همْ ریشه ی باران و بهار است صدایت ...
گل می شکفد دم به دم از خاک به پایت
همْ ریشه ی باران و بهار است صدایت
گل کاشتی و لاله نشاندی و گذشتی
پیداست بر این دامن صحرا رد پایت
از نسل کدامین شب مطبوع بهاری است
آن گیسوی آشفته ی در باد رهایت؟
با آتشم آمیخت نگاهی که تو کردی
بر خرمن من شعله چکید از مژه هایت
بر چهره بخوان شرح مرا قطره به قطره
اشکم همه را ترجمه کرده است برایت
امشب غزلم را صله ی چشم تو کردم
ای شعرترین شعرترین شعر فدایت
در هر غزلم با تو طلوعی است دوباره
هان تا غزل بعد سپردم به خدایت