به قرآنی که داری در میان سینه ات سوگند
که هرگز از تو و از خاندانت دل نخواهم کند
و ایمان دارم ای مهرت قیامت ها به پا کرده
گنهکارانِ چون من عاشقت را زود می بخشند
پر از حس غریب روزهای آخر سالم
پر از دودی که بر می خیزد از خاکستر اسفند
دلم امشب شبیه کوچه های تا حرم تنگ است
دلم در حسرت ایوان دلباز شما تا چند؟
و غمگینم به قدر شانه ی سنگین گاری ها
که ساکم را به سختی تا خیابان تو آوردند
و مسکینم به قدر آن گدایانی که در غربت...
فقط امید دارم از تو ای شاه نجف لبخند
*
نشستم گوشه ی صحنت برایت شعر می خوانم
اگر این لحظه ها حس می کنم هستم سعادتمند