ز «حرف» یار مشو مطمئن که نیرنگ است
ز «حرف» تا به «عمل» صدهزار فرسنگ است
به وعدههای خود این دوستان وفا نکنند
که عهدشان همه چون «آبگینه برسنگ است»
چو شهرداری تهران و رنگ دکّانها
نصیب ما ز رفیقان لافزن، رنگ است!
حدیث محتکران و مبارزان صنوف
همان حکایت «مانور» و بازی جنگ است
چه سان رسیم به شهر و دیار ارزانی
که راه وصل دراز است و پای مالنگ است!
***
دو دوتا چندتاست؟!
دو نفر دبیر ریاضیات داشتند باهم حرف میزدند:
- بعد از بیست و پنج سال تدریس ریاضی تازه فهمیدهام که دو دوتا گاهی میشود سهتا، گاهی میشود ششتا و بعضی وقتها هم میشود دوازدهتا!
- چرا چرت و پرت میگویی؟ عقلت کم شده؟!
- نه... ولی وقتی میگویند 20 درصد به حقوقها اضافه شده است، کارمندی که پنج هزار تومان حقوق میگیرد. طبق قواعد ریاضی باید هزار تومان به حقوقش اضافه شود، در حالی که موقع دریافت حقوق میبیند فقط چهارصد و پنجاه تومان اضافه شده!
اما 20 درصد وقتی به قیمت آب، برق، تلفن، گاز، خدمات پستی، عوارض نوسازی و غیره اضافه شود میبینی از 60 درصد هم یک چیزی بالاتر محاسبه میشود!
میگویی نه؟! بنشین حساب کن!
نامه به دفترچه ستاد بسیج اقتصادی(!)
حضور مبارک باهرالنور جناب مستطاب انور عالی «دفترچة ستاد بسیج اقتصادی» دامت برکاتهالشریف!
با عرض سلام و ابلاغ مراتب وفاداری و ارادت، امیدوارم عمرتان مستدام و ظلتان ممدود باشد، اگر تصادفاً از احوال اینجانب خواسته باشید به استحضار میرساند که بعضی از همسایهها تصور میکنند که هنوز زنده هستم! اما از جنابعالی پنهان نیست که سالهاست به رحمت ایزدی پیوستهام و به جای نفس کشیدن که سابقاٌ هوای مفت بود در حال حاصر فقط دود میکشم(!) و آن هم در سایة ماشینهای به روغن سوزی افتاده و نبودن وسائل یدکی است. قربان وجود عزیزتان گردم، با تشریف فرمایی جنابعالی همة آشنایان ما که پولدار و به فرمایش شما مستکبر بودند الحمداللـه وضعشان بهتر شده. نه از قیمت گوشت و پنیر و کره خبر دارند و نه میدانند کوپن و بن چیست و صف کجاست! نه یک روز بینفتی و سرما کشیدهاند و نه یک لحظه محرومیت چشیدهاند، سایر آشنایان هم که شغل آزاد دارند هر روز خوشحالتر میشوند، چون هرکس یک تومان روی جنس یا مزد خودش بکشد آنها ده تومان اضافه میکنند. تنها بنده هستم که دریافتی و حقوقم نصف قبل از تشریففرمایی شما میباشد ولی باید همهچیز را به قیمت بیست برابر و چهل برابر بخرم! البته خداوند را شکر گزارم که ورقه لیسانس دانشگاهم را گم نکرده بودم و توانستم با تهمداد شکستهای که دیروز در کوچه پیدا کردم این نامه را پشت ورقه لیسانسم برای جنابعالی بنویسم و اگر نه خودت آگاهی که استطاعت مالی خرید کاغذ نداشتم، در هر حال امیدوارم قبل از اینکه ریغ رحمت را سر بکشم و جهان فانی را وداع بگویم این نامه به حضورتان مشرف شود! دست مبارک شما را با اخلاص میبوسم.