سینه زنی قشنگه
دیشب یه سربند سبز
بابام رو پیشونیم بست
که روش نوشته بودند
آقای من حسین است
بابام منو با خودش
به مجلس روضه برد
خرما که دادن بهش
با ذکر زیر لب خورد
تو روضه خوندن دیدم
گریه می کردن همه
حسین حسین می گفتن
با صدای زمزمه
بلندشدیم وایسادیم
تا بزنیم به سینه
ولی خیلی غمگینه
وقتی تموم شد عزا
غذای نذری دادن
از بس که خوشمزه بود
همه ،غذا رو خوردن
از اون موقع تا حالا
همش دارم می خونم
حسین حسین حسین جان
آقای مهربونم