حقّ خدا !
کسانی که تحت تأثیر اندیشههای غربی و اومانیستی قرار گرفتهاند، همیشه از حق و حقوق انسان سخن میگویند و مدام برای حقوق بشر، سینه چاک میدهند! امّا نمیدانم چرا سخن از «حقّ خدا» بر زبان جاری نمیکنند و در این زمینه قلمی نمیزنند و قدمی برنمیدارند؟
استادمحسن غرویان
بنیان فقه اسلامی بر این پیشفرض است که خدا بر آدمی حق دارد و از همین روست که انسان در برابر خداوند، مکلّف است. حقّ بر اساس مرتبه و درجه بر تکلیف مقدّم است و هر کجا حقّی مطرح گردد، تکلیفی نیز به دنبال میآید و بر اساس همین، حق و تکلیف از یکدیگر جدایی ناپذیرند. دیدگاههای اومانیستی در نظامهای حقوقی جهان معاصر، آدمی را از فرش به عرش میبرند تا مبدأ حق را خود انسان بدانند و انسان را دارای حق معرفی کنند و نه مکلّف. ما اگر مبدأ حق را ذات باری تعالی بدانیم، اصل در شئون آدمی، تکلیف خواهد بود و نه حق. امّا اگر مبدأ حق را خود انسان شمردیم، آنگاه اصل در شئون وی، ذی حق بودن خواهد بود و نه تکلیف. به عبارت دیگر تکلیفمداری انسان در فرضی است که وی را در برابر مقامی برتر و والاتر که حقّی برعهدۀ انسان دارد، مسئول و پاسخگو ندانیم. در فلسفۀ حقوق جدید، باید جایی برای «حقّ خدا» باز شود، زیرا آدمی مخلوق خداوند است و از بزرگترین حقوق، حقّ خالق بر مخلوق است.
امروزه، بحث «فلسفۀ فقه اسلامی» از ضروریترین بحثهایی است که میبایست در حوزههای علمیّه، توسط اساتید و فقهای بزرگوار، مورد بحث و بررسی قرار گیرد. امروزه، عدّهای معتقدند که «حقّ ارتداد» هم یکی از حقوق بشر است و انسان حق دارد که مرتد شود! بنابراین آیا لازم نیست که ما بحثهایی جدّی و عمیق تحت عنوان «فلسفۀ فقه اسلامی» داشته باشیم و از مبادی تصوّریه و تصدیقیّه در فقه سخن بگوییم و آنها را مورد تحقیق و پژوهش قرار دهیم؟ در فقه اسلامی، فرض بر این است که انسان مکلّف است و بایستی افعال خاصّی را انجام دهد و هم از این روست که میگوییم موضوع علم فقه، احکام خمسه یا افعال مکلّفان است. پیش از این بحثها، این سؤال مطرح است که اساساً چرا آدمی مکلّف است و این تکلیف و مسئولیّت در برابر چه کسی و بر چه اساسی است؟ و همینگونه سؤالات است که امروزه در کلام و انسان شناسی جدید، محلّ بحث و چالش بوده و میطلبد که اسلام شناسان و فقیهان بزرگوار ما در این مقولات، بحثهایی جدّی عرضه کنند تا در برابر انبوهی از سؤالات کلامی، فقهی و حقوقی، پاسخ هایی شایسته ارائه دهند.آنچه در اغلب نظامهای حقوقی جهان معاصر، مورد غفلت واقع شده، این است که حقوق در حقیقت مقدّمهای برای اخلاق است. از دیدگاه اسلام، هدف نهایی اخلاق، کمال حقیقی آدمی؛ یعنی قرب به خدای متعال به عنوان غایت قصوای1 جهان هستی است.
از این رو حقوق در دیدگاه ما، تنها امری اعتباری و قراردادی نیست. خاستگاه حق از دیدگاه اسلام، یک سلسله امور حقیقی است؛ زیرا تبیین مفهوم حق و تعیین خاستگاه آن از سویی با «مبدأ» مرتبط است و از سوی دیگر با «معاد» پیوند دارد.
خداوند، جهان و انسان را با هدفی معلوم آفریده است و بنابراین اوست که میتواند حدود و حقوق مخلوقات را تعیین نماید. از سویی «معاد»، آخرین منزل هستی انسان و غایت همۀ تلاشها و کوششهای اوست و از همین روست که بایستی حیات اخروی را چونان معیار و ملاک برای تعیین و تبیین حدود و حقوق آدمیان و سایر موجودات مورد توجّه قرار داد. مکاتب حقوقیای که دیدگاههای اومانیستی و ماتریالیستی دارند، دوام و بقای آدمی را محدود به همین زندگی کوتاه دنیوی میپندارند و از این رو در پیریزی نظامهای حقوقی خود، تنها تحصیل و تأمین مصالح جمعی انسانها را در نظر میگیرند. امّا در جهان بینی الهی، به مصداق یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ؛2 اى انسان حقّاً که تو به سوى پروردگار خود به سختى در تلاشى و او را ملاقات خواهى کرد.» هدف نهایی از تشریع، تکلیف، تعیین حد و مرزهای رفتاری، ادا کردن حقّ مولویّت مولا؛ یعنی خدای متعال است که کمال نهایی آدمی نیز جز این نیست.
ماهنامه موعود شماره 121
پینوشتها:
1. غایت قصوا: غایتی که حاوی شرط اجتناب ناپذیر و در عین حال شرط کافی برای تمام غایات دیگر است.
2. سورۀ انشقاق (84)، آیۀ 6.