيم و انشاء ا... اميدوارم كه خداوند تبارك و تعالي وجودت را هميشه در پناه خودش محفوظ بدارد و فرداي قيامت شفيع ما بنمايد و ما در آن زمان دامن ترا بگيريم و از تو استمداد بخواهيم و از تو ياري بجوييم و از تو كمك بگيريم و تو آنجا دستمان را بگيري و آنجا ما را كمك كني همانگونه كه اينجا ما را كمك كردي، رهبر ما بودي، آنجا هم پيش جدت كمك كني و از جدت بخواهي كه ما در آنجا شرمنده نباشيم، رو سفيد باشيم. امام عزيز من با چه زباني از تو تشكر كنم كه لياقت تشكر كردن را هم ندارم من نمي توانم خودم را به عنوان يك شاكر آن هم در مقابل وجودت، در مقابل خوبي هايت مقاومتت، استواريت و گذشتت قرار بدهم، آن قدر آقايي و آن قدر مولايي كه حتي به آن افرادي كه منافق بودند و بر عليه اسلام قيام كردند فرمودي اسلحه هايتان را تا جنايت نكرديد بر زمين بگذاريد و به آغوش مردم بازگرديد؛ اين قدر مهرباني و اين قدر عفو مي كني ، امام عزيز تو ما را حيات بخشيدي خداوند به ما منت گذاشت كه ترا به هدايت ما فرستاد ما خدا را شكر مي كنيم و او را شاكريم.
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي حتي كنار مهدي خميني را نگهدار.......
و اما صحبتي است با خانواده معظم شهدا، سلام عليكم،
اي كساني كه در راه خدا شهيد داده ايد چه يك نفر، چه چند نفر، همه تان الآن خون هايتان با هم يكي شد شما خانواده هاي شهدا خونهايتان با هم عجين شده است خداوند لطفي به شما نمود كه اين لطف را به همه كس نكرد خداوند شما را در وضعيت ارزشمندي قرار داد ارزشمندي همان بود كه عزيزتان را در راه خدا هديه كرديد، حضرت ابراهيم (ع) وقتي حضرت اسماعيل را به قربانگاه مي برد آن موقعي ارزشش پيش خدا زياد مي شود كه خنجر بر گردن اسماعيلش مي گذارد چرا خداوند گوسفندي فرستاد تا حضرت اسماعيل در آنجا قرباني نشود براي اينكه از نسل حضرت ابراهيم بماند و حضرت اسماعيل خود پيغمبر است، امام و رهبر است اين امتحاني از جانب خداوند براي حضرت ابراهيم (ع) بوده است و شما هم در اين راه امتحان شده ايد، قرباني در راه خدا داديد اين قرباني را به عنوان يك قرباني كه امام حسين (ع) در روز عاشورا در راه خدا داد قبول كنيد، وقتي مادر وهب فرزندش را به جبهه مي فرستد خيلي فرزندش را دوست داشت بخاطر اينكه دشمن دل مادر را به درد بياورد و بشكند وقتي وهب جنگيد سر مباركش را از بدن جدا مي كنند و پيش مادرش مي آورند مي گويند بيا اين هم فرزندت، مادر وهب نگاهي به سر فرزندش مي كند و سر را جلويشان پرت مي كند و مي گويد من سري را كه در راه خدا داده ام پس نخواهم گرفت من هديه در راه خدا داده ام.

برادران، خواهران، همسران شهيدان، پدر شهيد، مادر شهيد خداوند امانتي به شما داد كه وظيفه داشتيد حفظ كنيد اكنون وضعيتي را خداوند به شما داد كه بايد تا زماني كه جان در بدن داريد براي رضاي خدا محفوظ داريد نكند شيطان شما را گول بزند، نكند هم مطلبي را كه مي خواهيد مطرح كنيد بگوييد من شهيد داده ام هر مسأله و مشكلي داريد بگوييد من شهيد داده ام اين حرف ها و كلمات رانزنيد چون شما صاحب داريد، صاحب شما امام زمان (عج) است شما تحت تكفل خدا هستيد و امام زمان به شما عنايت دارد خودتان را مواظبت كنيد نكند خداي نكرده اعمالي از ما سر بزند كه خداوند ناراحت شود و اعمالمان نزد او مقبول نباشد بايد سعي كنيم اعمال ما پيش خداوند ارزش داشته باشد درست است كه هديه در راه خدا داده ايم ولي هنوز هم بدهكاريم اگر شوهر، فرزند پدر يا برادرت در راه خدا به شهادت رسيد اگر كشته مي شد آن موقع هم داد و فرياد مي كرديم كه خدايا چرا او را از ما گرفتي؟ يا طلبكار بوديم؟ آنهايي كه مي ميرند وضعيت زندگي شان را بررسي كنيد وضعيت شما ـ خودتان ـ را هم بررسي كنيد ببينيد واقعاً ما پيش خدا و پيش ائمه اطهار (ع) و پيش قرآن و انقلاب ارزش داريم تا كه اينطور نيست؛ عزيزان همه ما بايد بميريم چه بزرگ، چه كوچك، پير يا جوان، فقير يا غني؟ سرمايه دار يا بي پول، بهتر اين است انسان در راه هدفي بميرد كه مقدس باشد. خدا گونه باشد و خدا پسندانه باشد پس ما چيزي را نباختيم و چيزي را از دست نداديم بلكه عزت پيدا كرديم شما به ياد امام حسين (ع) باشيد. امام تمام يارانش را در راه خدا هديه كرد همه يارانش را در راه خدا فدا كرد؛ وقتي زن و بچه اش را در راه خدا به اسارت بردند ما بايد خودمان را با زندگي آن امام عزيز تطبيق بدهيم و برگرديم به زندگي امام حسين (ع) و حضرت زينب (س)كه آنها بيشتر رنج ديده اند يا ما؟ ببينيم آنان بيشتر شكنجه ديدند يا ما؟ ببينيم آنان بيشتر در به دري كشيدند يا ما؟ بيبنيم آنان بيشتر به اسارت رفته اند يا ما؟ ما اگر كسي را اسير داده ايم، خودمان كه اسير نشديم ... اگر كسي از ما به شهادت رسيد ما عزت پيدا كرديم آبرو پيدا كرديم نكند خداي نكرده زبان و عمل ما طوري باشد كه بعضي ها سوء استفاده بكنند، اين مطالب را نمي خواستم به شما عرض كنم چون علاقه و اطمينان به شما دارم اين چند كلمه را فضولي كردم مرا ببخشيد، من خيلي به شما علاقمند. بعضي هاتون را كه بيشتر مي شناسم خيلي به شما علاقمندم و خدا مي داند كه چنين است.
اميدوارم كه خداوند تبارك و تعالي فرداي قيامت پيش ائمه اطهار (ع) انشاء ا... رو سفيد باشيم و آنجا سربلند و سرافراز باشيم فرزندانتان را خوب تربيت كنيد و نگذاريد فرزندانتان ناراحتي بكشند گريه نكنيد و اگر هم خواستيد گريه كنيد درجاي خلوت و براي امام حسين (ع) و حضرت زينب (س) و يارانش و به اسارت رفتن بچه هاي امام حسين (ع) گريه كنيد كه آن گريه ارزش دارد اون گريه به حساب شما نوشته مي شود نه گريه اي كه شوهرم را از دست داده ام يا فرزندم را از دست دادم اين گريه هست دوري درست است ولي آن گريه ـ گريه بر حسين (ع) ـ ارزش بيشتري دارد اميدوارم كه خداوند همه شما را تأئيد كند
.
امام حسين (ع) پس از اينكه خودش را معرفي مي كند لحظه هايي كه اراده فرمود تا خود را فداي اسلام كند از اهل بيتش خداحافظي مي كند، با زن و بچه هايش خداحافظي مي كند؛ با دخترش خداحافظي مي كند يك وقت مي بيند حجت را تمام كند حجت هاي او ـامام حسين (ع) ـ برادرش بچه هايش بودند آوردن زن و فرزندش در ميدان جنگ بود، خودشان همه برادرزاده ها و خواهر زاده ها و همه عزيزاني بود كه اعضاء و ياران امام بودند ـ حبيب بن مظاهر ها، مسلم بن عوسجه ها، زهيرها و همه آنهايي كه مدتي زياد با امام عزيزشان بودند و فدا شدند حالا بايد خودش وارد ميدان شده، وارد كارزار شود در اين زمان به در خيمه خواهرش زينب (س)مي آيد و صدا مي زند زينب جان، خواهرم فرزندم را بياور، علي اصغر را بياور ... فرزند را در آغوش مي گيرد. نظاره اي به او مي كند و قنداقش را به دست مبارك مي گيرد و به سوي ميدان حركت مي كند امام قبلاً خود را معرفي كرده بود. فرمود من پسر پيغمبرم، من پسر زهرايم من پسر علي مرتضي ام. وقتي وارد ميدان شد لشكر كفر به او نگاه مي كنند چيزي را در دستش مي بينند حسين (ع) اصغرش را روي دست مي گيرد و مي گويد: مردم اين فرزند كوچك از خاندان من است مدتي است كه آب نخورده و تشنه است لبش خشكيده، مي خواهم بگويم اگر به نظر شما ما گناهكاريم، اگر به نظر شما كشتن ما حلالتان است، اين فرزند كه گناهي نكرده است مي خواهم سيرابش كنيد آن شيطان ها و بچه شيطان هاي بزدل و ترسوهايي كه منتظر بودند تا جنگ تمام شود و هر كدام فرمانده و زمامدار بشوند، رئيس بشوند و زندگي خودشان را بكنند، بروند دنبال خوشگذراني و لذا ميل داشتند جنگ را هر چه زودتر به نفع خودشان خاتمه دهند تا چند صباحي خون ملت را مكيده، حكومت كنند و حكومت شيطاني خود را پياده كنند هرمله را مامور كردند و او جلو آمد خوش دستي كرده، خودي نشان داد تا در دنيا بگويد بله من مي توانم فرزند امام حسين (ع) رانشانه بگيريم با نشانه به گلوي مباركش تير انداخت و علي اصغر روي دست بابا پر زد و به شهادت رسيد. اين آخرين صحبت امام در ميدان عمل بود كه به مانور گذاشت به نمايش عمومي گذاشت اين اقدام پيامي بود به همه انسان ها و آيندگان كه اي كساني كه دم از اسلام مي زنيد، اي همه آنهايي كه پيرو واقعي خدا هستيد و خود را مسلمان مي دانيد آگاه باشيد كه من آخرين حجت خود را در ميدان عمل فدا كرده ام شما حواستان جمع باشد نيايي فرداي قيامت بگويي تو چه دادي؟ كه من بدهم اين هشدار به من و تو مسلمان است كه من و تو شيعه علي (ع) كه فرداي قيامت نگوييم حسين (ع) چه داده است از امام حسين طلبكار نباشيم بايد طوري عمل كنيم كه بتوانيم بگوئيم حسين جان يك سال، دو سال، سه سال، پنج سال و، جنگيديم . در مقايسه با آن امام ما چه در اين جنگ داده ايم امام حسين (ع) امام است امامت در وجودش مباركش است رسالت از جانب خدا دارد كه بايد به مردم برساند او وجودش و بدن مطهرش را فداي اسلام كرده است او اين درس را داده است كه بايد تمام وجودمان را فداي اسلام بنمائيم زن و بچه هايمان ،پدر و مادرمان، دوستان و رفقايمان را فداي اسلام نماييم و ناراحت نباشيم از اينكه از آنان دوريم ناراحت باشيم ولي از اينكه به شهادت رسيده اند ناراحت نباشيم. خوشا بحال آن كساني كه اسلام را درك نمودند و توانستند در اين موقعيت حساس خدمتي به اسلام بنمايند قدمي براي اسلام بردارند، ما كه بوديم؟ چه كار مي كرديم؟
كجا مي رفتيم، امام عزيزمان به ما جان وروح جديدي بخشيد به ما حركت داد و مكتب رهايي بخش را به ما نشان داد و هدف را براي ما مشخص كرد دشمنان را به ما نشان داد و دوستانمان را به ما نشان داد و هدف را براي ما مشخص كرد دشمنان را به ما نشان داد و دوستانمان را به ما معرفي نمود سختي ها و مشكلات را به ما گفت همه اين درس ها را به ما داد و ما هم حركت امام را قبول كرديم و به جان و دل خريديم و مشت هايمان را در ميدان عمل بلند كرديم ميدان عملي كه از كوچه ها و خيابان ها شروع شده بود به امام گفتيم اگر همه وجودمان را در راه اسلام از دست بدهيم ترا تنها نخواهيم گذاشت ما مردمان كوفه نيستيم كه بخواهيم امام خود را تنها بگذاريم گفتيم ما ترا تنها نخواهيم گذاشت امام. فرمان تو فرمان پيامبر گونه است، امام گونه و نشأت گرفته از انديشه خدايي است با دل و جان خريدار پيام تو هستيم پيام را كه قبول كرديم حركت را شروع كرديم عده اي در حركت ثابت قدم ماندند وعده اي در ميانه راه بازماندن برگشتند و يا در جا زدند مثل غربال كردن، نيم دانه ها و آشغال ها افتادند ... آنهايي كه دروغ مي گفتند كه ما با شما هستيم، ما مردمي هستيم، ما مرد عمل هستيم، همه آنها در وسط راه بريدند كمونيست ها (اكثريت يا اقليت) منافقين همه چهره هايشان را لعاب مسلماني دادند و عاقبت رسوا شدند آنان از راه بازماندن و دست بيعت با ابرجنايتكاران دادند شيطان بزرگ و كوچك ـ همه آنهايي كه منافعشان در خطر بود ، خواستند سر سپرده ها، معدومي ها، ملي گراها چهره خودشان را به صورت مسلمان نشان دادند دستشان رو شد آنها فكر مي كردند اگر وارد ميدان شوند منافع آنان حفظ مي شود به زودي فهميدند كه اسلام به فكر منافع اسلام و آناني كه در خط اسلام هستند مي باشد، كاري كردند كه چهره هاشان مشخص شد وضعيت آنان بر مردم معلوم گرديد و مردم آنان را شناختند يكي پس از ديگري طرد گرديدند، رشته همبستگي، دوستي و محبت خودي ها در جبهه ظاهر شد، جنگي كه آمريكا براي ما به وجود آورد از طريق عراق بر ما تحميل كرد. در جريان جنگ آناني كه حزب ا... بودند، در خط امام بودند حركت كردند و هم آن عزيزان در اين جا گرد هم جمع شدند دست به دست هم دادند و عهد كردند از هم قول مي گرفتند وقتي به بهشت مي روند در جوار ائمه اطهار (ع) سفارش ديگران را بنمايند رفاقت فقط در اينجا نباشد اگر در اينجا همسنگر و دوست هستيم وقتي در جوار ائمه (ع) رفتيم يكديگر را به ياد بياوريم اين نحوه همدلي در جبهه يك حركت دروني براي نيروها ايجاد نمود خودشناسي و خداشناسي معيار گرديد وقتي خود و امام خود را شناختند و خدا را شناختند فهميدند جبهه يعني چه؟ جنگ يعني چه؟ و همه اينها يك حركت دروني بود و وقتي در جبهه بودند به فكر پشت جبهه نبودند كه وضعيت خانواده و زن و بچه هايشان چگونه است؟ 
زيرا با زن و بچه هايشان وداع كرده بودند آناني كه پدر و مادر داشتند و فرزند يكي يك دانه آنان بودند با پدرشان و مادرشان وداع كردند آناني كه مادري پير داشتند به او فهماندند مادر امام ما ـ امام حسين (ع) ـ فداي اسلام شد و همه زندگي اش را فدا كرد تو بايد راضي بشوي و از خدايت بخواهي كه من بتوانم در جبهه و جنگ از دين خدا حمايت كنم و برايم طلب آمرزش نمايي ... او مادر پيرش را راضي مي كرد و به جبهه مي رفت پدري كه فقط يك فرزند داشت او را در راه خدا هديه نمود خانمي كه فقط چند روزي با شوهرش زندگي نمود بعد از چهارده روز زندگي مشترك، وي را به جبهه فرستاد اين ها همه سندهاي زنده و تاريخي عصر ما هستند اين همه سندهاي زنده حركت هاي اسلامي در سرتاسر جبهه هاي جنگ هستند من چون مقداري در اينجا ـ داخل ماشين ـ صحبت كردم و با اينكه گلويم اجازه نمي دهد اينگونه سخن بگويم ولي احساسات و عاطفه باعث مي شود كه بلند صحبت كنم و البته دور و بر من كسي نيست جز خدا و ملائكه هايي كه همه ما بهمراهمان داريم ... بايد اين ملائكه را واسطه قرار بدهيم و از خدا بخواهيم كه از ما راضي باشد و آنان عمل صالح ما را به خدمت امام زمان (عج) ببرند و بتوانيم پيش امام خودمان سربلند باشيم و رضايتش را جلب نماييم. امام زمان (عج) منجي عالم بشريت، پناه بي پناهان، ياور مظلومان، نجات دهنده محرومان جهان، حامي مظلومان، انتقام گيرنده از همه ستمكاران و همه آنهايي است كه به اسلام ظلم كرده اند به ائمه اطهار (ع) ظلم كرده اند... امام زمان قيام مي كند تا انتقام همه آنان را بگيرد. و همين امام كسي را مي خواهد كه پيروش باشد خود را عملاً وارد مرحله كارزار كرده، و با شيطان صفتان بجنگد: جنگ عملي داشته باشد بعضي منتظر آقا هستند كه بيايد و جنگ را شروع كند و به همين دليل وارد جنگ نمي شود امام زمان (عج) به كسي كه اين عقيده را دارد نگاه نمي كند منتظر آقا كسي بايد باشد كه الآن در غربت اسلام و مظلوميتي از آن كه سراسر جهان را فرا گرفته است، مسلمان را شكنجه مي كنند و او زير چكمه ابرقدرت ها له مي شود بپاخيزيد! اي مسلمان، كسي كه دم از شيعه ميزني بلند شو حركت كن، تو مرد مبارزه و عمل باش، تو مرد مبارزه در ميدان جنگ باش مرد مبارزه ميدان كارزار باش، تفنگ و اسلحه ات را به دست بگير و در دست ديگر قرآن را بگير، پيرو مكتب اسلام و دنباله رو امامت باش ... امام عزيزمان در جماران نداي هل من ناصر ينصرني سر مي دهد و مي گويد گوشهايت را باز كن اگر نشنوي صداي مظلومانه اش را و حركت نكني آن وقت ديگر در صف شيعيان و مسلمين نيستي ... تو بايد خود را آماده كني ـ تو بايد خود را مهيا كني براي عملي كه امروز جهان درگيرش است يعني همه كفر به ميدان آمد و تو بايد با همه وجودت اسلامت را دريابي و با همه زندگي، قوت، قدرت كه داري در معرض عمل حاضر شوي، بايد اسلحه ات را پر از فشنگ كني مهماتت را برداري، چه مهمات معنوي و چه مهمات تداركاتي و تسليحاتي، بايد مهمات برگيري، فردا به خانواده شهدا جوابي نداري كه بگويي چرا كه فرداي قيامت خانواده شهدا جلوي ما حاضر مي شوند و با شهدايشان كه سندهايشان است...

