خانه در جست وجو
از خواب که بیدار شدم، پستانکم نبود. هر چه دنبالش گشتم، آن را پیدا نکردم. جیغ زدم و نق نق کردم. هیچکس به من نگاه نکرد. چهار دست و پا رفتم کلاه آقا بزرگ را از روی پشتی برداشتم و آن را گذاشتم زیر موکت. بعد هم تند رفتم
جورابهای داداشی را گرفتم. چه بوی بدی میداد! یک لنگه آن را گذاشتم توی یخچال، یک لنگهاش را هم بردم توی توالت و چپاندم توی آفتابه. بعد هم گوشوارههای آبجی را یواشکی برداشتم. یک لنگه آن را گذاشتم توی کیف پول مامان
و لنگه دیگرش را توی جیب کت بابا جا دادم. آقا بزرگ دنبال کلاهش بود و داداشی دنبال جورابش، که دندان مصنوعی ننه جون را گذاشتم توی قابله غذا و روزنامه بابا را چپاندم توی کیف مدرسه آبجی. آبجی دنبال گوشوارههایش بود. صدای داد و
فریاد همه بلند شده بود و همه داشتند به من چپچپ نگاه میکردند که زدم زیر گریه و بلند بلند گریه کردم. مامان بغلم کرد و هر چه دنبال پستانکم گشت، آن را پیدا نکرد. کم کم همه دنبال پستانک من گشتند و بالاخره آن را توی آشپزخانه
زیر گاز پیدا کردند. وقتی پستانکم پیدا شد، آن را گذاشتم توی دهنم و مک زدم و آرام آرام خوابم برد. اما هنوز همه دنبال وسیلههای گم شده خودشان بودند و هر چیزی را که پیدا میکردند با تعجب داد میزدند و به من نگاه میکردند. اما من که خواب خواب بودم.