0

دختر کوچولو !

 
mr1368
mr1368
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : شهریور 1388 
تعداد پست ها : 546
محل سکونت : هرکجا باشم

دختر کوچولو !

 

دختر کوچولو !
 
در مطب دکتر به شدت به صدا درامد. دکتر گفت در را شکستی! بیا تو!
در باز شد و دختر کوچولوی نه ساله ای که خیلی پریشان بود، به طرف دکتر دوید: آقای دکتر! مادرم!
و در حالی که نفس نفس میزد ادامه داد: التماس میکنم با من بیایید! مادرم خیلی مریض است.
دکتر گفت: باید مادرت را اینجا بیاوری، من برای ویزیت به خانه کسی نمیروم.
دختر گفت: ولی دکتر، من نمیتوانم.اگر شما نیایید او میمیرد! و اشک از چشمانش سرازیر شد…
 
 
دل دکتر به رحم آمد و تصمیم گرفت همراه او برود. دختر دکتر را به طرف خانه راهنمایی کرد، جایی که مادر بیمارش در رختخواب افتاده بود.
دکتر شروع کرد به معاینه و توانست با آمپول و قرص تب او را پایین بیاورد و نجاتش دهد. او تمام شب را بر بالین زن ماند، تا صبح که علایم بهبودی در او دیده شد.
زن به سختی چشمانش را باز کرد و از دکتر به خاطر کاری که کرده بود تشکر کرد.
دکتر به او گفت: باید از دخترت تشکر کنی. اگر او نبود حتما میمردی!
مادر با تعجب گفت: ولی دکتر ، دختر من سه سال است که از دنیا رفته! و به عکس بالای تختش اشاره کرد.
پاهای دکتر از دیدن عکس روی دیوار سست شد. این همان دختر بود! یک فرشته کوچک و زیبا…!
 
یا علی   
سه شنبه 29 اسفند 1391  5:10 PM
تشکرات از این پست
saeedakh mohamadr200090
دسترسی سریع به انجمن ها