عزيزاني ،رزمندگاني، كه بدون هم جايي نمي رفتند اگر مي خواستند مرخصي بروند، استراحت كنند، زيارت بروند حتي در عمليات شركت كنند با هم بودند، با هم مي جنگيدند ولي حال عزيزان برگشتندوبدون دوستان و رفقا، امروز روز شهادت حضرت زهرا (س)است و من در داخل ماشين نشسته ام و از هفت تپه به اهواز در حركت هستم ماموريتي دارم به همراه خود ضبط صوتي آوردم و مي خواهم حرف هايم را ضبط كنم تا براي آيندگان بماند شايد لياقت شهادت را نداشته باشم ولي مي خواهم داشته باشم كه اگر يك وقتي دلم گرفت اين صداها خيلي چيزها را به خاطرم بياورد، رفقا و دوستان را به ياد بياورم كه در عمليات چه مي كردند چه عملي را در خط مقدم از خود بروز مي دادند چه ايثارگري ها و فداكاري هايي داشته اند چطور مي جنگيدند؟
يادم بيايد آموزش ديدن، نيروي ويژه شدن، خط شكن شدن و دقت كردن آنان در آموزش و يادگيري شان. مسايلي است كه بايد ضبط شود فداكاري برادران بايد گفته شود شايد يك روزي ما نبوديم خانواده هاي معظم شهدا خاصه شهدايي كه با هم بيشتر بوديم بيشتر تماس داشتيم صداي گنهكاري مثل من را بشنوند و به فرزندان معصومشان كه اين همه فداكاري نموده اند توجه بيشتري بفرمايند بدانند چقدر موفق بودند و در مورد آنان حرف و مطلب زياد است زيرا هفت سال از جنگ مي گذرد و آنان با رشادت هاي پي در پي و شركت در عمليات متعدد، متحدانه، با يكپارچگي، اخوت و محبت منطقه جنگي و جنگيدن را لمس كردند بياد زندگي و دنيايشان نبودند به ياد همه آنهايي كه در پشت جبهه است پدر،مادر، تحصيل، كارگاه، دانشگاه، مدرسه، اداره، مزرعه نبودند معلم، دانشجو، محصل، كارگر، كشاورز همه بودند كلاس و مدرسه، كارگاه و. مزرعه را رها نمودند فقط گفتند حسين و خواستند حسين (ع) را ياري دهند خواستند راهش را ادامه بدهد خواستند شجاعت ها، ايثارها و حركت شهادت گونه امام حسين و يارانش را به نمايش گذاشته، امتحان پس بدهند هر چند اين حقير لياقت وصف وضعيت رزمندگان را ندارم و شناخت لازم را براي وصف رزمندگان ندارم و نمي توانم يك پاسدار واقعي اسلام را شناسايي كنم و واقعيت را از دورنشان دريافت كنم تا براي خودم درس باشد. و براي زندگي خودم برنامه ريزي كنم . اسرار زيادي در ميان بسيجيان نهفته است كه هر كدام از آنان خط درست را فهميده اند انقلاب را فهميده اند، اسلام را شناختند امامشان را درك كردند ارتباط خود و خدايشان را درك كردند صحبت كردن پيرامون تك تك اين عزيزان مشكل است در خط بودنشان، در عملياتشان، آموزششان، مطيع و گوش به فرمان بودنشان. همه اش هوش بودند و حافظه كه مطلب را بگيرند و در جايش مصرف كنند هدف اين بود كه تجربه چند سال جنگ به عزيزان ديگر انتقال داده شود روحانيون در خط امام و مبارز بي وقفه در جبهه ها هستند عمامه به سر مي گيرند، سلاح بر دوش و قرآن در دست جلوي صف ها حركت مي كنند و مثل ستاره مي درخشند آنان از خدا، ائمه، بهشت و رستگاري سخن مي گويند و در خط مقدم از وعده هاي خداوند به مومنين و مجاهدين سخن مي گويند همه رزمندگان به گوش هستند اينجا همه مطالب را مي گيرند وقتي از جهنم و خشم خدا صحبت مي شود سر را به زانوان مي چسبانند، گريه مي كنند، ناله مي كنند و با خدايشان العفو العفو مي گويند خدا مگر مي شود انسان گناه نكند من گناهكار آمدم در اين جبهه آدم بشوم آمدم در دانشگاه امام حسين (ع) ثبت نام كردم تا در صف مجاهدين قرار گيرم رزمنده مي گويد خدايا مي شود من آن فردي باشم كه توبه اش را قبول كني؟ مي شود كسي باشم كه بتوانم ترا از خود راضي كنم... همه اش در دلش راز و نياز است و استغاثه به درگاه خدا دارد با خدايش ناله و گريه مي كند مثل آدمي كه يك دنيا گناه كرده باشد مثل آدمي كه تمام وجودش گناه است ضجه مي زند به سجده مي افتد و حسابي گريه و ناله مي كند آنقدر كه چشمانش از گريه اي كه مي كند پر از خون مي شود در همين حال اگر فرمانده دستور دهد كه بلند شو رزم شبانه است بايد حركت كنيم در دل شب حركت مي كند لباس رزم مي پوشد و گوش به فرمان فرمانده اش است چند ساعت با كوله بار مهمات، اسلحه و ... حركت مي كند پشتش به درد مي آيد ولي اظهار خستگي نمي كند 
چرا؟ براي اينكه عشقي در دل دارد كه عشق رزمندگي و دفاع از اسلام است دفاعي كه از حضرت آدم (ع) تاكنون به پاي اسلام صرف شد و خون هاي فراواني ريخته شد. در اين راه همه ائمه اظهار (ع) ما شكنجه ديده اند. زندان رفتند و به شهادت رسيدند تا اينكه اسلام باقي بماند همه پيغمبران به عناوين مختلف به دست جلادان شكنجه شدند و همه آنان را به دردها و رنج ها مبتلا مردند ولي آنان فقط خدا را صدا مي زدند... فقط خدا را داشتند هدفشان فقط خدا بود فقط الله بود هدفشان پياده كردن احكام الهي بوده است، خواستند حاكميت خداوند را در كره زمين پياده كنند حاكميت خداوند و قرآن را در زمين گسترش بدهند پرچم توحيد را به اهتزاز در بياورند چون حركت، حركت الهي و خدايي بود معلوم است كه دشمن دارد اين حركت موانع زيادي دارد كه شيطان در جلويش مي گستراند همه بچه شيطان ها دنبال شيطان بزرگ حركت مي كنند تا بتوانند اين حركت الهي را توقف بدهند و اين همان حركتي بوده است كه انبياء الهي و ائمه اطهار شروع كرده بودند و خدا و قرآن به آن فرمان داده بود نوري درخشيدن گرفت خواستند نور هدا را بپوشانند و خاموش كنند ولي مجاهدين راه خدا، آنهايي كه جهادگر في سبيل ا... هستند حركت كردند دنباله روي روحانيت و امامشان بودند نگذاشتند نور خدا خاموش شود.
آنهاخود را آماج گلوله هاي دشمن ، شيطان بزرگ و بچه شيطان ها ، كردند و فدا شدند. سينه هايشان را به امواج گلوله ها سپردند و به شهادت رسيدند. آنچنان غريدند و جنگيدند كه روح قوي و الهي آنان كه بر بدن سواري مي گرفت رو به ضعف رفت. تا نفس داشت ،مي خواست اعلام كند كه فدايي اسلام است در گوشه اي مي نشست تا نفسي تازه كند تا بتواند دوباره جنگ كند همان جنگ و دفاعي كه سفارش خدا و پيغمبر بوده است و امام خميني به پيروي از رسول گرام (ص) توصيه اش فرمود. 
پيامبران در اين راه فرزندانشان را فدا مي كردند.خانواده شان را فدا مي كردند، امام حسين (ع) همه هستي خودش را به ميدان آورده همه خانواده اش، زن، بچه، برادر، برادرزاده ها، خواهرش، دخترش، طفل شيرخوارش را به ميدان آورد اين منتهاي درسي بود كه مي خواست به ما شيعيان بدهد درس بدهد كه اي شيعه نبايد زير بار ظلم بروي، تو نبايد زير بار ستم، تجاوز كاران بروي، تو نبايد گول شيطان و شيطان بچه ها را بخوري، تو انساني، آزاده اي ، بايد در دنيا سربلند باشي، بايد در دنيا سرت را بلند كني و به همه مسلمين بگويي من خود را فداي اسلام كردم بايد همه ما فداي اسلام بشويم امام حسين (ع) با كفار، مشركين و نابكاران ـ آنهايي كه كشتن وي را حلال مي دانستند و مي گفتند كه اگر امام حسين را بكشيم بهشت را براي خود خريده ايم ـ جنگيد همانهايي كه به قول خودشان تسبيح و سبحان ا.. مي گفتند ولي كمر به قتل امام حسين (ع) بسته بودند. امام حسين حجت خود را در كربلا تمام كرد موقعيت كربلا را بپا نمود مردانگي، شرافت، حريت و آزادگي را در آنجا پياده كرد. قدرت اسلام را در معرض ديد همگان قرار داد. همه وجودش را در راه اسلام در معرض نمايش گذاشت امام حسين وقتي وارد ميدان مي شد سخنراني مي كرد ... مردم اگر مرا نمي شناسيد بشناسيد اگر كسي تا به حال مرا نشناخت، بشناسد اگر هم مي شناختيد بهتر بشناسيد من فرزند زهراي مرضيه هستم من فرزند كسي هستم كه پدرش پيغمبر است من فرزند كسي هستم كه پدرش ـ پدر من ـ علي مرتضي است و برادرم امام حسن مجتبي (ع) است .

