یادمه تو دانشگاه مد شده بود که هر کی کنفرانس میداد تهش یه بیت شعری میخوند حالا اینکه اصلا هیچ ربطی هم نداشت به درس مربوطه و کنفرانس بماند
یه دانشجو اومد کنفرانسشو داد و آخره کنفرانس هم این شعرو گفت
دیشب زیر باران بود عاشق شده بود با چشم و دلی کبود عاشق شده بود
افتاد ،شکست ، مرد زیر دست و پا آدم که نکشته بود عاشق شده بود
جو کلاس ساکت بود و همه رفتن تو فکر و فضای کلاس شده بود قلب و عشق و گل و بوستان و اینا
تو اون سکوت استاد عزیز رو به دانشجویی که لاو ترکونده بود کرد و گفت من نمیدونم چرا هر کی میاد اینجا کنفرانس بده آخرش واسه من
بگوری(اشاره به شاعر فیلم شب های برره) میشه
این جمله استاد همان و انفجار کلاس همان، هیچی دیگه فضای کلاس عوض شد و همه چی به خیر و خوبی تموم شد ولی شعرش قشنگ
بود گفتم اینجا بگم خالی از لطف نیست