0

شاه ظالم

 
samanehtajafary
samanehtajafary
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : شهریور 1391 
تعداد پست ها : 2436
محل سکونت : خراسان رضوی

شاه ظالم

شاه ظالم

در دوران قدیم در یکی از شهرهای ایران که عده زیادی از مردم به کشاورزی مشغول بودند.پادشاهی جوان که تازه به تاج و تخت نشسته بود، بسیار ظالم بود و هر روز بیشتر از قبل به مردم ستم می کرد و مالیاتی زیاد از مردم می گرفت.

بالاخره مردم از این همه آزار و اذیت خسته شدند و تصمیم گرفتند همه با هم از آن شهر سفر کنند تا در جای دیگری زندگی کنند.بعد از این ماجرا تنها تعداد کمی از مردم در شهر پادشاه بدجنس باقی ماندند.با کم شدن مردم دیگر کسی نبود که کشاورزی کند و محصولی بفروشد تا مالیات آنرا به پادشاه دهد.به همین دلیل خزانه پادشاه کم کم خالی شد.

شاه ظالم

دشمنان نیز هنگامی که فهمیدند اوضاع مالی شاه خراب شده تصمیم گرفتند تا به او حمله کنند.

هر که فریادرس روز مصیبت خواهد گو در ایام سلامت به جوانمردی گوش

بنده ی حلقه بگوش ار ننوازی، برود لطف کن لطف، که بیگانه شود حلقه بگوش

شاه وزیر خود را خواست و گفت: حالا می گویی چه کنیم و چگونه با این مشکل کنار بیاییم؟ وزیر گفت:

ای شاه، آن چیزی که موجب برگشتن مردم می شود تا برای تو سپاهی باشند در زمان حمله دشمنان،مهربانی و کرم و رحمت می باشد که مردم بتوانند در پناه آن، احساس امنیت و آرامش خاطر داشته باشند.ولی متاسفانه شما اینچنین نمی کنید و به همین دلیل مردم از سرزمین پادشاهی شما رفته اند.

نکند جور پیشه سلطانی که نیاید ز گرگ چوپانی

پادشاهی که طرح ظلم افکند پای دیوار ملک خویش بکند

پادشاه از نصیحت وزیر عاقل و خوش فکرش خوشش نیامد و دستور داد تا او را به زندان بیندازند.

شاه ظالم

دشمنان او به شهر حمله کردند و مردم هم بدون جنگ و خونریزی خود را تسلیم کردند.

شاه هم با چند تن از نوکران فرار کرد.

پادشاهی کور، روا دارد ستم بر زیر دست دوستدارش روز سختی دشمن زورآور است

با رعیت صلح کن، و ز جنگ خصم ایمن نشی ز آنکه شاهنشاه عادل را رعیت لشکر است

سه شنبه 22 اسفند 1391  7:43 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها