0

شعر طنز / صدایم در نمی آید!

 
salamat595
salamat595
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 19536
محل سکونت : مازندران

شعر طنز / صدایم در نمی آید!

 

 

صدایم در نمی آید!

ز سرما خوردگی کم‌کم، صدایم هم گرفت آخر
گلویم را چو دکتر دید، گفتا: «بعد از این دیگر
مزن حرف و اشارت کن فقط با دست یا باسر
فشاری آوری گر بر گلو، حالت شود بدتر»
لذا حرف از دهان من، برون دیگر نمی‌آید
صدایم در نمی‌آید. صدایم در نمی‌آید
امان از قیمت سنگین دارویی که ناچارم
ز بازار سیاه آن را به صد زحمت به دست آرم
گمان دارم که در ظل عنایات پرستارم
همین امروز عزرائیل می‌آید به دیدارم
کسی جز او بر این بالین و این بستر نمی‌آید
صدایم در نمی‌آید، صدایم در نمی‌آید
اگر در نیمه شب دزدی، کند سر در سرای من
مرا بیدار چون بیند، کشد چاقو برای من
که بی‌مانع شود غارتگر گنجینه‌های من
کسی آگه نخواهد گشت هیچ از ماجرای من
که دیگر نعره و فریاد، از من بر نمی‌آید
صدایم در نمی‌آید، صدایم در نمی‌آید
اگر چاک است پیراهن، وگر پاره است تنبانم
اگر بی‌نفت و برق و گاز، در فصل زمستانم
ندارم هیچ رخصت تا شکایت بر زبان رانم
پر از دردم، ولی اظهار درد خویش، نتوانم
گمانم دور خاموشی، به‌زودی سر نمی‌آید
صدایم در نمی‌آید، صدایم در نمی‌آید
کجا آرام، شب در بستر تب می‌توان خفتن؟
که دریا هم ز توفان عاقبت خواهد برآشفتن
نگفتن به، چو دارد گوشها عادت به نشنفتن
اگر خواهم که برگویم، ندارم رخصت گفتن
وگر گویم یقین دارم، تو را باور نمی‌آید
صدایم در نمی‌آید، صدایم در نمی‌آید
شکایتها ز دست همسر پرچانه‌ام دارم
ملال از عیب و نقص خانه ویرانه‌ام دارم
هوار از شدت اجحاف صاحبخانه‌ام دارم
هراس از بازی همسایه دیوانه‌ام دارم
ولی پرخاش و پیکار از من لاغر نمی‌آید
صدایم در نمی‌آید، صدایم در نمی‌آید
یکایک چون که نعمتهای گیتی را ز کف دادم
چه غم، گر رفت نیروی تکلم نیز از یادم؟
برای چون منی، سخت است خاموشی، ولی شادم
که گر بستم لب از گفتار یا از نطق افتادم،
مرا از ترس دیگر، لرزه بر پیکر نمی‌آید
صدایم در نمی‌آید، صدایم در نمی‌آید
*** 

امضا بلد نیستیم انگشت میزنیم

http://s5.picofile.com/file/8139849018/%D8%A7%D8%AB%D8%B1_%D8%A7%D9%86%DA%AF%D8%B4%D8%AA.jpg

دوشنبه 5 فروردین 1392  9:02 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها