0

تفحص شهدا به قیمت کشته شدن دخترم

 
shokoofeh
shokoofeh
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آبان 1389 
تعداد پست ها : 952
محل سکونت : البرز

تفحص شهدا به قیمت کشته شدن دخترم

در فرهنگ دینی و اسلامی ما پیکر اموات و متوفیانی که به دلائل گوناگون بر روی زمین مانده و امکان دسترسی به ابدان آنان نیز وجود دارد، باید در مکان‌های مناسب و با آداب اسلامی به خاک سپرده شوند.
 

 

احترام به اموات در اسلام آن چنان تأکید شده است که؛ «غسل و کفن و نماز و دفن مسلمان دوازده امامی، بر هر مکلفی واجب است؛ و اگر بعضی انجام دهند، از دیگران ساقط میشود؛ و چنانچه هیچ کس انجام ندهد همه معصیت کرده اند؛ و بنا بر احتیاط واجب حکم مسلمانی هم که دوازده امامی نیست، همین طور است. (رساله توضیح المسائل مراجع تقلید)».
حال شهدا که دارای منزلت والا و جزو بندگان و اولیای خاص خداوند سبحان هستند و با رشادت‌ها و ایثارگری‌ها، عزیزترین سرمایه انسانی خود را در راه اهداف متعالی اسلام فدا می‌کنند و در معرکه جنگ و جهاد مظلومانه به شهادت می‌رسند، پیکرهای مطهرشان دارای قداست و اهمیت بالاتری است. اگرچه بر طبق روایات، شهدای معرکه غسل و کفن ندارند، اما آداب دفن بر آن‌ها مترتب است و لازم است با شکوه و عظمت تشییع و به خاک سپرده شوند.
تفحص و خاک‌سپاری پیکر مطهر شهدای به خاک و خون افتاده کربلا - که در رأسشان پیکر شریف حضرت ابا عبدالله الحسین علیه‌السلام بود- بعد از سه شبانه روز، الگویی برای اقدام مجاهدانه جستجو و تفحص پیکرهای شهدای هشت سال جنگ تحمیلی است.
تلاش مجدانه و طاقت فرسا برای یافتن پیکرهای مطهر شهدا و بازگرداندن شهدا به خانواده‌هایشان و تشییع و خاک‌سپاری آنان در محل‌های مناسب، هم تکریم و تعظیم به مقام شهدا و احترام و سپاس‌گذاری از خانواده آنان و هم سر منشأ آثار و برکات فراوان در کشور است.
این اقدام خداپسندانه توسط گروه تفحص در نقاط مرزی کشور (با عراق) انجام می‌گیرد. برای ارج نهادن به عمل مخلصانه این عزیزان نمونه‌هایی از خاطرات گروه تفحص را باز خوانی می‌کنیم:

 

***

سالم جبّار حسّون، از عشایر عراق بود که با برادرش سامی، پول می‌گرفتند و در کار تفحص شهدا کمکمان می‌کردند. چند وقتی بود که سالم را نمی‌دیدم. از برادرش سراغش را گرفتم. به عربی گفت: «سالم، مو سالم؛ سالم مریض است.»گفتم: «بگو بیاید برای شهدا کار کند، خدا حتماً شفایش می‌دهد.» صبح جمعه بود که در منطقه هور، یک بلم عراقی به ما نزدیک شد. به ساحل که رسید، دیدم سالم، از بلم پیاده شد و افتاد روی خاک. گفت: «دارم می‌میرم.» به شدت درد می‌کشید. فقط یک راه داشتم. گذاشتیمش توی آمبولانس و آمدیم طرف ایران. به او گفتم خودش را معرفی نکند. از ظهر گذشته بود که رسیدیم به بیمارستان شهید چمران سوسنگرد. دکتر ناصر دغاغله او را معاینه کرد. شکم سالم ورم کرده بود. دکتر دستور داد سریع او را به اتاق عمل ببرند. سالم به گریه افتاد، التماس می‌کرد که «من غریبم، کسی را ندارم. به من دارو بدهید، خوب می‌شوم.» فکر کردیم شاید دکتر در تشخیص خود اشتباه کرده. بردیمش بیمارستان شهید بقایی اهواز. چند ساعتی منتظر ماندیم، اما از دکتر کشیک خبری نبود. بالاخره دکتر رسید. همان دکتر دغاغله بود! گفتم:
«دکتر، ما فکر کردیم شما در تشخیص اشتباه کردید، از دستتان فرار کردیم. ولی ظاهراً این مریض قسمت شماست.» دستور داد او را به اتاق عمل ببرند. سالم به اتاق عمل رفت و من هم رفتم طرف شلمچه دنبال کارهایم. به کسی هم نگفته بودیم که یک عراقی را اینجا بستری کردیم. من بودم و یک پاسدار عرب زبان اهوازی، به نام عدنان.
بعد از 48 ساعت از شلمچه برگشتیم اهواز. وارد بیمارستان که شدم، دیدم توی حیاط دارد راه می‌رود. گفتم: «سالم، دیدی دکترهای ما چه خوب هستند و چه مردم خوبی داریم.» زد زیر گریه. گفت: «وقتی دکتر مرا عمل کرد، آقایی آمد بالا سرم و گفت بلند شو برو توی بخش بخواب. ناراحت شدم، سرش داد کشیدم که آقا من شکمم پاره است! آن آقا دست به سرم کشید و گفت بچه‌ها بیایید دوستتان را داخل بخش ببرید. عده‌ای جوان دورم را گرفتند که گویی همه‌شان را می‌شناسم. به من گفتند اینجا اصلاً احساس غریبی نکن. چون تو ما را از غربت بیرون آوردی، ما هم تو را تنها نمی‌گذاریم. آن‌ها تا چند لحظه پیش کنار من بودند!».
... از آن روز، سالم به کلی عوض شده بود. می‌گفت: «تا آخرین شهیدی که در خاک عراق مانده باشد، کمکتان می‌کنم.» خالصانه و با دقت کار می‌کرد. بعثی‌ها دخترش را کشتند تا با ما همکاری نکند، اما همیشه می‌گفت: «فدای سر شهدا!».

 

 

قوم من ترنج را با پوست می خورند

 راستی! کسی زلیخا را ندیده است؟

سه شنبه 20 فروردین 1392  6:32 PM
تشکرات از این پست
papeli mehdi0014
دسترسی سریع به انجمن ها