خداوندما را ياري فرمايد تا مسايلي را مطرح كنيم كه به نفع اسلام و جامعه اسلامي باشد. قطعه شعري است كه يادم آمد براي همه مايي كه بايد در ميدان عمل و نبرد با دشمن كارزار كنيم ودر اين ميدان كه نمايانگر حقايقي ارزنده است، مفيد خواهد بود:
با بيرق خون بيا به ميدان نبرد درهم بشكن سپاه دشمن اي مرد
مردانه به پيش چشم هر چه نامرد بشوي با سرخي خون خويش، گونه زرد

دل مي تپد از ترانه خون شهيد بر خاك ببين گونه گلگون شهيد
در دفتر روزگار از روز نخست با جوهر خون نوشته قانون شهيد

بنام خدا و بنام هستي بخش دانا و به ياد شهداي گرانقدر اسلام و به ياد شهداي كربلاي امام حسين (ع) و شهداي كربلاهاي ايران. امشب در اين خانه به خاطر ضبط وصيتنامه خود تنها هستم و پيش بيني قبلي هم نداشتم كه چه مطالبي را عنوان نمايم ولي اميدوارم خداوند كمك فرمايد تا بتوانم همه مطالبي را كه لازم است عنوان كنم تا همانطور كه عرض شد آن مطالب به نفع اسلام باشد.
اين حقير حسين بصير متولد 1322 شماره شناسنامه 108
تاريخ جنگ دراسلام تاريخي است كه براي ما و آيندگان درس است و مكتبي است براي همه انسان هاي در خط خدا و مسلمانان جهان ،و يك حركتي است كه نوع نگاه و حركت انسان را در صحنه كارزار معين مي نمايد و هدف ها را در آن حركت ها معلوم مي دارد. چه هدف آن كسي كه هدف نامقدس و پليدوشيطاني ، براي خود درست مي كند، هدف مقدس ندارد .بلكه انديشه هاي شومي در سر دارد كه آن هم زور گفتن و تعدي كردن به مال و نواميس مردم است. حركت اسلامي، حركتي انسان ساز است و براي آينده و بشريت درس و كلاسي آموزنده است كه انسان مي تواند با اين حركت و جنگ ، با اين جهاد ، همه مسائل انساني را تأمين كند. اين است كه خداوند بر ما جهاد في سبيل الله را واجب كرده است. همه ارزش ها را در مقام مجاهدين به انسان داده است كه بهشت جاودان است. مجاهدين في سبيل الله افضل بر مردمي هستند كه دائم به عبادت خداوند مشغولند از همه آنهايي كه به خداوند ايمان دارند افضل هستند. اين است كه بايد نواري را پر كنم كه برخي از مسايل جبهه در آن ضبط شود و برخي از مسايل خودمان هم گفته شود اين حرف ها را با ياد خدا شروع مي كنم و با ياد خدا و ياد امام زمان (عج) به اتمام مي رسانم. حدود 6 سال و خرده اي شايد حدود 7 سال است كه ما در جنگ هستيم و در اين مدت جوانان رزمنده فراواني به جبهه آمدند و رفتند مجاهدين راه خدا براي رضاي خدا دست از خانه و زندگي شان دست كشيدند و در اين ميدان عمل حاضر شدند تا بتوانند وظايف ديني خود را به انجام رساند به امام عزيزشان لبيك بگويند بتوانند پرچم لا اله الا الله را به اهتزاز در آورده حسين وار خود را در معرض خطرات، شدايد و سختي ها و آزمايشات قرار دهند شايد بتوانند در زمره پيروان واقعي امام حسين (ع) قرار بگيرند. 
من عذر مي خواهم از اينكه اين نوار را پر مي كنم ، بخاطر اينكه قدرت بيان و قدرت حرف ندارم كه بتوانم مسايل را مطرح كنم.
اول اينكه اين بسيجيان و پاسداراني را كه در خط مقدم و جبهه و پشت جبهه عاشقانه جهاد مي كنند و احكام اسلامي را اجرا مي نمايند بشناسيم آنان شيفتگان حقيقت هستند مي خواهند هميشه صداقت، پاكي و درستي در وجودشان و محل كارشان موج بزند اگر پليدي و ناپاكي را ببينند آزرده خاطر مي شوند. آن قدر نسبت به اين ارزش ها حساس هستند كه حاضرند تمام وجودشان را در اين راه بدهند ،تا ديگران را صادق،پاك و درستكار ببينند متأسفانه عده اي صداقت آنان را درك نكرده اند تا حمايت لازم را از آنان داشته باشند آناني كه درك كرده اند همان مسئولان مستقيم شان است كه ارزش آنان را مي دانند و نظرشان به آنان است و همه ورد زبانشان اين است كه وجود اين عزيزان ، رزمندگان ،سالم باشد بايد شرايطي حاصل شود كه به زندگي و كارهايشان رسيد هنوز هستند كساني كه آنان را درك نكرده اند و نتوانستند بفهمند بسيجي يعني چه؟ بسيجي ها وقتي به جبهه اعزام مي شوند واحدها را خودشان اعلام مي كنند وقتي از آنان مي خواهي در فلان واحد كار كن مي گويد من در ادوات ورزيده ام آنجا بايد مشغول بشوم يا در گردان آر پي جي زن بايد باشم يا فلان واين عشق توي دلش هست از همانجايي كه دارد مي آيد به عشق همان واحد حركت مي كند وقتي واحد مورد علاقه اش را انتخاب نمود شروع به آموزش و يادگيري مي كند آموزش هاي مختلف را ياد مي گيرد شب تا صبح و صبح تاشب به كار و آموزش امور جنگي مشغولند اگر در كارش نواقصي است سعي دارد آنها را برطرف نمايد اگر در آموزش چيزي را جا گذاشته است سعي مي كند ياد بگيرد تا قادر باشد كار بهتري را عرضه كند چون عمليات كوهستاني، دشت باز و ديگر عمليات به يك صورت نيست هر كدام تاكتيك هاي مربوط به خود را دارد بايد از تجربيات گذشته استفاده شود و آنها را با شرايط جديد تطبيق داد و در اين صورت مي تواند خود را به خوبي براي عمليات آينده آماده سازد مثلاً زماني عمليات ما آبي خاكي شد از اين جهت خيلي از امور لازم براي خودمان روشن نبود ولي الحمدلله روشن شد خيلي از مسائل بود كه ما متوجه آنها نبوديم ولي وقتي در عمليات قرارگرفتيم متوجه شديم كه اين جنگ برايمان منفعت داشت منفعت هاي زياد، ما قرارشد روز اول به تبور برويم و آنجا را تحويل بگيريم كيلومترها با بلم راه رفتيم در داخل هور العظيم متوجه شديم كه در اينجا بايد يك طور ديگر جنگيد تاكتيك هايي را به كار ببنديم كه بتوانيم مقاومت كنيم حداكثر مقاومت را داشته باشيم روزهاي اول وضعيت داخل آب برايمان مأنوس نبود شايد هم فكر مي كرديم كه نتوانيم در اينجا خوب بجنگيم نتوانيم خوب مقاومت كنيم ولي با رفتن و حضور يافتن در آنجا و با آموزش هايي كه برادران ما ديدند باورمان شد كه مي توانيم دو عمليات انجام شد آنقدر اعتماد به نفس و قدرت يافتيم كه مي توانستيم ادعا كنيم در اقيانوس ها هم مي شود جنگيد با همين امكانات كم خود مي توانيم خيلي كارها بكنيم. حتي كشتي هاي دشمن را ساقط كنيم حتي ناوگان هاي دشمن را از كار بياندازيم حتي در مقابل همه قدرت هايي كه بر عليه اسلام بلند شدند قد علم كنيم اين را دشمن هم فهميده بود، دشمن قدرت اسلام را فهميد موقعيت و وضعيت اسلام را و خلوص بچه هاي بسيجي را متوجه شد در وجود بسيجي ها عشقي زبانه مي كشد كه همه چيزشان را فرا مي گيرد ايثارشان، فداكاري هايشان همه و همه به عشق به مكتب وابسته است كه انسان را عاشق مي كند اين مكتب است كه انسان را اميدوار مي كند؛ او را پا بر جا و استوار نگه مي دارد يادآوري جنگ هاي گذشته در صدر اسلام براي نيروهاي مان لازم است ما مي توانيم با يادآوري جنگ هاي بدر، احد، خيبر و ديگر جنگ هاي صدر اسلام كه در بيشتر آنها مولايمان علي مرتضي (ع) شركت كرده بود پيامبر اكرم (ص) در آن جنگ ها حضور داشته اعتقادشان را ريشه دار كنيم و بگوييم بعد از آن نبردها، امام حسين (ع) در كربلا حماسه اي بپا نمود و بر عليه ظلم قيام جانانه كرد؛ او بر عليه ستم پيشگان و ستمگران قيام كرد مظلوميت خود را به عالم نشان داد. به ما درس داد كه چگونه بايد در آينده زندگي كنيم و قدرت مكتب خود را به عالم بشناسانيم امام حسين (ع) در روز عاشورا يك عمليات نكرد چندين هزار عمليات انجام داد.
عمليات امام (ع) جنبه هاي معنوي، اقتصادي، اجتماعي، رزمي، تاكتيكي و ... را در خود داشت وضعيت خود، موقعيت خود و مشخصات خود به مردم و مردم را به آينده اي كه در پيش دارند آگاه نمود گذشته و جاداد خود را معرفي فرمود. با همه آنهايي كه كمر به قتل او بسته بودند اتمام حجت نمود تا نگوئيد نمي دانستيم چه كسي را كشته ايم وقتي توطئه هاي آنان در قتل امام حسين (ع) در خانه خدا برملا شد و رسوا شدند جنگ روي در روي را ‎آغاز نمودند و امام حسين (ع) همه ياران خود را يكي پس از ديگري فداي اسلام كرد و زن ها و بچه ها را به صحنه آورد تا به آيندگان بياموزد وقتي اسلام در خطر است اهل و عيال ارزش ندارند و بايد خدا شوند ...
زينبي كه در دامان پر مهر و محبت چون دامن پاك فاطمه زهرا (س) پرورش يافت و از او درس ها آموخت از پيامبر اكرم (ص) و از پدرش علي مرتضي (ع) درس گرفته بود از برادرانش حسن و حسين (ع) چيزهاي فراواني آموخت در عاشورا حضور يافت و همه آن دانسته ها را در صحنه عاشورا و در اسارتش پياده كرد؛ اسارتش يك كلاس درس بود رشادت و بزرگواريش و قدرت بيانش درس بود، خطبه اش دانشگاه بود اين ها همه اهدافي هستند كه رزمنده به آنها عشق مي ورزد، و مفتخر است كه آن درس ها را از ائمه گرفته است.
حركتي كه يك رزمنده در جبهه مي كند اين است كه آر پي جي بر دوش به دنبال شكار تانك مي رود چون مكتب دارد و به خاطر مكتب آر پي جي بر دوش مي گيرد تا شكارش نكند آرام نمي گيرد اين رشادت، جسارت و قدرت را مكتبش به او داده است دليري به او داده است. مكتب به او قدرت و جسارت داد تا بتواند از حريم مقدس اسلام دفاع كند.
در عمليات والفجر 8 مسايلي را در عمليات آبي خاكي داشته ايم كه همه اش را نمي شود بيان كرد ولي گوشه اي از آموزش هاي را كه آنان ديده اند نقل مي كنم براي اولين بار در آب بهمن شير افتادند وقتي اولين بار داخل آب شدند تصور نمي كردند كه بتوانند از اين طرف آب به آن طرف بروند با آموزش هايي كه ديدند بعد از چند روز توانستند عليرغم جزر و مدي كه آب داشت به آن طرف آب بروند روزهاي بعد رفتن و آمدن ها چندين بار تكرار شد و همين تمرين در شب و شب هايي كه هوا تاريك بود انجام مي شد.آنان در آب سردي كه جزر و مد هم داشت تمرين مي كردند، مي لرزيدند ولي با اين همه اميد به چيزي داشتند، اميد به پيروزي، اميد به رسيدن هدف، اميد به اينكه حرف امامشان اطاعت كرده باشند اميد به اينكه حرف و فرمان خدا را اطاعت كرده باشند و وعده هايي را كه خداوند داده است تحقق يابد ... آنان اين تلاش را داشتند تا بلكه خانواده شهدا را خوشحال كنند روح همرزمان شهيدشان را آنان راضي و خشنود باشد چون پيمانهايي بسته بودند كه آنان كه مانده اند راه را ادامه بدهند و شوق ادامه دادن راه است كه آنان اين همه خطرها را پشت سر مي گذارند و بعد از آموزش خسته و كوفته برمي گردد به سنگرهاي خودشان، همانجايي كه گرد هم مي آيند با هم غذا مي خورند، حرف مي زنند دعا و مناجات مي كنند، نماز اقامه مي كنند همانجا آقايي بلند مي شود نوحه مي خواند و بقيه به سينه مي زنند البته نوحه خواندن و سينه زدن در آنجا حالت ديگري دارد چون نوحه و سينه در ميدان عمل است و با شرايط عادي فرق دارد حالتي كه يك رزمنده در محوطه جنگش دارد نمي تواند با بيرون از اين حالت يكي باشد چون در ميدان عمل حالتي پيش مي آيد كه خود رزمنده متوجه نيست حتي چشم نيز بين دوربين ها قادر به ثبت دقيق آن حالت نيستند صداها قادر به برداشتن همه صداها نيستند حتي نويسندگان قاصرند كه اين حركت ها و حرف ها و صحبت هايشان را روي كاغذ بياورند اين مسايل و حد ارزش آنها را فقط خدا مي داند غير از خدا كسي نمي داند كه حركت معنوي آنان چه اندازه بالاتر از حركت عملي آنان است آن حركت معنوي انسان است كه مي تواند حركت عملي اش را جهت بدهد اگر رزمنده حركت معنوي نداشته باشد حركت عملي اش ارزشي ندارد. اگر دقت كنيم همين حركت عملي و عملياتي را دشمن هم دارد ولي سوال اين است كه چرا به او مقاومت و استواري نمي دهد؟ ولي ما مقاوم هستيم چه فرقي است؟ فرق اين است كه ما در سنگرهايمان قرآن داريم مناجات داريم، دعا داريم، ياد و خاطره شهدا را داريم، امام حسين (ع) و عشق به ولايت را داريم به ياد مظلوميت علي (ع) زهرا (س) هستيم ولي دشمن اين حركت را ندارد. وقتي سنگرهاي دشمن را تصرف مي كرديم داخل آنها عكس، روزنامه ناجور و شيشه هاي مشروبات الكلي را مي ديديم ورق هاي مار و عكس ها مبتذلي كه به ديوار زده بودند!! عكس ها و نقاشي هاي مبتذل روي ديوارهاي سنگرهايشان كشيده بودند ولي در سنگرهاي ما عكس هاي امام امت نصب شده بود. مطالب ارزنده و آموزنده نوشته شده بود آنچه كه رزمندگان ما به همراه دارند قرآن، نهج البلاغه، مفاتيح و كتاب هاي شهيد مطهري و ...است ولي دشمن و سنگرهايش اين وضعيت را ندارد اين است كه ما پيروزيم، اين است كه ما استوار و مقاوم هستيم و مي توانيم ادعا كنم همه وجودمان صرف اسلام مي شود باكي ندرايم.
اين مقدمه اي بود از وضعيت ما و نيروهايمان وقتي كه وارد عمل مي شدند. وقتي عمليات والفجر 8 شروع شده بود و نيروهاي ما داخل آب افتادند غواص ها كه همان نيروهاي خط شكن ما بودند كار را آغاز نمودند. نيروهاي موج بعدي آنهايي بودند كه در قايق ها نشسته و آماده بودند تا اينكه غواص ها به سنگرهاي دشمن حمله كنند اين عمل آنان با ما امكان مي داد تا نيروهاي دوم ـ داخل قايق ها ـ را حركت بدهيم مي بايست حركت زماني و مكاني را دقيقاً محاسبه مي كرديم باشيد مشخص مي شد كه چه ساعتي بايد اين نيرو را حركت داد.
آن شب مقداري باران آمد ابر روي آسمان پيدا شد دشمن متوجه نشد كه ما قصد حمله داريم اطلاعي نداشت . نيروهاي عمل كننده همچنان به پيش مي رفتند چون عرض اروند زياد بود و نيروها مي بايست وقت زيادي صرف مي كردند با وضعيت سرد هوا اين حرف تو دل نيروها بود كه آيا مي توانند خوب عمل كنند آنان مي خواستند پيروز شوند و پيروزي را براي خانواده هاي شهدا به ارمغان ببرند بتوانند با اين پيروزي امام خودشان را شاد كنند.
بتوانند با اين پيروزي ملت محروم دنيا را اميدوار كنند حركت شروع شد وقتي به وسط آب رسيدند عده اي از برادرها ، چند نفري ، با صداي يا حسين و يا علي و يا زهرا از پا مي افتند گويا آب آنان را گرفته بود ولي حركتشان را ادامه مي دادند و جلو مي رفتند سر و صداي آب اين صداها را به گوش دشمن نرساند و آنان نتوانستند از موضع رزمندگان سر در بياورند تا اينكه به پاي كار رسيدند. تخريب چي ها يكي پس از ديگري معبرها را باز كردند نيروها وارد معبر شدند آمادگي خودشان را اعلام كردند تا دستور عمليات با رمز يا زهرا (س) داده شد و نيروها در آن وهله اول با نارنجك ها و سلاح هايي كه داشته اند به دشمن حمله كردند.
با اولين برخورد با دشمن، نيروهاي خودي روي سنگرهاي آنان رفتند زمان زيادي طول نكشيد كه قايق ها به حركت در آمدند و معبرهايي را كه از پيش تعيين شده بود باز كردند. قايق ها با دريافت علامت چراغ دستي به سمت معبرها رفتند و جنگ را شروع كردند. دشمن تا آن زمان متوجه اين مسأله نشد كه اين طور غافلگير بشود قبل از رسيدن غواص ها به سنگرها و باز كردن معبرها دشمن چند بار چراغ روشن و خاموش كرد با نور افكنهاي خيلي قوي اين كار را كرد. اول خيال كرديم دشمن از حمله ما آگاه شد بعد فهميديم دشمن متوجه مسأله نشد. برادران با اطمينان كامل معبرهايشان را باز كردند منورها يكي پس از ديگري زده شد تيراندازي آنها به چپ و راست مي شد باز خيال كرديم حمله لو رفت در اين عمليات بعد از اين غافلگيري برادران بالا رفتند و دشمن را به عقب راندند يك نفر از دشمن قادر به فرار نشد همه را به هلاكت رساندند فرماندهي گردانشان به فرماندهي تيپ پيام داد كه ما داريم اسير مي شويم ما داريم اينجا كشته مي شويم رزمندگان ايراني خيلي به سرعت آمدند و ما را غافلگير كردند فرمانده تيپ مي گويد مقاومت كن فرمانده گردان مي گويد من نمي توانم مقاومت كنم رسيدند، ديگر تمام شد صدا قطع مي شود و بعد از چند لحظه خود فرمانده تيپ به فرمانده لشكرش مخابره مي كند كه من هم دارم اسير مي شوم باورشان نشد كه اين اندازه سرعت عمل داشته باشيم و بتوانيم دشمن را غافلگير كنيم اين از عظمت روح اين رزمندگان است اين رزمندگان خداجو .
اين گوشه اي است از وضعيت والفجر 8، همينطور بودند عمليات يا صاحب الزمان ادركني از داخل آب عبور كرديم با اينكه دشمن مي دانست و مي توانست عزيزان ما را درو كند ولي اينجا خدا نخواست و برادران رفتند و كار دشمن را يكسره كردند و دشمنان را به جهنم فرستادند. بعد از آن عمليات هاي ديگر آبي شروع مي شود كه در گوشه و كنار خليج يا در جاهاي ديگر بود. تنها چيزي كه به اين عزيزان دلگرمي مي دهد عشق به خداست و عشق به لقاي پروردگار و عشق به ائمه اطهار (ع) است عشق به حقوق حقه اسلام است و هدف پياده كردن احكام مقدس اسلام و برافراشتن پرچم افتخار اسلام است.
اين عزيزان ـ اين پاكبازان در همه عمليات ها، پرشور و پرطراوت و با عشقي مملو از ايمان، ايثار، فداكاري و گذشت شركت نموده، مردانه ايستادند و جنگيدند.
خدا ما را موفق گرداند تا بتوانيم سرباز خوب و واقعي اسلام باشيم و بتوانيم فرداي قيامت نزد ائمه اطهار عليهم السلام سربلند باشيم.والسلام

پايان

 

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392  10:58 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:زندگی نامه شهید حاج حسین بصیر

حماسه ساز بزرگ



در عمليات كربلاي 5 در غرب كانال ماهي، شهيد حاج بصير به همراه نيروهاي جان بركفش 22 روز حماسه آفريد. عراق براي باز پس گيري سر پلي كه گشوده بوديم، تمامي امكانات تدافعي و تهاجمي اش در قالب دو تيپ كماندويي وارد عمل كرده بودند. فرمانده سپاه چهاردهم عراق «عدنان خير الله» نيز براي روحيه دادن به نيروهايش در منطقه حضور داشت. در اين عمليات، حاجي به همراه نيروهايش، با عزمي آهنين و ايماني والا به كمك امدادهاي غيبي الهي، اين دو تيپ كماندويي را (با جرأت و جسارتي شگرف) به عقب راندند. بعدها از نيروهايي كه در اين عمليات به اسارتمان در آمدند، شنيديم كه مي گفتند: شما 15 گردان وارد عمل كرده بود.
در شب عمليات كربلاي 10 برفراز ارتفاعات ماووت عراق به او گفتم: حاجي! امشب آتش دشمن خيلي سنگين است، شما هم چند روز كه خواب به چشمانتان نرفته. بمان و قدري استراحت كن. گفت: آقا مرتضي! من فرمانده اين محورم و بايد در كنار بسيجي هايم باشم تا مشكلي پيش نيايد. سپس با اصرار از من خواست كه اجازه دهم همراه نيروهايش همانجا بماند. آن گاه كه رضايتم را برماندن جلب كرد، با چهره اي شكفته چون گل گفت: اگر خدا بخواهد، ديگر ما رفتني هستيم! 
آري، حاجي چون رودي ناآرام در ادامه همين عمليات، به درياي قرب الهي رفت و در آغوش گرم شهادت آرام گرفت. 
راوي: مرتضي قرباني، همرزم شهيد

