بسم الله الرحمن الرحیم
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
قسمت چهارم : امپراتوري عثماني در مسير سقوط
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
يكي از عوامل مهّم ضعف و سقوط تدريجي امپراتوري عثماني،بيكفايتي سلاطين اين دولت، به ويژه بعد از سلطان «سليمان قانوني» بود.در حقيقت «بين سليمان و جانشينان او فاصله عظيمي پديد آمد، زيرا آنان نه فرماندهان نظامي خوبي بودند و نه سياستمداران قابلي،آنها به واسطه زندگي توأم با انزوا و بيكاري،دچار افسردگي گشته، لذائذ زندگي را در كارهاي بيقاعده بيبند و باري و شهوتراني ميجستند.اين تغيير به حدّي مبهوت كننده بود كه بعضي از مورّخان چنين تعبير كردهاند كه خاندان عثماني با مرگ سليمان از ميان رفت و اشخاص ديگر جاي آن سلاطين را غصب كردند.» (1)
در كنار اين عامل- كه از مهمترين دلايل فروپاشي يك حكومت است- ميتوان به عامل «توسعه و تحوّل بدون هماهنگي با اصلاح فرهنگي و زيربنايي» اشاره كرد.موجدان اين تحوّل از مهمترين مخرّبان امپراتوري عثماني بودند.موج اين تحوّلات يا به اصطلاح: «اصلاحات» باروي كارآمدن «محمود دوّم» معروف به «اصلاحگر» پس از خلع «مصطفي چهارم» بيست و نهمين خليفه عثماني در سال 1807 آغاز شد.
«سلطنت «محمود دوم» نه فقط آگاهي جديدي نسبت به غرب به بار آورد و آن را قابل تحسين ساخت،بلكه اين احساس را جلوهگر ساخت كه براي حفظ امپراتوري عثماني در برابر اروپايي صنعتي شده،بايد شيوههاي سنتّي را كنار نهاد.بدين ترتيب،عثمانيها ديگر نميتوانستند غرب را به ديده تحقير بنگرند.رفته رفته همه ابعاد زندگي آنان-از پوشش ظاهريشان تا زبان و طرز تفكّر و حتي سرگرمي-دستخوش تغيير شد.»(2)
اين اصلاح گري جديد - كه معمولا در جوامع بسته،اينگونه آغاز ميشود-هيچ نفعي براي امپراتوري به همراه نداشت.اين،نه يك اصلاح كه نوعي خود باختگي بود و خود باختگي مدخل تمام تهاجمات،به ويژه تهاجمفرهنگي است.باري،در زمان سلطنت «محمود دوم»، سالهاي 1808 تا 1839،گام اول در جهت انجام چنين اصلاحاتي در بدنه پوسيده عثماني آغاز شد ولي هرگز به سامان نيانجاميد.
باروي كار آمدن «عبد المجيد» كه پس از مرگ «محمود دوم» قدرت يافت-مرحلهاي ديگر درهمان سمت و سو آغاز شد كه به «دوره تنظيمات يا اصلاحات» مشهوراست. «تنظيمات،دورهاي ازقانونگذاري و اصلاحات بيوقفه بود كه دولت و جامعه عثماني را نوسازي كرد؛به تمركز بيشتر امور اداري منجر شد و در فاصله سالهاي 1839 تا 1876 به مشاركت افزونتر دولت در جامعه عثماني انجاميد.در دورههاي پيشين،تمايل به برقراري نظام بيشتر بود.»(3) و نسبت به سلاطيني همچون «عبد الحميد اول» و «سليم سوم» ،«محمود دوم» بيشتر توفيق يافت كه آرزوهاي خود را دوره تنظيمات در طول سلطنت «عبدالمجيد» و«عبدالعزير» استمرار يافت. «عبدالمجيد» درسال 1861 در گذشت و برادرش «عبد العزيز» جانشين وي گشت.در دوره سلطنت او،عطش مردم براي انجام اصلاحات و محو
فساد دولتي افزايش يافت.از طرف ديگر،برخي از غربزدگان،تفكراصلاح طلبي به شيوه غربي را دامن ميزدند.در اين ميان،سلطان،قدرت درك و برنامه ريزي در اين زمان حساس را نداشت.وي «در دهه 1860 با مشكل جديدي رو به رو شد كه عبارت بود از: تقاضاي روز افزون مردم براي انجام اصلاحات.در همين گير و دار در سال 1865 دو سال بعد از قتل «لينكلن»، رئيس جمهور امريكا «انجمن عثمانيان نو» بطور پنهاني در «قسطنطنيه» تأسيس شد.انجمن مزبور،ابتدا فقط 245 عضو داشت.رهبر اين گروه، يك نويسنده آزاديخواه به نام«نامق كمال»بود كه شرح حال وي پيشتر رفت.دو تن از شاهزادگان عضو خاندان سلطنت نيز در جلسات سرّي آنان شركت ميكردند.هدف انجمن عبارت بود از: «تبديل حكومت استبدادي به مشروطه سلطنتي» انجمن،برنامه كار خود را از انجمن سرّي ايتاليايي «كاربوناي» اقتباس ميكرد كه پيشگام نهضت تركهاي جوان به شمار ميرفت.در ميان هواداران انجمن،يك فرد به اصطلاح ميهن پرست وجود داشت كه سرنوشت تركيه به دست او رقم خورد.او كه «مدحت پاشا» نام داشت در ميان تركهاي تحصيل كرده داراي نفوذ بود و نامش مترادف با پيشرفت قلمداد ميشد.»(4)
البته در ميان شخصيّتهاي مبارز در دوره تنظيمات،افرادي همچون «مصطفي رشيد پاشا» نيز وجود داشتند.او در دوران صدارت خود،برنامههايي را تحقّق بخشيد. جالب آنكه «مدحت» نيز در آن زمان ميزيسته ولي به دلايل نامعلوم از آن طيف جدايي گزيده است. سپس در فرصتي مناسب،خود را نشان داد و در دو مرحله نيز به صدارت عظمي رسيد. «وقتي وي در «قسطنطنيه» به وزارت اعظم منصوب شد،تشخيص داد كه فقط يك راه هر چند هم خطرناك باشد-در برابرش وجود دارد و آن خلع سلطان «عبد العزيز»است.»(5)
وي با قدرتي كه كسب كرد،توانست اين تصميم خود راعملي سازد.سپس بر آن شد كه «مراد» برادر زاده و وليعهد سلطان را به سلطنت برساند. «مراد» فردي شرابخوار و سست عنصر بود ولي امپراتوري نياز به سلطان داشت و از حاكم مستبد و نالايقي همچون «عبد العزيز» بينياز بود. «مدحت پاشا» براي تحقق بخشيدن به اراده خود، « حسينعوني» وزير جنگ را به كمك طلبيد.در 19 مه 1876،آن دو توانستند نقشه خود را اجرا كنند.آنان نيمه شب به قصر سلطان وارد شدند و با ارائه فتواي شيخ الاسلام «قسطنطنيه» كه عزل سلطان را طلب كرده بود-او را خلع كردند. «عبد العزيز» نيز تسليم شد و اين وضع را مشيّت الهي دانست.»(6)
فرداي همان روز «مراد» به عنوان سلطان و با لقب «اصلاح طلب» از سوي «مدحت» به مردم معرفي شد.البته «مراد»، خود،با تهديد اين مقام را پذيرفته بود.
