تنها چیزی را كه به هیچ كس نمیداد، جا نماز كوچكش بود؛ حتی به من كه نزدیكترین دوست او بودم و هر چه از او میخواستم، به من میبخشید. چندین بار از او خواستم جا نمازش را به من بدهد و نداد.
شب عملیات والفجر هشت بود، وقت خداحافظی و آخرین دیدارها وقتی با او خداحافظی میكردم، جا نمازش را در كف دستم گذاشت و گفت: مواظبش باش!
بعد از علمیات وقتی میخواستم با آن نماز بخوانم. دیدم پشت آن اسامی تعداد زیادی از جمله امامان معصوم (علیهمالسلام)، شهدا و بچههای بسیجی نوشته شده و در زیر همه آنها با خط خوش آمده است:
«الهی لاتكلنی الی نفسی طرفه عین ابدا»
او بسیجی مخلص «منصور بصیریفر» بود كه در ادامه آن عملیات، همراه با برادرش عبدالرضا، بال در بال ملائك گذاشت.
خاطرات عملیات والفجر8
تبیان