سوغات پدربزرگ
از روستای دور دوری
بابابزرگم آمد این جا
همراه خود آورده سوغات
مرغ و خروسی چاق و زیبا
بابا بزرگ مهربانم!
اینجا كه باغ و روستا نیست
در خانه های شهری ما
جایی برای جوجه ها نیست
دیروز صبح زود پیچید
این جا، صدای قوقولی قو
بابا پرید از خواب شیرین
از خواندن بی موقع او
وقتی كه بابا مثل هر روز
صبحانه اش را بی صدا خورد
مرغ و خروس ناز ما را
در جعبه ای همراه خود برد
مهمان ما بودند یک روز
در جعبه ای كوچك، در این جا
بیچار ه ها كم كم گرفتند
دور از هوا، بوی مقوا
امروز، در نقّاشی خود
من باغ زیبایی كشیدم
باغی كه پر بود از پرنده
دنبالشان من می دویدم