«عبد العزيز»، پنج روز پس از خلع شدن،همراه با يك قيچي،در اتاق خوابش با دستي بريده پيدا شد.درباره قتل يا خودكشي وي بسيار گفتگو شده است.عدّه زيادي از جمله مادرش، معتقدند كه قاتل وي«مدحت پاشا»بوده است،چرا كه او براي قدرت بخشيدن به «مراد»، بايد رقيبش را از ميان بر ميداشت.اما «مراد» نيز نتوانست خواست «مدحت»را برآورده كند،چرا كه او بسيار نالايقتر از «عبد العزيز»ب ود. «سلطان جديد،شخصي ضعيف النفس بود و به علت اقامت طولاني در قفس،از كفايت و لياقت،مايهاي نداشت.يك پزشك متخصّص اتريشي و يكي از اطبّاي دربار اعلام نمودند كه وي به طرز علاج ناپذيري مخبط ميباشد.لذا فقط پس از سه ماه،او را به دستور «مدحت» از سلطنت خلع كردند و در قصري ديگر زنداني ساختند.»(7)
بدين سان، «مدحت پاشا» سرنوشت دو سلطان عثماني را در اوج جنگها و درگيريها و وضع نابسامان كشور رقم زد.اهميت كار «مدحت پاشا»ي زيرك هنگامي نمايان ميشود كه در کمال ناباوری بدانيم «وي يك دونمه بوده است؛يعني يك يهودي به ظاهرمسلمان شده.وي پيشتر حكمران ولايت «دانوب» بود و در آنجا بر شورش بلغارها- كه از تبعه اسلاوهاي انقلابي تأثير ميپذيرفت-غلبه نمود.سلطان با احساس دروني خود،از اين شخص زشت تا روزي كه به درجه نخست وزيري رسيد،حذر ميكرد.ملّت يهود ترك تا حدّ زيادي به وي مديوناند،زيرا او بود كه مدارس يهودي را در خاورميانه تأسيس نمود و همراه با افرادي همچون«كاموند و ساسون»و«سيمون دويتش»يهودي-كه در «وين» اقامت داشت- مستمرا از «پاريس»ديدن ميكرد.»(8)
اكنون قرار بود كه او تكليف سوّمين خليفه را نيز مشخص كند.وي در پايان دوره حكومت «مراد» و در اوج نابسامانيهاي روحي او،تصميم گرفت كه قائم مقامي برايش نصب كند. «عبد الحميد»، و برادر وي،اين پست را نپذيرفت اما براي جلب حمايت «مدحت پاشا» در بيرون قصر با او ملاقات كرد و متعهد شد كه اگر زمام امور را در دست گيرد با تصويب قانون اساسي جديد موافقت نموده تنها بر اساس پيشنهادهاي وزيران عمل نموده و افراد مورد نظر آنها را به دبيري دربار منصوب خواهد كرد.»(9)
بدين ترتيب «عبد الحميد» با نظر مساعد «مدحت پاشا» به سلطنت دست يافت.«وي رسما سوگند خورد كه قانون اساسي را حفظ كند و براي آنكه تسامح و اغماض خود را نسبت به عقايد ومذاهب ديگران نشان دهد،با تيز هوشي فراوان «مدحت پاشا» را در مقام وزارت اعظم ابقاء كرد، و يك ارمني را نايب رئيس مجلس ساخت و دو يهودي را به سمت آجودان مخصوص خود منصوبنمود.در نتيجه اين اقدامات،وي طي چند هفته،معبود اعضاي «انجمن عثمانيان نو»ي عنيهواداران اوليه اصلاحات،و همچنين مردم عادي-كه همه اميد خود را به او بسته بودند گرديد.»(10)
بايد اشاره كرد كه انجمن مزبور با برخورداري از آزاديهاي مصوّب «مدحت پاشا» پيشتر دامنه فعاليتهاي خود را گسترده بود. «در آن زمان«مدحت» كابينه را به حمايت علني از قانون اساسي- كه در حال تدوين بود-سوق داد.عثمانيان جوان كه دوستان مدحت بودند، ازتبعيد فراخوانده شدند. «ضياء بيگ» وزير آموزش و پرورش شد و «نامق كمال» آزادانه به انتشارمطالب خود پرداخت.با تشويق سفير «بريتانيا»، مدحت نه تنها در كابينه فعاليت ميكرد،بلكه با رهبران علما نيز همكاري داشت تا موافقت آنان را براي تشكيل شورايي انتخابي و تمركز يافته جلب كند.اين شورا كم و بيش دولتي بود و حتي مسيحيان را نيز شامل ميشد.البته مسؤوليت اين شورا تنها نظارت بر سياستهاي مالي و حكومت و كمك به برقراري موازنه در بودجه كشور بود.»(11)
