برایت کرده ام دل را مصَفّا با غزلخوانی
فدای دست پنهانت بخوانم در پریشانی
هزاران شعله می خیزد درین احساس آتش زا
برویان در دلم عشقی از این دریای طوفانی
هوا در مَرز شادیها، شکوفا می شود هر دَم
بنازم شور شهنازت درین بزم چراغانی
غُبار آلوده ام امشب نگاهی تازه می خواهم
بغل وا کن که میمیرم میان بغض پنهانی
بلغزان بازوانت را به آغوشت پناهم ده
که میرویَد شکوفایی به دشت سبز بارانی
هوا دَم کرده از رُستن چمن سر سبز آواز است
چکاوک می سراید گل بیا امشب به مهمانی
( طلا ) در وقت دلتنگی ندارد ارزشی یارب
رهایم کن ازاین غُربت بسوزان رسم قربانی
sherenab.com