پیر آ یش ...
سعید ایلخانی
تاریکی را ورق می زنم
تاریکی را ورق می زنم
تاریکی را...
پس کجاست ؟
این شعر های سپید ممتد
که واژه واژه
در موهایت نوشتم
می خواهی دوباره
گنجشکهای پریده از بامت را
با یک لباس شب تکراری
به میهمانی ای دعوت کنی
که شامش سرد شده است.
تو...
"پرواز را به خاطر بسپار"
من دستهایم را "ها" می کنم.
قوم من ترنج را با پوست می خورند
راستی! کسی زلیخا را ندیده است؟
پنج شنبه 29 فروردین 1392 12:52 AM
تشکرات از این پست