خیس شدن در کوچه های آب گرفته را یاد گرفتم
از مادر
اینکه به دنیا بیایم
پدرم گفت:
" آسمان در دریای طوفانی هم شنا می کند "
یاد گرفتم
اما تا به خانه برسم
چاله های زمین را شمردم
و فکر کردم
دریا اگر بمیرد کجا خاکش می کنند؟
:" بعد از این همه شمع
در این سرما هم
بخاری
از شعرت بلند نمی شود "
قرار نبود ابر بسازم
تا همه چیز از اول شروع شود
سنگ تولدم را به سینه زدم
برای قبرستان دست تکان دادم
با این همه
اشکم در می آید
تا این همه شمع را خاموش کنم.