 

 


 

رمز پيروزي



ارديبهشت سال66 در منطقه بانه، تخريب چي گردان يارسول (ص) بودم. ساعت 8 شب براي عمليات كربلاي10 آماده شديم. ابتدا 3 نفر تخريب چي و 3 نفر از بچه هاي اطلاعات عمليات براي توجيح منطقه، پيش فرمانده محورمان، شهيد حاج بصير رفتند. حاجي گفت: عمليات مهمي در پيش است و شما بايد كارتان را به بهترين شكل ممكن انجام دهيد. 
بعد از سخنان حاجي، يكي از دوستان سوال كرد: اگر در جلوي منطقه (منطقه شروع عمليات) هم ميدان مين وجود داشت و دشمن متوجه ما شد، چه كار كنيم؟ جواب داد: آن موقع ديگر هيچ راهي وجود ندارد، فقط شما بايد در اين وضعيت ايثار كنيد؛ چون نيروهاي زيادي پشت سر شما هستند و با كم كاري شما تلف مي شوند. 
تقريباً ساعت 9 شب به سوي خط مقدم حركت كرديم. پس از مدتي، گشت و شناسايي تا نزديكي دشمن رسيديم و خوشبختانه ميدان مين در آنجا نبود. برگشتيم به عقب و همراه گردان خط شكن به سوي منطقه شروع عمليات رفتيم. تك تيرانداز ـ آرپي چي زن ـ تير بارچي و فرمانده عمليات به طور افقي قرار گرفتند و عمليات تقريباً ساعت 11 شب شروع شد و به سوي هدف تيراندازي كردند. خوشبختانه عمليات با موفقيت پايان يافت كه هدف ما گرفتن شهر ماووت عراق بود. حرف حاجي كه بايد ايثار و از خودگذشتگي كنيم، رمز پيروزي مان بود.
راوي: غلامعلي غلامپور، همرزم شهيد

 


شهادت در كنار برادر



سال 1366 خودمان را براي انجام مرحله دوم عمليات آزادسازي مناطق ماووت عراق آماده مي كرديم. شهيد بصير جانشين لشكر 25 كربلا بود و من هم پيك لشكر بودم. با فرا رسيدن شب و استقرار نيروهاي گردان، حاج حسين آخرين دستورات را از فرماندهي وقت لشكر (قرباني) گرفت. براي حركت به منطقه عملياتي آمده شده بوديم كه آقاي قرباني صدايم زد. جلو رفتم و به من گفت: امشب مواظب حاج بصير باشيد. نگذاريد به خط مقدم برود.
در حين عمليات، حاجي به همراه بي سيم چي خودش، داخل گودال شد تا هدايت نيروها را به عهده گيرد. هنگام حمله به قلب دشمن فرا رسيد و حاجي رمز عمليات را از طريق بي سيم به گردان ها گفت. او آن شب، هادي بصير (برادرش) را كه فرمانده گردان خط شكن بود، كنار خود نگه داشت، تا پس از شهادت پرچم جهاد را بدست برادر خود بسپارد. درگيري با دشمن هر لحظه شديدتر مي شد. از روي تعهد، به حاجي گفتم كه اگر امكان دارد، سنگرش را عوض كند تا حادثه اي برايشان رخ ندهد. او در جواب گفت: اگر ترسي از دشمن داريد، مي توانيد سنگر خود را عوض كنيد. گفتم: اصلاً چنين نيست. به سفارش آقاي قرباني از شما خواستم. گفت: مي خواهم بروم بالاي اين درخت تا فرار دشمن را از اين بالا ببينم.
ناگهان صداي انفجار خمپاره دشمن، حلقه اتصال صحبت هاي من و حاجي را قطع كرد و او را به ديار ابدي خويش رهسپار كرد. در اين ميان، هادي بصير با چشمان خود، ناظر بر شهادت برادر خودش بود. 
راوي: محمد علي بياتي

 


حس شهادت



حاجي براي اينكه بفهمد وضعيت روحي و ايماني رزمنده هاي گردان يا رسول ا... (ص) در چه سطحي است، موقع اذان صبح به گشت و گزار در محوطه گردان مي پرداخت؛ شبي براي خواندن نماز صبح بيدار شدم و او را ديدم كه نزديك چادرمان ايستاده. حاج حسين جلو آمد و مرا سفارش به خواندن نماز اول وقت كرد. 
شبي در چادرمان، مراسم عزاداري گرفته بوديم. پس از شروع مداحي، حاجي را سر به سجده ديدم كه چنان شروع به گريه و زاري مي كند كه گويا يكي از بستگان درجه يك او تازه فوت كرده است.
قبل از اينكه براي شركت در عمليات ماووت عراق به كردستان برويم، حاجي در مراسم صبحگاه هفت تپه ( كه كليه نيروها و گردان هاي تابع محور 1 حضور داشتند) شروع به سخنراني كرد. ابتداي حرفش را با دادن سلام به ائمه(ع) و شهدا آغاز نمود. 
او در اين سخنراني از اول تا آخر مدام اشك ريخت، بطوري كه جمعي از دوستانش مي گفتند: حاجي با اين روحيه اش سرانجام شهيد مي شود. حاجي در همان عمليات شهيد شد و به سوي خدايش رفت.
راوي: نصر ا... فرهودي، همرزم شهيد

 


تنبيه نظامي



سال 1359 گروه فدائيان انقلاب اسلامي تشكيل شده بود كه در زمان جنگ، از آنجا به مناطق جنگي نيرو اعزام مي كرد. حاجي حسين بصير و حاجي مالك اكبرزاده (مسئول بنياد شهيد شهرستان محمود آباد) هم بودند. حاجي مرا به عنوان سرباز قبول و به منطقه عملياتي آبادان اعزام كرد. در آنجا، مدت كوتاهي آموزش نظامي ديديم. براي تمرين تاكتيك هاي نظامي، به ما تير فشنگ جنگي و يك قبضه اسلحه براي تمرين دادند. براي تيراندازي در يك خط قرار گرفتيم. من كه اولين بار بود اسلحه بدست مي گرفتم، بعد از شليك5 تير رگبار، به پشت افتادم. حاجي كه مرا ديد، جلو آمد و پرسيد: اين چه كاري بود؟ براي اينكه حواست جمع شود و ديگر چنين حركاتي از تو سر نزند، به سمت تپه مقابل چند بار با سرعت برو و برگرد. آنقدر اين كار ر اكردم كه نفسم بند آمد. او كه حالم را ديد، مرا فرا خواند و گفت: حركت خطرناكي كردي، نزديك بود بچه ها را به كشتن بدهي!
من از او عذر خواهي كردم. تلاش كردم كه تيراندازي را ياد بگيرم و موجب خطر نشوم. البته تنبيه حاجي هم به موقع بود.
راوي: علي اصغر نبي زاده، همرزم شهيد

 


 

فرمانده بي باك



حدود يك سال در گردان بودم و در اين مدت از ديدن رفتار و گفتارش لذت مي بردم. قبل از عمليات والفجر8 كه در هواي سرد زمستاني، رزمنده ها آموزش غواصي مي ديدند، حاجي با درست كردن چاي و شيريني و عسل، با گرمي از رزمندگان پذيرايي مي كرد. حتي گاهي آب گرم به تن بچه ها مي ريخت و با اين كارش، موجب دلگرمي و روحيه مي شد. در شب سوم عمليات، در نزديكي هاي كارخانه نمك كه درگيري شديد شده بود، پيشاپيش رزمندگان بدون اينكه سر خم كند، حضور داشت.
در عمليات كربلاي يك، در بلندي هاي قله قلاويزان مهران در درگيري شديدي كه با عراق داشتيم، لحظه اي حاجي را ديدم كه با يك بسيجي مشغول زدن خمپاره به سوي دشمن است. اين كار فرمانده ام باعث قوت قلبم شد.
خاطره احمد محمد زاده (محل وقوع خاطره : فاو- مهران)

 

 


 

 

عزاداري خالصانه



سال 64 در نزديكي فاو بوديم. محل استقرار گردان يا رسول(ص) به خط دشمن خيلي نزديك بود. چند روزي به محرم مانده بود كه رزمنده ها خودشان را آماده عزاداري سالار شهيدان ابا عبدالله الحسين (ع) مي كردند؛ اما حاجي(فرمانده گردان) شديداً به دليل نزديك بودن مقر با خط دشمن، مخالفت مي كرد. حق هم داشت. دشمن در آن روزها مدام به طرفمان خمپاره مي زد. بعد از چند روز اصرار رزمنده ها، حاجي بالاخره با اين كارشان موافقت كرد. هر شب 2 الي 3 ساعت عزاداري صورت مي گرفت كه حاج حسين خودش مداحي مي كرد. او دستور داده بود كه آنها در يك نقطه جمع نشوند، چون ممكنه در لحظه اصابت خمپاره هاي دشمن، زخمي شوند. آن شب ها به ياد ماندني بودند و دشمن كه صدايمان را مي شنيد، مدام خمپاره مي زد. در اين 10 الي 12 شب محرم هيچگونه حادثه اي براي گردان رخ نداد.
راوي: حبيب ا... اعظمي، همرزم شهيد

 


 

 


آخرين وداع


قرار بود از هفت تپه به غرب كشور جهت انجام عمليات اعزام شويم. ما جزو نيروهاي گردان عاشورا از تيپ يكم لشكر 25 كربلا بوديم. حدود يك هفته قبل از شروع عمليات كربلاي 10 در منطقه ماووت عراق، گردانمان آماده حركت بود. آن شب، حاج بصير به جمع گردانمان آمد و دقايقي را براي رزمنده ها سخنراني كرد. او قبل از شروع سخنراني، به لحني عاشقانه و غريبانه زيارت امام حسين (ع) و اصحاب و اولادش را بر زبان جاري ساخت. حالات عارفانه حاجي همه رزمنده هاي گردان را تحت تاثير خود قرار داد؛ به طوري كه اشك از چشمانشان جاري شد. انگار كه حاجي آخرين كلام و وداع خودش را با همسنگرانش نجوا كرد. گوئي كه جان در قالب تن خسته اش براي پرواز بي قراري مي كرد. حاجي بالاخره در همان عمليات شهيد شد. او پس از سال ها مجاهدت و مبارزه شجاعانه مزد اين تلاش و مبارزه را دريافت نمود.
راوي: محمدعلي آزاد كناري، همرزم شهيد

 


 

بانگ الله اكبر



سال 1365 در عمليات كربلاي 4 در گروهان 2 گردان يا رسول(ص) بودم. شب عمليات، ما از گمرك خرمشهر به طرف اروند رود حركت كرديم. سوار قايق شديم تا به آن طرف اروند كنار برويم. وقتي بالاي خشكي رسيديم، پيكر بسياري از رزمنده ها را روي زمين ديديم. با حركت به راست، به يك سه راهي برخورديم كه مستقيم به جزيره ام البابي ختم مي شد. در بين راه، تيربارهاي دشمن جلوي پيشروي نيروهاي ما را گرفتند. حاج بصير كه فرمانده تيپ بود، در خط مقدم جنگ حضور داشت و به ما گفت كه با سلاح نمي توانيم بجنگيم. در آن لحظه، با هم با صداي بلند الله اكبر گفتيم. عراقي ها از سنگرهاي خود بيرون مي آمدند و فرار مي كردند. در آنجا فهميدم حاجي با روحيه معنوي بالايي كه دارد، كمك كرد آن منطقه را آزاد كنيم.
راوي: محمد شاليكار، همرزم شهيد

 


 

امشب شب عاشوراست!



