تازه جنگ شروع شده بود. ما نمیدانستیم گرا چیست و اصلاً چرا باید گرا گرفت و دیدهبان چه وظیفهای دارد. ارتشیها هم كه علم و اطلاعات نظامی خوبی داشتند، دل و جرات كار نداشتند. بنابراین ما را به درجه دیدهبانی مفتخر كرده بودند و خودشان در سنگر محكم توپخانه مینشستند و از ما میخواستند برویم و گرا بدهیم! ما به میان نیروهای دشمن میرفتیم و محلهای استقرار آنها را شناسایی میكردیم و اطلاع میدادیم: اما چون با شیوههای علمی محاسبه و دیدهبانی آشنا نبودیم، كار خوب پیش نمیرفت. یك بار از زبان یكی از آنها شنیدم كه میگفت یكی از راههای گرا گرفتن، استفاده از گلولههای فسفری است و دود ناشی از آن گلولهها، باعث گرا گرفتن صحیح میشود. فكر كردم به هر ترتیبی شده، در مناطق دشمن دود بلند كنم و به شیوه سرخ پوستی به آن علامت بدهم. تا مدتی به این شیوه كار خوب پیش رفت تا این كه با مشكل روشن كردن آتش در بعضی مواقع رو به رو شدیم. با خودم گفتم بهتر است كار خود را در ساعات اولیه صبح كه آفتاب در حال بالا آمدن است و نگهبانان عراقی غرق خواب هستند، انجام دهم. به این ترتیب، برای گرا دادن، ماشینی را انتخاب میكردم و مخزن بنزین آن را آتش میزدم؛ با انفجار باك، هم ماشین منفجر میشد و هم ارتشیها با استفاده از شعله آن میتوانستند آتش توپخانه را هدایت كنند.
خاطرات عملیات والفجر8
تبیان