و اين چيزي بود كه يهوديان علاقه وافري به آن داشتند.بله سلطه بر منابع مالی عثمانی!! تا اينجا،همه چيز بر وفق مراد «مدحت پاشا» و ياران دونمهاي وي پيش ميرفت. از سويديگر «عبد الحميد» نيز با اقدامات مقطعي خود اعتماد روز افزون آنها را براي تثبيت موقعيت خود جلب ميكرد.در پاسخ به درخواستهاي «مدحت» كه همچنان ادامه داشت، «وي دستور تأسيس «كميسيون قانون اساسي» را صادر كرد تا پيش نويس قانون اساسي را تهيّه كند.اين كميسيون كه تحت رياست «مدحت» قرار گرفت،28 عضو داشت كه 16 تن از آنان ديواني و 10 تن عالم و 2 تن نظامي بودند.»(12) اين آخرين اقدام «عبد الحميد» در جهت اصلاحات و واپسين اميد «مدحت» بود.زيرا پس از مدتي با كودتا،« عبد الحميد»به بهانههايي «مدحت» را از صدارت عزل كرد و او را به يك سفر اروپايي فرستاد.البته بعدها براي آنكه نگران وي و اقداماتش نباشد،به طرز فريبكارانهاي اورا از خارج فرا خواند و آن گاه محاكمه و سپس اعدام كرد.پس از مدتي نيز مجلس را به تعطيلي كشاند و همه اصلاحات زمان «مدحت» را منتفي دانست.به اين ترتيب،تمام رشتههاي تنيده شده «مدحت» و يارانش پنبه شد و عمر آن امپراتوري،چند سالي بيشتر به درازا انجاميد.روي كار آمدن دوباره استبداد،براي جامعه از هم پاشيده عثماني كه به طور روز افزون در حال از دست دادن قدرت و قلمرو خود بود نيازي اساسي به شمار ميرفت.در اين ميان،بسياري از تحوّلات پديد آمده در زمينه آزادي افراد و عقايد و مذاهب نيز-كه در دوران تنظيمات،حاصل شده بود-رخت بر بست.از جمله اين تحوّلات،تصويب «قانون اساسي جامعه يهوديان» بود كه امتيازاتويژهاي به آنان- كه در آن جامعه،هيچ تضميني براي آينده نزديك خود نداشتند-بخشيده بود. «تولد دوباره استبداد» عنوان بحثي است كه بسياري از محققان با روي كار آمدن «عبد الحميد» آن را مورد بررسي قرار
دادهاند.بسياري بر اين باورند كه «عبد الحميد» چاره ديگري نداشت،زيرا بايد مرگ تدريجي امپراتوري را كمي به تأخير ميانداخت تا كارهاي اساسي را انجام دهد.«عبد الحميد» پس از نابود ساختن دستاوردهاي چند دهه اصلاحگري،تصميم گرفت كه درداخل كشور،نوعي وحدت نظر و اتفاق براي رفع مشكلات پديد آورد.از اين رو كوشيد كه مخالفان را به هر نحو ساكت سازد تا دست كم به شكل حربهاي براي دشمن خارجي در نيايند.شايد به همين دليل بود كه پس از پاكسازي داخلي امپراتوري، مخالفاني را كه در شهرهاي مختلف اروپا به زيان او تبليغ ميكردند به داخل فرا خواند. «بسياري از تبعيديان تنها به دليل ناكام ماندن دركارشان يا دست نيافتن به مقامها و درجات عالي،به مخالفت با حكومت برخاسته بودند.از اين رو،«عبد الحميد» رفته رفته به آنان فرصت داد كه افكار و آمال خود را در حكومت تحقّق بخشند.درسال 1897،سلطان يكي از اعضاي برجسته پليس مخفي خود به نام «احمد جلال الدّين پاشا» را به اروپا اعزام كرد تا مخالفان