عمليات والفجر 8 يكي از عمليات هاي مهم و سختي بود كه طي دوران دفاع مقدس اتفاق افتاد و محور كارخانه ي نمك نيز يكي از سخت ترين محورهايي بود كه بچه هاي ما توانستند آن را با چنگ و دندان حفظ كنند. شهيد حاج حسين بصير كه آن وقت فرمانده ي گردان يا رسول (ص) بود، در همين محور با نيروهايش حضور داشت. از كل نيروهايش 53 يا 54 نفر بيش تر نمانده بودند. پشت بي سيم به من گفت: «دو تا اسير گرفتيم، بيا آنها را ببر عقب»
آن وقت من مسئول محور اطلاعات بودم. حاج حسين اصرار داشت كه من حتماً بروم. من هم يك نفربر گرفتم و رفتم. وقتي به آن جا رسيدم تنها چيزي كه مرا متعجب ساخت شرايط سختي بود كه رزمنده هاي ما در آن به سر مي بردند. تا زانو در آب بودند و پشت سنگرهايي سنگر گرفته بودند كه با كلوخ و گوني هاي پاره پاره ساخته شده بودند!
حاج بصير به من گفت: «اسيرها را بده يك نفرديگر ببرد پشت و تو بمان» من قبول كردم. برحسب اتفاق آن شب عراقي ها تك سنگيني را تدارك ديدند. از همين تعداد باقي مانده هم 7 يا 8 نفر به شهادت رسيدند و 11 نفر مجروح شدند. فشار دشمن هر لحظه سخت تر و سخت تر مي شد. يكي از بچه ها را ديدم كه با سر و صورت خوني وارد سنگر شد. يك دستش نيز با چفيه محكم بسته شده بود. چيزي را ميان روزنامه اي پيچيده بود. بدون اين كه او را خوب وارسي كنيم، گفتيم: «اون چيه كه وسط روزنامه پيچوندي؟»
گفت: «سوغاتيه، مي خواهم ببرم پشت جبهه!». روزنامه را باز كرد. ديديم دستي از آرنج به پايين در آن قرار دارد. تازه متوجه شديم كه دست خود اوست. آن شب تا صبح با همان شرايط پيش ما ماند. بچه ها هم توانسته بودند پاتك سنگين دشمن را جواب دهند و با 50 كشته عقب نشيني كردند. يادم نمي رود كه شهيد بصير وقتي تعدادي از بچه ها آمدند و گفتند: «شرايط سخت شده و ما نمي توانيم مقاومت كنيم» برگشت به آن ها گفت: «امشب، شب عاشوراي ماست اين جا جنگ احد است، ما را در اين تنگه گذاشته اند تا دشمن از آن عبور نكند، پس ما مقاومت مي كنيم.»

 

 

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392  11:02 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:زندگی نامه شهید حاج حسین بصیر

مسئوليت هاي شهيد در مدت حضوردر جبهه که نشان از رشادتهاي اودارد به شرح زير است:


1 ) جانشين گروهان در لشگر 25 كربلا


2 ) فرمانده گروهان 

 

3 ) فرمانده گردان درلشگر25كربلا


4 ) فرمانده محور جبهه ذوالفقاري آبادان تا جبهه ماهشهر


5 ) فرمانده گردان يا رسول(ص) در عمليات طريق القدس ، فتح بستان ، رمضان ، محرم ، خيبر ، بدر،والفجر 4و6و7و8، كربلاي 1و2و3و5و8و9 درهمين لشگر.


6 ) فرمانده تيپ يكم در لشگر25كربلا


7 ) قائم مقام فرمانده لشكر 25كربلا در عمليات کربلاي10 .

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392  11:04 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:زندگی نامه شهید حاج حسین بصیر

پاسخ به:زندگی نامه شهید حاج حسین بصیر

 

 

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392  11:06 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:زندگی نامه شهید حاج حسین بصیر

تمام زندگي اش در جبهه بود



اسماعيل خسروي دوست و همرزم شهيد حاج حسين بصير:

مي گويد: در جلساتي كه با هم داشتيم، حاجي مي گفت كه من رنجي كه در شهر خودم مي كشم، درهيچ جا نمي كشم، چون تمام توجه و ذهنم در جبهه است. 
حاجي در آن دوران، حتي مغازه و تلفن منزلش را در اختيار بسيجيان گذاشته بود و در نهايت راهي جبهه شد.


اعتقادات حاج بصير چگونه بود؟

در دوران نوجواني به دليل نزديكي محل كارمان، با هم آشنا شديم. آن روزها در حال آموختن جوشكاري بود و خيلي زود هم اين حرفه را آموخت. اگر مزد هر كار جوشكاري در همه جا صد تومان بود، نصف آن قيمت مزد مي گرفت. 
او از آن دوران، با نماز و قرآن خوان بود و به شنيدن سخنراني هاي امام خميني(ره) علاقه زيادي داشت. وقتي پدرم به مشهد براي زيارت حرم امام رضا(ع) مي رفت، حاجي از او مي خواست تا نوار سخنراني امام را تهيه كند و برايش بياورد. 

شهيد قبل از انقلاب، دست به فعاليت هاي ضد رژيم شاهنشاهي مي زد؟ 

بله، قبل از انقلاب با هم در راهپيمايي ها شركت مي كرديم. شب هايي كه قرار بود راهپيمايي شود، او براي ما پيغام مي فرستاد تا به بچه هاي ديگر اطلاع بدهيم و مسير راهپيمايي را هم برايمان مي گفت. گاهي عده اي از منافقين كه نمي دانستند انقلاب چيست، در ميانمان پيدا مي شدند تا مانع كارمان شوند، اما كارشان تاثيري نداشت. 

در آن روزها، با مشكلات كمبود مواد غذايي و رفاهي مواجه بوديد؟

بله، يك مدت در فريدونكنار، نانوايي ها نان نمي پختند. وقتي علت را پرسيديم، شاطرها گفتند كه آرد نداريم. من و حاج بصير و 5 نفر ديگر جمع شديم و از چند خيرخواه، پول جمع كرديم و به كارخانه آرد (در گنبد) رفتيم و كاميونمان را پر از كيسه آرد كرديم. وقتي به فريدونكنار برگشتيم، به هر نانوايي 15 كيسه آرد داديم و گفتيم كه نان بپزند و مجاني به مردم بدهند. در اين كار، حاجي نقش پررنگي داشت.

در زمان جنگ، چه عكس العملي داشت؟

در جلساتي كه با هم داشتيم، حاجي مي گفت كه من رنجي كه در شهر خودم مي كشم، درهيچ جا نمي كشم، چون تمام توجه و ذهنم در جبهه است. 
حاجي در آن دوران، حتي مغازه و تلفن منزلش را در اختيار بسيجيان گذاشته بود و در نهايت راهي جبهه شد.

حاج بصير در مورد دفاع مقدس و جنگ چه ديدگاهي داشتند؟

او مي گفت كه تا هر وقت كه رهبر، دستور دفاع دادند، بايد در مقابل دشمن دفاع كنيم. بايد در همه حال مطيع ولايت فقيه باشيم و يادمان باشد كه ما اين جنگ را شروع نكرديم، بلكه آمريكا و صدام عاملان اصلي آن بودند . ما حتي يك وجب از خاك خودمان را به بيگانگان نمي دهيم.

روحيه حاجي در جبهه چگونه بود؟

در جبهه، با اينكه فرمانده بود اما روحيه شوخ طب و شادي داشت. هم حاجي و هم برادر شهيدش اصغر بصير آنقدر خنده رو بودند و مي گفتند كه با شادي بايد در جبهه بود. 

شهادت او چه تأثيري بر شما و ساير همرزمان و دوستان گذاشت؟

حاجي پشت سنگر بود كه خمپاره اي زدند و به پشت سرش اصابت كرد و شهيد شد. همه بچه ها مي گفتند كه پدرمان به شهادت رسيده است. باور كردنش برايمان سخت بود اما بايد قبول مي كرديم كه ديگر در ميانمان نيست. درك اين واقعه، تا روزها برايم دشوار بود. اميدوارم در آن دنيا شفاعت كننده مان باشد.

 


 

خودش را بسيجي معرفي مي كرد



حسينعلي بابانژاد، دوست و همرزم شهيد حاج حسين بصير:

مي گويد: سال 62 كه در پادگان شهيد بهشتي مستقر بوديم، شهيد بصير در يكي از صبحگاه ها، با اينكه سپاهي بود، لباس بسيجي به تن داشت. آن روز، با احترام، لباس سپاه را آوردند تا حاج بصير آن را بپوشد. بعد از آن، آن لباس را به تن كرد ولي با اين همه، خودش را بسيجي معرفي مي كرد نه فرمانده!

از چه زماني با شهيد بصير آشنا شديد؟

سال 62 در پايگاه شهيد بهشتي با حاجي آشنا شدم. او نسبت به مسائل مذهبي خيلي مقيد بود. 
حاجي فرمانده ما بود و به همه رزمنده هايش توصيه مي كرد كه به مسائل مذهبي اهميت بدهند. حاج حسين فردي دلسوز بود و نسبت به مسائل و مشكلات رزمنده ها، احساس مسئوليت مي كرد.

شهيد بصير در زمان جنگ، چگونه زندگي مي كرد؟

مردم فريدونكنار به خاطر بزرگواري و جايگاه بلندي كه داشت، مي شناختنش و با او ارتباط داشتند. حاج بصير، زندگي ساده اي داشت و از راه جوشكاري، امرار معاش مي كرد. او بعد از انقلاب مي توانست وام بگيرد و كارش را توسعه دهد اما وارد سپاه شد و از اين طريق به جبهه رفت. وي حتي خانواده اش را هم به همراه خود به پشت جبهه برده بود.

شما به او نزديك بوديد. فكر مي كنيد مهمترين آرزوي حاج بصير چه بود؟

آرزويش اين بود كه انقلاب به پيروزي و به دست صاحب اصلي آن سپرده شود. خودش در راهي قدم برداشت كه به قول ما، نان و حلوا تقسيم نمي كردند. او دوست داشت كه همانند سالار شهيدان حسين بن علي (ع) به شهادت برسد. اين يكي از آرزوهايش بود.

درباره ديدگاه حاجي نسبت به دفاع مقدس بگوييد؟

حاجي كه در بسياري از عمليات ها، به عنوان خط شكن و فرمانده حضور داشت، مي گفت 
كه ما جنگ را شروع نكرديم و فقط در مقابل دشمن ايستادگي كرديم و دفاع در مقابل متجاوز براي هر انساني واجب است. براي همين بر خود، واجب مي دانست كه در مقابل دشمن ايستادگي كند.

اگر خاطره اي از شهيد در جبهه داريد، بيان كنيد؟

سال 62 كه در پادگان شهيد بهشتي مستقر بوديم، شهيد بصير در يكي از صبحگاه ها، با اينكه سپاهي بود، لباس بسيجي به تن داشت. آن روز، با احترام، لباس سپاه را آوردند تا حاج بصير آن را بپوشد. بعد از آن، حاجي آن لباس را به تن كرد ولي با اين همه، خودش را بسيجي معرفي مي كرد نه فرمانده!

حاجي در مواقع بحراني جنگ، چه مي كرد؟

تا آنجا كه توانايي داشت، به پيروزي مان در عمليات كمك مي كرد. سال 64 ، قبل از عمليات والفجر 8، بيماري ذات الريه اش شيوع پيدا كرده بود. به همين دليل، قبل از اين كه غواصان وارد اروند كنار شوند، به آنها چند قاشق عسل مي داد تا گرمي اش مانع بيماري شود. در آنجا، خود حاج بصير با اينكه فرمانده بود، با قاشق به بچه ها عسل مي داد و در آموزش و حين عمليات، همراه آنها بود. در عمليات صاحب الزمان(عج) حاجي زخمي شد اما عمليات را ترك نكرد و به كارش ادامه داد. تا آنجايي كه در توان داشت، مي خواست انجام وظيفه كند.

توانايي و روحيه فرماندهي و تصميم گيري حاجي در جبهه چگونه بود؟ 

يكي از خصوصيات بارز وي اين بود كه هميشه در صحنه درگيري ها، در خط مقدم بودند. معمولاً فرماندهان سعي مي كردند مقداري عقب تر از نيروها باشند اما حاجي اين گونه نبود. وي در عمليات ها با آن قاطعيت كه داشتند، هدايت نيرو ها را طوري به عهده داشت كه به پيروزي برسند. 

اگر در پايان حرفي داريد، بگوييد؟

بعد از شهادتش هميشه سعي كردم كه به توصيه هايش عمل كنم. زندگي حاج بصير در جبهه و پشت جبهه نهايت تحمل سختي ها و ايثار بود و به ما درس از خودگذشتگي و ايثار داد. اميدوارم با اعمال نيكمان، ادامه دهنده راهشان باشيم.

 


 

زائر متواضع خانه خدا



عبدالله تورانداز، دوست و همرزم شهيد حاج حسين بصير:

مي گويد: حاجي بي آنكه به كسي بگويد، نيمه شبي از مكه برگشت. اگر مردم فريدونكنار مي دانستند، بيشترين استقبال را مي كردند. گويي نمي خواست مزاحم آنها شود و همه از دينداري اش تعريف كنند، چون اين چيزها برايش مهم نبود.

