با ياد شانه های تو سر آفريده است
ايزد چه قدر شانه به سر آفريده است
معجون سرنوشت مرا با سرشت تو
بی شک به شكل شير و شكر آفريده است
پای مرا برای دويدن به سوی تو
پای تو را برای سفر آفريده است
لبخند را به روی لبانت چه پايدار
اخم تو را چه زودگذر آفريده است
هر چيز را كه يک سر سوزن شبيه توست
خوب آفريده است ـ اگر آفريده است ـ
تا چشم شور بر تو نيفتد هر آينه
آيينه را بدون نظر آفريده است
چون قيد ريشه مانع پرواز می شود
پروانه را بدون پدر آفريده است
می خواست کوره در دل انسان بنا کند
مقدور چون نبود، جگر آفریده است
غير از تحمل سر پر شور دوست نيست
باری كه روی شانه هر آفريده است