را دعوت به كار كند.وي با بهرهگيري از پيروزي جديد عثمانيها در برابريونانيان به عنوان دستاوردي بزرگ براي حكومت عثماني،به آنان وعده داد كه در صورت ترك مخاصمه و بازگشت به ميهن،به مقامهاي عالي حكومتي منصوب خواهد شد.نخستين كسي كه در برابر اين تلاشهاي جديد «عبد الحميد» تسليم شد، «مراد» بود كه بسياري از دوستانش از جمله نخستين پايه گذاران جنبش: «عبد اللّه جودت» و «اسحاق سوكوتي»، را به بازگشت به ميهن ترغيب كرد.بدين سان،تا پايان سال 1897،«جنبش تركهاي جوان» متفرّق و بي تحرّك شد.»(13)
چنين شد كه در اين دوره،در داخل و خارج امپراتوري،نغمه مخالفت آشكاري بر نميخاست. به همين دليل،بسياري از تاريخنگاران شيوه عمل «عبد الحميد» را استبدادي نميدانند و برآنند كه وضع حكومت رو به زوال عثماني چنين اقتضاء ميكرده است. «در روي آوردن «عبد الحميد» به حكومت مطلقه،رخدادها و موقعيّتهايي مؤثّر بود كه پس از جلوس وي اتّفاق افتاد. «عبد الحميد» باور داشت كه مخالفت «مدحت پاشا» با گسترش منابع مالي جديد براي تأمين ديون عثماني و نيز ناسازگارياش با مداخله در «كنفرانس استانبول» كه صرف نظر از پيامدهاي آن تنها به دليل تنفّر وي از مداخله خارجي بود،امپراتوري را به لحاظ مالي و ديپلماتيك در وضعي دشوار و بحراني قرار داده بود. وي جاه طلبيها و تحريكات سياستمداران را در همه موارد ميديد و تأثير كند كننده مجلس را در روند قانونگذاري مشاهده ميكرد.»(14)
از جمله عواملي كه «عبد الحميد» را بر ادامهراهش مصمّم ميساخت، «طرز برخورد قدرتهاي بزرگ بود؛زيرا آنان مصائب هزاران مسلمان را در «بلغارستان» و «بوسني» كه مورد آزار و اذيّت بودند يا قتل عام ميشدند-ناديده ميگرفتند،امّامشكلات مسيحيان را گواه بربريت مسلمانان تلقّي ميكردند.»(15)
از سوي ديگر آنچه باعث تأثّر روزافزون «عبد الحميد» ميشد، «ظهور گروههايي در داخل مجلس بود كه به جاي حمايت از جنگ،مصايب ناشي از آن را دستاويز پيشبرد نظرات و اميال خود قرار ميدادند.در ميان سلسله وقايعطولاني،اين آخرين رخدادي محسوب ميشد كه سلطان جوان را متقاعد ميكرد كه امپراتوري هنوز آمادگي پذيرش دموكراسي را ندارد و ديكتاتوري مطلق تنها راه حفظ كشور در آن دوران دشوار است.»(16)وي،خود در اين مورد ميگويد: «من اشتباه كردم كه به تقليد از پدرم «عبد المجيد» خواستم با تشويق و ترغيب و از طريق نهادهاي ليبرالي در كشور به اصلاحات بپردازم. من پا جاي پاي جدّم
«سلطان محمود» خواهم گذاشت.همچون او،من هم اكنون در مييابم كه تنها با اعمال قهر و زور است كه ميتوانم مردمي را به حركت در آورم كه خداوند حمايت از آنان را به من تفويض كرده است.»(17)
به هر حال،صرف نظر از درستي يا نادرستي عملكرد «عبد الحميد» ميتوان گفت كه وي تنها در پي نجات امپراتوري رو به زوال عثماني به هر شيوه ممكن بود خواه به شيوه ديكتاتوري غربي وخواه از طريق اصلاحات، «مدحت» گونه.او در چارچوب شيوه نفي كنندگي، رنگ اثباتي نيز بهعملكرد خود ميبخشيد،چنانكه «در واكنشي نسبت به فعّاليّتهاي تركهاي جوان و به منظورتحكيم امپراتوري در برابر همه خطرات داخلي و خارجي،دو جنبش را تقويت كرد:
1.«اسلاميسم» كه بر احياي ارزشها و سنّتهاي اسلام به عنوان دين و فرهنگ،و همچنينتحقّق آرمان وحدت مسلمانان جهان تأكيد داشت.