از چه زماني و چگونه با شهيد آشنا شديد؟

حاجي هميشه مورد احترام مردم فريدونكار بود. قبل از انقلاب با هم آشنا شديم و بعد از انقلاب، تصميم داشتيم به افغانستان برويم. حاجي به همراه سردار شاليكار و چند تا از بچه هاي بابلسر و شهرهاي ديگر، به فرودگاه رفتند و از آنجا 20 روز راهي افغانستان شديم كه جزئيات كارمان را نمي توانم بگويم. از آن موقع به بعد ارتباطم با حاجي نزديكتر شد. 

حاج بصير چگونه شخصيتي داشت؟

شخصيت مردمي و مذهبي داشت و در آن زمان، يكي از طرفداران روحانيت بودند و اكثر اوقات در مسجد به كارهاي مذهبي مي پرداخت و جوانان را جذب آنجا مي كرد. 

اولين بار در چه تاريخي به جبهه رفت؟

او جزو اولين گروه هاي اعزامي استان مازندران بود كه در مهر سال 59 به سر پل ذهاب رفت. روزي به من هم گفت به آنجا بروم. قبول كردم و پيشش رفتم. شرايط گاهي برايم دشوار مي شد اما تحت تاثير خوش خلقي حاجي قرار مي گرفتم.

خاطره اي از شهيد بصير داريد؟

آقاي بصير وقتي از مكه برگشت، گفت كه براي همه ما در آنجا دعا كرده است. او از آنجا هدايايي براي دوستان و همرزمانش آورده بود. اولين بار كه او را ديدم، روحيه اش تغيير كرده و صورتش نوراني شده بود. زيارت خانه خدا، او را به خدا ن نزديك تر و آماده شهادت كرده بود.

شما به استقبال بازگشت حاج بصير از مكه رفتيد؟

حاجي بي آنكه به كسي بگويد، نيمه شبي از مكه برگشت. اگر مردم فريدونكنار مي دانستند، بيشترين استقبال را مي كردند اما نصف شب بود كه به من خبر دادند. گويي نمي خواست مزاحم مردم شود و همه از دينداري اش تعريف كنند، چون اين چيزها برايش مهم نبود.

چه زماني خبر شهادتش را شنيديد؟

در يگانمان بودم كه سردار فرهادي يكي از مسئولان پادگان، اين خبر را به من داد. در آن لحظه ناراحت و دلتنگش شدم. مسئولين قرارگاه كه حاجي را از نزديك مي شناختند، برايش مراسم بي نظيري برگزار كردند تا يادش را گرامي بدارند. حتي يكي از يگان هاي لرستان كه حاجي را مي شناختند، متأثر شدند و در اين مراسم شركت كردند.

 

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392  11:10 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:زندگی نامه شهید حاج حسین بصیر

 


فرمانده اي از جنس غيرت


حسينعلي عموزاده،دوست و همرزم شهيد حاج حسين بصير:

مي گويد: يكبار در خواب به من گفت، چه حيف كه پيشمان نيامدي و تنهايمان گذاشتي. به همين دليل، وقتي بيدار شدم، ناراحت شدم. كاش من هم شهيد شده بودم و حالا در كنارش بودم...

اخلاق و رفتار شهيد بصير در دوران نوجواني اش چگونه بود؟

از زمان كودكي با همديگر آشنا و در يك مدرسه بوديم. او از همان دوران، به مسائل مذهبي توجه زيادي داشت. وي تا كلاس ششم درس خواند و بعد از آن، در زمين كشاورزي پدرش مشغول به كار شد. حاجي رفتار خوبي داشت و همه در اولين برخورد مي فهميدند كه انسان صادق و فهميده اي است.

فعاليت هاي انقلابي هم مي كرد؟

از جمله كارهايي كه حاجي آن زمان انجام مي داد، پخش اعلاميه در شهر بود. يك بار اين كار را به من پيشنهاد داد تا با هم انجام دهيم اما من از روي ترس، قبول نكردم.

شما هم با حاج بصير به جبهه اعزام شديد؟

خير. او زودتر از ما رفته بود. من و تعدادي از دوستانم، براي اعزام، در جهادسازندگي آموزش ديديم و به جبهه رفتيم. بعد از 15 روز كه حاجي مطلع شد، پيشمان آمد. او با ديدنم خيلي خوشحال شده بود. 
در يكي از عمليات ها، شهيد سيفي يكي از دوستانمان زخمي شد. حاجي به من گفت كه او را با خود به بيمارستان ببرم و خودم هم دو هفته به مرخصي بروم اما قبول نكردم. دشمن مدام پيشروي مي كرد و ما به ناچار عقب نشيني كرديم.

در سختي هاي جنگ، حاجي چگونه تصميم گيري مي كرد؟

حاجي خيلي خنده رو بود. يك روز قرار شد كه حاجي ما را به يكي از شهرك هاي اطراف سر پل ذهاب ببرد. در آن محور، چندين بار عمليات با شكست مواجه شده بود. وقتي به آنجا رسيديم، دشمن در نزديكي مان بود. با تعجب به حاجي گفتم: اينجا كجاست كه ما آمديم؟ با اين حال 4 ماه در آنجا بدون هيچ امكاناتي مانديم. در اين مدت، عراقي ها چندين عمليات ناموفق داشتند. حاجي هميشه براي شناسايي منطقه مي رفت و موقع غروب برمي گشت. بعد از مدتي حاجي به ما گفت كه بايد عمليات كنيم و آنجا را از دست كردها آزاد كنيم. ما حركت كرديم و به يك ده رسيديم و محاصره شان كرديم. بعد از چند روز، دوباره عقب نشيني كرديم. خيلي تلاش كرديم كه پيروز شويم، اما تعدادمان كم بود، به همين دليل، تصميم حاجي اين بود.

بعد از شهادتش، خوابي از او تا به حالا ديده ايد؟

بله، چند بار او را خوب ديدم كه او به من گفت، پيشمان نيامدي و تنهايمان گذاشتي. به همين دليل، موقع بيداري خيلي ناراحت شدم. كاش من هم شهيد شده بود و حالا در كنارش بودم، اما اين توفيق را نداشتم. او فرمانده اي از جنس غيرت بود و شجاعتش را به رخ همه ما كشيد و رفت.

 


 

فرمانده شجاع



عسگري محمدنژاد، دوست و همرزم شهيد حاج حسين بصير:

مي گويد: زماني كه فرمانده تيپ بود، به خود جرأت مي داد كه در نيمه شب، در ميان نيروها باشد. اين كارش موجب تعجب همه شده بود، زيرا كسي انتظار اين كارش را نداشت برنامه شان اين بود كه در شب هاي عمليات خودشان مستقيم حضور داشته باشند و بچه ها را راهنمايي كند.

شما هم با حاج بصير به جبهه اعزام شديد؟

قبل از انقلاب خانه ما نزديك جوشكاري حاج بصير بود و از اين طريق با او آشنا شدم. اوايل جنگ، از طرف فدائيان اسلام فريدونكنار (كه حاج بصير يكي از موسسانش بود) رزمنده ها به گروه شهيد چمران در اهواز مي پيوستند. من چند ماه بعد، به جبهه اعزام شدم. در آنجا به گردان حاجي رفتم و از آنجا به بعد تحت فرمان او بودم.

فرماندهي و نوع تفكرات حاجي در جنگ چگونه بود؟

در منطقه هفت تپه، حاجي فرمانده گردانمان بود. به مروز زمان فرمانده محور و تيپ شدند. در رودخانه اين منطقه، رزمنده ها در حال آموزش غواصي بودند تا بتوانند از اروند كنار عبور كنند. حاجي معتقد بود كه سلاح جنگي هنگام آموزش از دست رزمندگان رها مي شود و به ته آب مي رود. به همين دليل، چون مهارت جوشكاري داشت، با آهن سلاح جنگي درست كردند كه بچه ها بر دوش خود مي گذاشتند. در اين صورت اگر هم اسلحه رها مي شد، مشكلي نبود.

در زمان عمليات ها حاجي چه كاري انجام مي داد؟

زماني كه فرمانده تيپ بود، به خود جرأت مي داد كه در نيمه شب، در ميان نيروها باشد. اين كارش موجب تعجب همه شده بود، زيرا كسي انتظار اين كارش را نداشت. برنامه شان اين بود كه در شب هاي عمليات خودشان مستقيم حضور داشته باشند و بچه ها را راهنمايي كنند.

حاجي در كدام عمليات شهيد شد؟

حاجي در عمليات كربلاي 10 به طوري كه مثل هميشه در خط مقدم جبهه بود، شهيد شد. 
در زماني كه با او بودم، بيشتر به معنوياتش پي بردم و ديدم كه از مرگ هراسي ندارد. تازه فهميدم تعريف هايي كه هميشه از او مي كردند، واقعيت داشته است. اميدوارم هميشه روحش شاد باشد.

 


 

شهيد كربلاي 10



غلامرضا كريمي، دوست و همرزم شهيد حاج حسين بصير:

مي گويد: هميشه خاطره حاجي در دل ما است و هيچ وقت فراموشش نمي كنيم. او واقعاً نمونه كاملي از انسانيت بود. او در عمليات كربلاي 10 در ماووت عراق، داخل سنگر بود كه خمپاره به آنجا اصابت كرد و او را شهيد كرد. 

حاج بصير چه خصوصيات ويژه اي داشت؟

من از زمان قبل از انقلاب او را مي شناختم. صبر، سكوت، مظلوميت، نجابت و... از جمله محاسن اخلاقي اش بود. 
يكي از خصوصياتش، كمك به ازدواج جوانان بود. گاهي خودش پا پيش مي گذاشت و باعث وصلت زوج ها مي شد. نه فقط براي بچه هاي فريدونكنار بلكه براي تمام بچه هاي مازندراني كه مي شناخت، اين كارها را مي كرد.

رفتاراش در مواجهه با مشكلات چگونه بود؟

به هيچ وقت عصباني نمي شد و اگر مشكلي هم برايش پيش مي آمد با خونسردي و روش منطقي مشكلات را حل مي كرد.

خاطره اي از حاجي در جبهه داريد؟

در جنوب، راننده حاجي بودم. يك بار با هم به پادگان شهيد بهشتي اهواز كه خانه سازماني داشت، رفتيم. شب آنجا بوديم. به ما گفت كه لباسمان را در بياوريم، چون هوا خيلي گرم بود. صبح كه از خواب بيدار شديم، تمام لباس هايمان را شسته و روي طناب آويزان كرده بود. به او اعتراض كرديم كه چرا اين كار را كرده؟ لبخندي زد و هيچ چيز نگفت.
خيلي شرمنده شده بودم، چون حاجي 2 ساعت از شب را مشغول اين كار بود. بعد از خوردن صبحانه به قرارگاه رمضان باختران رفتيم. در آنجا من و حاجي غذا را توزيع مي كرديم تا ولي به خودمان غذا نرسيد. هر چه از حاجي خواستم كه غذا بخورد، گفت كه همه ما رزمنده ايم و فرقي ميانمان نيست. اخلاق و رفتارش برايم عجيب بود.

او هميشه متواضع و از خود گذشته بود؟

بله. در عمليات كربلاي 5 دور اين تپه با سنگ ديوار كرده بودند و مقر لشكر خراسان بود. در آنجا چادري زده بوديم. من جايي رفته بودم، وقتي برگشتم، حاجي را داخل چادر نديدم. گويا او در نزديكي چادر، روي كيسه اي دراز كشيده و خوابيده بود. بيدارش كردم و گفتم كه چرا نرفتي پيش رزمنده ها داخل چادر بخوابي؟ گفت كه نخواستم مزاحم آنها شوم و همين جا دراز كشيدم. 

با توجه به اينكه الأن چند سال از شهادت حاجي مي گذرد، چقدر حضور معنوي ايشان را در زندگي خود احساس مي كنيد؟

هميشه خاطر حاجي در دل ما است و هيچ وقت فراموشش نمي كنيم. او واقعاً نمونه كاملي از انسانيت بود. 
او در عمليات كربلاي 10 در ماووت عراق، داخل سنگر بود كه خمپاره به آنجا اصابت كرد و او را شهيد كرد.

 


 

ارادت به خانواده شهدا



نورعلي وزري ، دوست شهيد حاج حسين بصير:

مي گويد: يك شب بعد از نماز مغرب و عشاء با حاجي به خانه شهيد فريدوني رفتيم. حاجي، بچه شهيد را كه كودكي 5ساله بود، بر پشت خود سوار كرد و دور اتاق چرخاند و دل كودك را اينگونه شاد كرد.او ارادت خاصي نسبت به خانواده شهدا داشت و خودش را جزو آنها مي دانست.

