گلستان علی-مهرشاد واحدی
بسم رب الحیدر
مثل آن بید که هر لحظه به خود می لرزد
جگر واقعه از جنگ احد می لرزد
خانه ی عشق علی بعد احد بر پا شد
کینه ها فصل خزان علی و زهرا شد
نشنیدند مگر سوره ی شورا را هم
چشم تقدیر ندید آیه قربی را هم
حضرت طاهره در حزن فراق افتادند
کوچه ها بعد پیمبر به نفاق افتادند
هر چه خون جگر از غصه فراهم می شد
داشت از عمر گل یاس علی کم می شد
می نویسم من از احوال پریشان علی
ز پر سوخته و گریه ی پنهان علی
ز مصیبت که زده چنگ به دامان علی
چه بگویم چه کشیده است گلستان علی...
حمله ی درد، ولی ناله بریدن سخت است
پیش چشمان علی درد چشیدن سخت است
پشت در دست به هم بافته دیدن سخت است
یل احزاب به رو خاک کشیدن سخت است
مزن او را... که آتش به گلستان افتاد
پیش چشمان حسن فاطمه یک آن افتاد
در نیم سوخته بر چادر زهرا افتاد
در ره کوچه علی یکدفه از پا افتاد
و در آن لحظه به خود شاخه ی طوبی لرزید
از زمین تا به خدا عالم معنا لرزید
طاقتی نیست که لب را به سخن باز کنم
یا بخواهم که ز اسرار تو آغاز کنم
صحبت از کوچه و اسرار جگر می خواهد
گفتن از صورت و دیوار جگر میخواهد... |
|
آیات غمزه
قوم من ترنج را با پوست می خورند
راستی! کسی زلیخا را ندیده است؟
جمعه 30 فروردین 1392 6:29 PM
تشکرات از این پست