2. «تركيسم»كه به سنّتهاي تركي در فرهنگ عثماني اهميّت ميداد و در پي آن بود كهاحساس وحدت را در ميان تركهاي جوان زنده كند.»(18)
روش دوم،به ظاهر راه حلّي سياسي براي پاسخگويي قطعي به «پان تركيسم» به شمار ميرفت،زيرا او با اصل نژاد گرايي در يك امپراتوري اسلامي- كه محور آن،امّت است و نه ملّت- مخالف بود.در اين ميان،نتيجه زحمات چندين ساله يهوديان با روي كار آمدن «عبد الحميد» برباد رفت.اين در حالي بود كه در داخل و خارج،مخالفتي جدّي با امپراتوري به چشم نميخورد.ازاين رو،يهوديان در صدد بر آمدند كه به طور مستقيم به بيان مقصود و احقاق حق(!) كه خويش درجامعه عثماني بپردازند.بدين سان در اواخر قرن 19،برنامهاي توسط سران صهيونيسم طرح ريزيي شد.
در اين برنامه،صهيونيستها كوشيدند كه همزمان با اوج گيري گرايشهاي صهيونيستي در اروپا به تحقّق آرمان خود شتاب بخشند.آنها قبلا در سال 1882 و سالهاي پس ازآن، تلاش كرده بودند تا سلطان را به اين امر متقاعد سازند ولي اين تلاشها نتيجهاي نبخشيده و با پاسخ منفي «عبد الحميد» مواجه شده بود.ملاقات «تئودر هرتصل» با سلطان در سال 1896 نيزحاصل عمدهاي به بار نياورد،زيرا سلطان حاضر نشد يك مستعمره يهودي نشين در«فلسطين» بهصهيونيستها عطا كند.
ان شا الله درمقاله بعد به ماجرای هرتزل و نفوذ در دربار عثمانی خواهیم پرداخت!
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
ادامه دارد...
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
کاری از گروه تحقیقات جنبش مصاف
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
www.masafportal.com
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
پینوشت:
(1)-باربر،نوئل:«فرمانروايان شاخ زرين»،عبد الرضا هوشنگ مهدوي،گفتار،تهران،1364،صص 54 و 55.
(2)-شاو(پيشين)،ص 98.
(3)-همان،ص 107.
(4)-باربر(پيشين)،صص 141 و 142.
(5)-همان،ص 149.
(6)-همان.
(7)-همان،ص 153.
(8)-هابس،بيير:«الصهيونية و الشعوب الشهيدة»،مفيد عرنوق-ادوار رنوق،دارالنضال،بيروت،1990،ص 19.
(9)-شاو(پيشين)،صص 289 و 290.
(10)-باربر(پيشين)،ص 160.
(11)-شاو(پيشين)،ص 286.
(12)-همان،ص 301.
(13)-همان،صص 438 و 439.
(14)-همان،صص 365 و 366.
(15)-همان.
(16)-همان.
(17)-همان،
(18)-همان،ص 440.