نورعلي وزري ابتدا درباره يكي از تفكرات ديني حاج بصير مي گويد:
شناخت من از حاج بصير به قبل از انقلاب اسلامي بر مي گر دد. گاهي كه حرف از زيارت خانه خدا به ميان مي آمد، به ما مي گفت: رسم است كه خانه خدا را براي زيارت هفت دور بچرخيم اما بايد سعي كنيم كه خانه خدا بالاي سرمان دور بزند. يعني آنقدر به خدا نزديك باشيم كه وقتي به زيارت مي رويم، آن خانه دور سرمان هفت مرحله بچرخد و...

وي در ادامه به روحيه مبارزه طلبي حاجي در زمان قبل از انقلاب اشاره مي كند:
در آن زمان كه در تظاهرات شركت مي كرديم، بعضي افراد به ما توهين مي كردند. گاهي تحمل من از شنيدن اين حرف هاي كم مي شد و به حاجي مي گفتم. او مي گفت: كسي كه براي خدا كار مي كند بايد تحملش زياد باشد. صبر و سكوت حاجي خيلي زياد بود و اين گونه در مبارزات انقلابي نقش داشت. او با اين رفتارش ما را به ادامه مبارزه طلبي تشويق مي كرد.

دوست شهيد ادامه مي دهد: 
او انساني بودن كه تمام سختي ها را تحمل مي كرد. مثلاً اگر وي تمام روز را در زمين كشاورزي اش كار مي كرد، بعد از پايان كارش كه ما را مي ديد، خستگي اش را فراموش مي كرد. من تعجب مي كردم كه با آن كار سنگين، خودش را با نشاط نشان مي دهد. 

وزري درباره ارادت حاجي به خانواده شهدا مي گويد:
يك شب بعد از نماز مغرب و عشاء با حاجي به خانه يكي از خانواده هاي شهداي فريدونكنار رفتيم. پدر شهيد اصرار مي كرد كه شام منزلشان بمانيم و حاجي براي احترام قبول كرد. بعد از خوردن شام، به خانه شهيد فريدوني رفتيم. او يك بچه كوچكي داشت كه حاجي با ديدنش، او را پشت خود سوار كرد و دور اتاق چرخاند و دلش را اين گونه شاد كرد. او ارادت خاصي نسبت به خانواده شهدا داشت و خودش را جزو آنها مي دانست.

وي اشك هايش را پاك مي كند و حرف هايش را اين گونه ادامه مي دهد:
زماني كه پيكر حاج بصير را به بيمارستان يحيي نژاد بابل آوردند، براي ديدنش رفتيم. 20 دقيقه پيشش بوديم و همه حاجي را مي بوسيدند. شب وقتي به خانه برگشتم، حاجي را در خواب ديدم. هر دو خندان به سوي هم مي رفتيم. به او گفتم بيا جلوتر تا ببوسمت اما قبول نكرد. وقتي اين خوابم را براي يكي از دوستانش تعريف كردم، گفت كه همان شب خواب ديدم حاجي بصير سرش را بالاي سينه شما گذاشته و خوابيده است. 

دوست شهيد بصير در پايان اضافه مي كند:
حاجي با يكي از دوستانش به خانه ما آمده بودند. از درخت خانه ام ليمو چيدم تا از آنها پذيرايي كنم. حاجي گفت: من نمي خورم. اين ها را براي رزمنده ها در جبهه بفرستيد. همين شد كه يك جعبه ليمو پر كردن و به جبهه براي رزمنده ها بردند. روحش شاد و يادش گرامي باد.

 


 

بهترين باباي دنيا



زهرا بصير، فرزند سردار شهيد حاج حسين بصير:

مي گويد: با اينكه در زمان شهادت پدرم سن و سال كمي داشتم، اما او در ميان خاطرات كودكي ام هميشه ماندگار است. با اينكه بابا زياد در خانه نبود ولي چهره خسته و مهربانش در دلم قاب گرفته شده است.
نام بابا را همواره به زبان مي آورد؛ گويي هنوز همان دخترك10ساله اي است كه براي بابا شيرين زباني مي كرد. او حالا 35ساله شده است و پاي حرفها و خاطراتي كه او از پدرش نقل مي كند مي نشينيم.

زهرا بصير مي گويد:
من در يك خانواده 7 نفره و در شهر زيبا و سرسبز فريدونكنار متولد شدم. مادرم زني خانه دار و پدرم يكي از اولين و ماهرترين جوشكاران اين شهر بود. اين را از زبان مادربزرگم شنيده ام كه او در كارش استاد بود. 5 ساله بودم و تازه طعم شيرين كودكي را حس مي كردم كه جنگ شروع شد. 
آن روزها چيزي از جنگ نمي دانستم. فرداي آن روز پدرم را با لباسي متفاوت با فرم كاريش ديدم. او صورت تك تك ما را بوسيد و رفت. مادرم كاسه آبي را كه در دست داشت، پشت سرش ريخت. از مادرم پرسيدم، بابا كجا مي رود. گفت: «بابا مي رود كه با دشمن بجنگد و او را از كشورمان بيرون كند.»

دختر شهيد پدرش را اينگونه توصيف مي كند:
روزها چشم به در مي دوختم تا او با غيبتي كه از نظر من خيلي طولاني بود، از در وارد شود و من مثل هميشه مرا در آغوش بگيرد. آن روزها هيچ وقت از ذهنم پاك نمي شود. بابا مهربان و صبور بود. حتي در سخت ترين شرايط زندگي هم نا اميد نمي شد. من كه از آن روزها چيز زيادي به خاطر ندارم؛ اما از زبان مادرم شنيده ام كه با شهادت عمويم شهيد علي اصغر بصير پدرم گرچه از دوري او خيلي ناراحت و افسرده شد، اما به خاطر پدر و مادرش غم و اندوهش را كمتر بروز مي داد.

در ادامه مي افزايد:
از ديگر خصوصياتي كه از بابا به ياد دارم ايمان و تقوايش بود. هميشه نمازش را اول وقت مي خواند و قبل و بعد از نماز قرآن تلاوت مي كرد. وقتي به سن تكليف رسيدم، رو به من كرد و گفت: زهرا جان، تو امروز 9 ساله شدي و اين سن براي يك دختر مسلمان اهميت زيادي دارد. يك دختر مكلف، خوب و بد را به خوبي از هم تشخيص مي دهد و حجابش را حفظ مي كند. حالا كه به اين سن رسيده اي بايد حضرت زهرا(س) را الگوي رفتاري خودت قرار بدهي.
زهرا بصير معتقد است كه پدرش نسبت به خانواده هاي شهدا ارادت خاصي داشت:
او براي شهدا و خانواده آنها احترام خاصي قائل بود و هميشه به ديدنشان مي رفت و از آنها دل جويي مي كرد. مي گفت:« خدا كند هرچه زودتر دشمن را از بين ببريم و بعد من يك ماشين بگيرم و همه خانواده شهدا را به كربلا و پابوس امام حسين (ع) ببرم.اين آرزويش بود. او عاشق امام حسين و ائمه اطهار(ص) بود.»

يادگار شهيد در پايان مي گويد:
من پيامم به امت شهيد پرور اين است كه راه شهدا را ادامه دهند و از خون ريخته شده آنها به خوب محافظت كنند. ما بايد حافظ خون اين عزيزان باشيم و هميشه در همه مراحل آنها را الگوي رفتاري خود قرار دهيم و خاطراتشان را براي نسل هاي آينده تعريف كنيم.

 


 

حاج حسين حكم پدر برايمان داشت



هادي بصير ، برادر سردار شهيد «حاج حسين بصير»:

مي گويد: خمپاره اي به سنگري كه روبرويم بود اصابت كرد و آتش گرفت. جلوتر رفتم؛ ديدم كه حاجي هم آنجاست. او به جنازه شهيدي كه از سنگر بيرون آورده بودند اشاره كرد و گفت: او را مي شناسي؟ خوب كه به آن نگاه كردم، ديدم برادرم اصغر است. چشمانم دوباره به حاجي افتاد؛ او باحسرت خاصي برادرمان را در آغوش گرفته بود و گريه مي كرد.

«برادرم را چون پدرم دوست داشتم؛ چرا كه او براي ما حكم پدر را داشت » اين جمله هادي بصير، برادر سردار شهيد حاج حسين بصير است. او علي رغم اختلاف سني زيادي كه با شهيد دارد اما به خوبي خاطراتن با او بودن را مرور مي كند؛ او از روزهايي حرف مي زند كه همراه با حاج حسين و ديگر برادر شهيدش، شهيد اصغر بصير دوشادوش يكديگر در جبهه مي جنگيدند.

برادر شهيد مي گويد:
من و حاجي 20 سال اختلاف سني با يكديگر داشتيم. او را چون پدر مي ديدم. نه تنها من بلكه اصغر هم چنين حسي نسبت به او داشت. در دوران كودكي هميشه حامي ما بود و علي رغم سختي هايي كه خودش كشيده بود، نمي گذاشت به ما سخت بگذرد. او كمك خرج خانواده بود و پا به پاي پدرم كار مي كرد. 
هر وقت از سر كار به خانه مي آمد، بعد از خواندن نماز قرآن قديمي مان را از روي طاقچه اتاق برمي داشت و مشغول خواندنش مي شد. قدري كه بزرگتر شدم، او من و اصغر را با خود به مسجد برد. در آنجا با فعاليت هاي سياسي آنها عليه رژيم شاهنشاهي آشنا شديم و همراه با او به تظاهرات مي رفتيم.

لبخندي مي زند و گويي چيزي را به خاطر بياورد، ادامه مي دهد:
5 يا 6 ساله بودم كه حاجي ازدواج كرد. روز جشن عروس را سوار بر اسب كردند و به خانه آوردند.
خداوند 5فرزند به حاجي بخشيد كه اولين فرزندش فرشته بود. بعد از فرشته پسرش مهدي به دنيا آمد. حاج حسين علاقه خاصي به خانواده به خصوص فرزندانش داشت و از هيچ كوششي براي رفاه آنها دريغ نمي كرد.

برادر شهيد بصير به آغاز جنگ و حس وظيفه شناسي او اشاره مي كند:
بعد از رفتن حاجي به جبهه، من و برادرشهيدم اصغر هم به آنجا رفتيم. حاجي در جبهه، رفتار خوبي رزمنده هاي گردانش داشت. او در عين جديتي كه در كار و برنامه ريزي براي حمله به دشمن داشت، سيار فروتن و شوخ طبع بود. و مي گفت: اگر در لشكر يك آدم دوازده ساله اي فرمانده من باشد، من مطيع حرف اويم. هيچ موقع خودش را برتر از ديگران نمي دانست. 

وي در ادامه اين صحبتش مي افزايد:
وقت اجراي مراسم صبحگاه، همراه خود روزنامه مي آورد و مامور صبحگاه اخبار مهمش را با صداي بلند برايمان مي خواند. او معتقد بود كه رزمندگان بايد از اخبار روز كشور مطلع باشند.
در سخت ترين ماموريت ها، با اينكه خودش فرمانده بود اما قبل از هر نيرويي اول اسم من و يا اصغر را در ليست داوطلبين مي نوشت و ما را به جلو مي فرستاد.

نام اصغر را كه مي آورد، لحنش قدري تغيير مي كند و به ياد روزي كه او آسماني شد مي افتد:
در مرحله دوم عمليات والفجر، اصغر فرمانده بود. نزديك ظهر بود و من به سمت تداركات مي رفتم كه ناگهان خمپاره اي به سنگري كه روبرويم بود اصابت كرد و آتش گرفت. جلوتر رفتم؛ ديدم كه حاجي هم آنجاست. او به جنازه شهيدي كه از سنگر بيرون آورده بودند اشاره كرد و گفت: او را مي شناسي؟ 
خوب كه به آن نگاه كردم، ديدم اصغر است. باورم نمي شد. ما لحظه اي قبل در كنار هم بوديم. چشمانم به حاجي افتاد؛ او با حسرت خاصي برادرمان را در آغوش گرفته بود و گريه مي كرد. 

هادي بصير اشك هايش را پاك مي كند و در پايان صحبت هايش مي گويد:
بعد از شهادت اصغر، حاجي بيشتر از گذشته دلتنگ شهادت شده بود. در همه احوال ذكر شهادت را زمزمه مي كرد. مدتي از شهادت اصغر نگذشته بود كه حاج حسين هم آسماني شدو به آرزويش رسيد.
جوانان و نوجوانان آن نسل با وجود آرزوهاي ساده و شيريني كه براي آينده خود در سر مي پروراندند، آزادي و آزادگي را براي خود معني كردند و به جبهه ها شتافتند و در نهايت شهيد شدند. جوانان امروزي هم بايد ارزش ها را براي خود معني كنند. آنها آينده سازان مملكت هستند.

 

 

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392  11:12 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها