0

همسرم گوید به من: بی‌عرضه‌ای! +شعر طنز

 
salamat595
salamat595
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 19536
محل سکونت : مازندران

همسرم گوید به من: بی‌عرضه‌ای! +شعر طنز

 

مشکل گرانی و شب عید و احتکار و بی پولی و…یک مشکل فراتاریخی است که از سال​ها پیش دامن کشور را گرفته و گویا قصد ندارد ول کند!

بالا می‌رود…!
«نرخ‌ها هر روز بالا می‌رود»
کس نداند تا کجاها می‌رود؟
استخوان کارمندان را شکست
دادشان تا عرش اعلا می‌رود
همسرم گوید به من: بی‌عرضه‌ای
ظلم، از دست تو بر ما می‌رود
شوی خواهرزاده‌ام بازاری است
پولش از پارو به بالا می‌رود
از برای دخترش ویلا خرید
فصل تابستان به ویلا می‌رود
گاه با بچه، گهی هم با زنش
در سفرهای اروپا می‌رود
بچه من با تن یک لاقبا
مدرسه در سوز سرما می‌رود
گفتمش: جانم، عزیزم، غم مخور
سختی امروز و فردا می‌رود
هرکه را بینی چه دارا، چه ندار
عاقبت از دار دنیا می‌رود
وعده ما را خدا داده بهشت
هر که سختی دیده، آنجا می‌رود
***
پای لنگ!
ز «حرف» یار مشو مطمئن که نیرنگ است
ز «حرف» تا به «عمل» صدهزار فرسنگ است
به وعده‌های خود این دوستان وفا نکنند
که عهدشان همه چون «آبگینه برسنگ است»
چو شهرداری تهران ورنگ دکّانها
نصیب ما زرفیقان لافزن، رنگ است!
حدیث محتکران و مبارزان صنوف
همان حکایت «مانور» و بازی جنگ است
چه سان رسیم به شهر و دیار ارزانی
که راه وصل دراز است و پای مالنگ است!
***
خواهش!
این بنده نه وصل مهوشان می‌خواهم
نه پول و نه عمر جاودان می‌خواهم
لذات جهان همه از آن دگران
من گوشت و پیاز و آب و نان می‌خواهم

***
دست روزگار
هر کار با سلاح خرد، هوشیار کرد
هموار راه خویش به هر گیرودار کرد
توفیر راه و چاه دهد گر که آدمی
کی شکوه و گلایه‌ای از روزگار کرد؟
بی‌شک جریمه داده و شلّاق می‌خورد
بدطینتی که روزی خلق احتکار کرد
از تنبلی نصیب نبرده است هیچکس
«مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد»
این بی‌تبار بانکی غارتگر پلید
ایجاد در زمین و فضا کارزار کرد
در هر کجای این کره آشوب و فتنه را
یا بهر نفت یا که برای دلار کرد
آخر پیاده می‌کندش دست روزگار
این قلدری که شّر فراوان سوار کرد

امضا بلد نیستیم انگشت میزنیم

http://s5.picofile.com/file/8139849018/%D8%A7%D8%AB%D8%B1_%D8%A7%D9%86%DA%AF%D8%B4%D8%AA.jpg

دوشنبه 5 فروردین 1392  1:50 PM
تشکرات از این پست
farshon
دسترسی سریع به انجمن ها