اشتباه اردک"
روزی بود و روزگاری بود. یک اردک جوان بود که در باغی زندگی می کرد. در آن باغ دریاچه ای بود که ماهی های زیادی داشت. اردک شنیده بود که گوشت ماهی بسیار خوشمزه است، اما ماهی را ندیده بود.در یک شب مهتابی، به قصد گرفتن ماهی به دریاچه رفت. مدتی در آب نگاه کرد و در روشنایی مهتاب، عکس ماه را در آب دید و فکر کرد که ماهی همین است. خود را روی عکس ماه انداخت و هرچه در آب جستجو کرد، چیزی به چنگش نیامد.
بعد که از تلاش او، در آب موج ایجاد شد و عکس ماه درهم و برهم شد، خیال کرد نتوانسته است ماهی را بگیرد و ماهی فرار کرده است و باز همینکه آب آرام شد و عکس ماه را آرام دید، دوباره برای گرفتن ماهی حمله کرد و باز هم چیزی نیافت.
آن شب خسته شد و گفت که گرفتن ماهی خیلی دشوار است. شب بعد باز هوس شدیدی برای گوشت ماهی پیدا کرد و باز عکس ماه را دید و اشتباه خود را تکرار کرد و هرچه کوشش کرد چیزی به دست نیاورد. این بود که به کلی ناامید شد و فکر کرد که اصلاً گرفتن ماهی ممکن نیست. اما خیلی غصه می خورد که چرا نمی تواند ماهی بگیرد.
روز بعد این معما را با یک مرغابی پیر در میان گذاشت و گفت:« شنیده بودم که گوشت ماهی خیلی لذیذ است، اما تجربه کردم و دیدم ماهی را نمی توان گرفت.» مرغابی پیر پرسید: «چطور نمی شود؟ مگر تو چطور می خواستی بگیری؟»
اردک جوان شرح داد که «یک چیز روشن در آب دیدم و همینکه من به قصد گرفتن او به آب پریدم، ماهی پریشان شد و فرار کرد و وقتی بیرون آمدم باز دیدم همان جاست و باز هم به چنگم نیامد.»
مرغابی خندید و گفت:«بیچاره! اینکه تو دیده ای ماهی نبوده، بلکه عکس ماه آسمان بوده که تو به جای ماهی می خواستی بگیری، اما حالا مبادا این حرف را به کسی بزنی. چرا که به عقل و شعور تو می خندند. بعد از این هم سعی کن به جای ماهی، دنبال گرفتن عکس ماه نروی زیرا هر کس یک کار تجربه کرده را دوباره تجربه کند، پشیمان می شود.»
اردک گفت:«راست می گویی، من اشتباه کرده ام.»
ولی اردک جوان از بس کمرو و خجالتی بود از مرغابی نپرسید که ماهی چگونه چیزی است و نمی دانست که پرسیدن و یاد گرفتن هیچ وقت عیب نیست و اگر از اول هم از دیگران پرسیده بود، نشانی ماهی را به او می دادند.
ولی باز هم نپرسید و به همین سبب شبهای بعد هر وقت یک ماهی را هم در آب می دید فکر می کرد لابد این هم عکس ماه آسمان است و با خود می گفت:«هر کس آزموده را دوباره بیازماید پشیمان می شود.» این بود که اصلاً از گرفتن ماهیها ناامید شد و هیچ وقت به آرزوی خود نرسید.
این هم قصه اردک کمرو بود که با یک اشتباه ناامید شد و با یک شکست از میدان در رفت و اسم اشتباه خودش را، تجربه گذاشت و همیشه محروم ماند.
با اندکی تغییر.برگرفته از هفته نامه سروش کودکان