0

آهسته کمان و سپر از دست من افتاد

 
shokoofeh
shokoofeh
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آبان 1389 
تعداد پست ها : 952
محل سکونت : البرز

آهسته کمان و سپر از دست من افتاد

گم کرد شبی راه و مسیرش به من افتاد
ناخواسته در تیر رس راهزن افتاد

در تیر رس من گره انداخت به ابرو
آهسته کمان و سپر از دست من افتاد

بی دغدغه بی هیچ نبردی دلم آرام
در دام دوتا چشم دو شمشیر زن افتاد

می خواستم از او بگریزم دلم اما
این کهنه رکاب از نفس از تاختن افتاد

لرزید دلم مثل همان روز که چشمم
در کشور بیگانه به یک هم وطن افتاد



درگیر خیالات خودم بودم و او گفت:
من فکر کنم چایی تان از دهن افتاد.

سید حمید رضا برقعی

قوم من ترنج را با پوست می خورند

 راستی! کسی زلیخا را ندیده است؟

پنج شنبه 29 فروردین 1392  12:28 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها