سال ها چون موج دریا در تلاطم زیستم
با «به دریا بنگرم دریا ته وینُم» زیستم
روزها در قحط سال خاطرات سبز دشت
مثل بابا، با دوبیتی با ترنّم زیستم
چار فصل دفتر دل قصه ی پاییز بود
روزها در انتظار فصل پنجم زیستم
چشم من، دریاییِ صد نوح، طوفان بود و من
مثل اشکی در میان چشم مردم زیستم
عاقبت مردم نفهمیدند مفهوم مرا
بینشان هرچند عمری با تفاهم زیستم
آنچه آمد بر سرم از یک تبسم بود و باز
سال ها در آرزوی یک تبسم زیستم
محمدحسین بهرامیان