تو مؤمن و یکتا پرستی!
در قسمت قبل خواندید که مسافر عازم رفتن به حج بود که در راهش به آدم عجیبی برخورد کرد. مرد مسافر از دیدن او ترسید و از او پرسید تو کیستی؟
مرد عجیب و غریب، خنده ای وحشتناک کرد. خنده ای که مو بر اندام مرد مسافر راست کرد. او پس از آن خنده بلند، قدمی رو به مرد مسافر برداشت و...
گفت: «نی آدمی ام، من پری ام
لیک چون آدمیان، گوهری ام»
مرد عجیب و غریب (پری) لحظه ای سکوت کرد و سراپای مرد مسافر را ورانداز کرد. مرد مسافر بیچاره از ترس داشت زهره ترک می شد. حالا که دانسته بود که او جن و پری است، ترسش دو چندان شده بود و نمی دانست چه خاکی بر سر خود بریزد.
مرد عجیب رو به مرد مسافر کرد و پرسید: «تو گفتی که می خواهی به مکه بروی؟ به قصد زیارت خانه خدا، درست است؟»
مرد مسافر با ترس و لرز گفت: «آری، درست است!»
مرد عجیب پرسید:
تو که ای؟ مومن و واحد دانی
یا نه در شرک، فرس می رانی!
و ادامه داد: «تو واقعا مومن و یکتاپرستی؟ یا اینکه مشرکی هستی که به یکتایی خداوند شک داری و در میدان شرک، اسب می دوانی؟!»
مرد مسافر گفت: «خوب، معلوم است که مومن و یکتا پرستم. من هیچ شکی در یکتایی خداوند ندارم. اگر مومن و یکتاپرست نبودم، چرا باید به سوی خانه خدا می رفتم و رنج این همه راه طولانی و سخت را بر خودم هموار می کردم و پا در این سفر دراز و پر خطر می گذاشتم؟ اگر مشرک بودم و شک داشتم به یکتایی خدا، سختی این راه را به جان نمی خریدم!»
گفت: «من سوی یکی رو دارم
از دو گویان جهان بیزارم»
مرد عجیب- همان پری- پوزخندی زد و گفت: «عجب! پس تو مومن و یکتاپرستی! و از آنهایی که برای خدا شریکی قائلند، بیزاری، و حالا هم داری به سوی خانه خدا می روی به قصد زیارت؛ درست است؟»
مرد مسافر با ترس و لرز گفت: « آری، درست است!»
مرد عجیب، نگاهی عاقل اندر سفیه بر مرد مسافر انداخت و گفت: «پس تو در یکتا بودن خداوند شک نداری! درست است؟»
مرد مسافر گفت: «نه شکی ندارم. من مومن و یکتا پرستم!»
مرد عجیب با لحن تمسخرآمیزی گفت: «عجب مومن و یکتاپرستی!»
مرد مسافر که جرات نداشت بر خلاف میل آن مرد عجیب (پری) حرفی بزند، نمی دانست چه بگوید و فقط توانست با ترس و لرز بپرسد که: «منظورت چیست؟»
مرد عجیب گفت: «منظورم روشن است. اشکالی در ایمان و یکتاپرستی تو وجود دارد.»
مرد مسافر باز هم پرسید: «منظورت چیست؟»
مرد عجیب گفت: «کسی که یکتاپرست و مؤمن است. نباید به غیر از خداوند از چیزی و کسی بترسد تو اگر یکتاپرستی و مومنی و در یکتایی خداوند شکی نداری، پس چرا تا این اندازه از من می ترسی؟»
شرم بادت که جز از وی ترسی
پای بگذاشته از پی ترسی
مرد مسافر با شرمندگی سر به زیر افکند و حرفی نزد. آن مرد عجیب ادامه داد: «کسی که یکتاپرست و مومن است، فقط از خداوند می ترسد. هر چیز و هر کسی از خداوند می ترسد و باید هم بترسد. کسی که خداپرست و مومن باشد در این صورت، با ترس از خدا، از هیچ کس در دنیا نمی ترسد. عکس این هم درست است! یعنی کسی که از خدا نترسد، در حقیقت از هر کس و از هر چیزی می ترسد. باید این را بدانی که ترسیدن از خدا، کار عاقلانه ای است و نترسیدن از خدا چیزی نیست جز غفلت و نادانی.»
ترسگاری ز خدا عاقلی است
لیکن از غیر خدا غافلی است
مردی که خود را جن و پری معرفی کرده بود، این حرف را که زد، به راه افتاد و از مرد مسافر جدا شد و چند قدم که رفت، ناگهان ناپدید شد و از دیده پنهان مرد مسافر با شرمندگی سر به زیر افکند و به فکر فرو رفت و در دل گفت: «حق با آن جن و پری بود و هست. بدون شک، ایمان من اشکال دارد. ولی اگر ایمان من چندان قوی نیست، چرا رنج این سفر پر خطر و دراز را بر خود هموار کرده ام؟ اول باید بکوشم که ایمانم را قوی کنم و سپس لیاقت رفتن به خانه خدا نصیبم شود.»
برگرفته از کتاب هفت اورنگ جامی