ناصر كبير عارف نامدار
درخت طوبى
نقش علويان در تاريخ ايران، به خصوص در نواحى طبرستان و ديلم كه مردمان اين ديار، قبل از تشرّف به اسلام، دشمنانى سرسخت و خطرناك براى مسلمانان و اعراب به شمار مىرفتند، انكارناپذير است. سادات علوى به جهاتى در تاريخ ايران، به ويژه در شمال كشور، اهميّت فوقالعادهاى دارند و اهميتشان نيز به دليل مواردى است كه ذكر مىشود:
1. انتشار اسلام در گيلان و مازندران (ديلم سابق).
2. ايجاد حكومت، بر اساس شريعت اسلامى.
3. برقرارى اوّلين دولت شيعى مذهب در كرانههاى خزر.
4. برقرارى حكومت ساده و بى تكلّف مردمى.
5. راه اندازى مدارس دينى و مراكز فرهنگى در شهرهاى گيلان و مازندران.
6. جنگهاى مسلّحانه براى مبارزه با حُكّام جور.
عدهاى از سادات علوى در ديار طبرستان و ديلم به قدرت رسيدند كه مهمترين آنان عبارتند از:
1. حسنبن زيد، ملقّب به «داعى كبير» كه بعد از 20 سال حكومت، در سوم رجب سال 270 ق. در آمل وفات يافت.
2. محمّدبن زيد، ملقّب به «داعى صغير» كه بعد از مرگ برادرش، حسن، جانشين وى گرديد و بعد از 16 سال حكومت، در سال 287ق. به دست اسماعيل بن احمد سامانى به شهادت رسيد.
اين دو بزرگوار از سادات حسنى به شمار مىآيند.1
3. ناصرالحق يا ناصر كبير، اوّلين علوى از تبار امام حسينعليه السلام كه نسب او به امام سجّادعليه السلام منتهى مىشود.
ناصرالحق به جهاتى در تاريخ شمال كشور، اهميّت فوقالعادهاى دارد كه فهرست اقدامات و خدمات مهمّ آن بزرگوار بدين شرح است:
1. اوّلين مروّج دين خاتم الانبيا حضرت محمدصلى الله عليه وآله وسلم در ديار ديلم.
2. اوّلين فرمانرواى شيعى در اين ديار، كه 14 سال بر مردم اين منطقه حكومت كرد.
3. سومين علوى در طبرستان، كه قدرت را به دست گرفت و به مدت 3 سال بر مردم طبرستان فرمانروايى نمود.
4. تأسيس مساجد متعدد در بلاد گيلان، ديلم و...
5. مشاور امين، لايق و كاردان در دستگاه حكومتى سادات بنىالحسنعليه السلام.
تولّد
ناصرالحق، حسن بن على بن حسن بن عمر اشرف بن علىبن الحسينعليه السلام، مكنّى به ابومحمّد و ملقّب به ناصرالحق و ناصر كبير و موصوف به اطروش و اَصَمّ است. وى، جدّ مادرى سيد مرتضى علم الهدى (335 - 436ق.) و سيد رضى، گردآورنده نهجالبلاغه (361 - 406ق.) است كه دين اسلام را در سرزمين ديلم رواج داد. وى به سال 225ق. در مدينه طيّبه به دنيا آمد.
پدرش، على، شاخهاى از شجره طوبى و مادرش، امّولد، از زنان پاكدامن و اهل خراسان است. او در چنين خاندانى با فضيلت رشد كرد.2
امّا عدهاى علت ملقّب شدن او را به اَصَم و اُطْروش، كه به معناى ناشنواست، چنين بيان كردهاند كه رافع بن هرثمه به دستور اسماعيلبن احمد سامانى، بعد از قتل محمدبن زيد (داعى صغير) ناصر را گرفت و هزار تازيانه بر او زد. برخى نيز مىگويند كه ناصر به عنوان فرمانده علويان، در لشكر داعى صغير، در معركه جنگ با ساسانيان در نيشابور، شمشيرى به سرش برخورد كرد كه بر اثر اين جراحت يا در اثر تازيانه، دچار ناشنوايى شده؛ از اين رو بدين لقب مشهور گرديد.3
فرمانده شجاع
سال ورود ناصر كبير به ايران معلوم نيست؛ ولى او مدتى در دستگاه حكومتى حسنبن زيد؛ داعى كبير - كه از سال 250 تا 270ق. امتداد يافت - و نيز بعد از وى در دستگاه حكومتى محمدبن زيد؛ داعى صغير - بين سالهاى 270 تا 287ق. - به عنوان مشاورى امين، عالمى آگاه، فرماندهاى شجاع و سياستمدارى متدين و زيرك مشغول خدمت بوده است.
در سال 287ق. در پيكار سامانيان با علويان كه منجر به شهادت داعى صغير گرديد و طبرستان از قلمرو قدرت علويان خارج و به دست سامانيان افتاد، ناصر كبير به بلاد ديلم رفت و مدّت 14 سال به تبليغ دين اسلام پرداخت. او از سال 287 تا 301ق. به عنوان «اوّلين حاكم علوى»، اقدام به تأسيس دولت شيعى در بلاد ديلم نمود و توانست از راه فرهنگ و جاذبه فرهنگى اسلام، محبت اهلبيتعليهم السلام را در اعماق وجود مردم ديلم نفوذ دهد، و از همين راه، مردم زيادى از اين ديار را به دست خود به دين اسلام درآورد.
فتح فرهنگى
عظمت كار فرهنگى ناصر كبير زمانى روشن مىشود كه بدانيم در فتوحات اسلامى، با اينكه مسلمانان از يك طرف تا قلب اروپا و آفريقا پيش رفتند و از طرفى ديگر تا ماوراءالنهر را فتح كردند، نتوانستند با قهر و غلبه بر «ديلم» غالب شوند. مسلمانان بارها به ديلم هجوم بردند؛ ولى فتح نظامى آن ميسّر نشد؛4 گرچه ورود ديلمىها به اسلام و سكونت آنان در سرزمينهاى عربى به زمان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم آغاز مىگردد.
ديلمىها مردمى بسيار دلاور و بىباك بودند و قبل از پذيرش دين اسلام، جزو خطرناكترين دشمنان مسلمانان محسوب مىشدند. نبردهاى خونين ديلميان و طبريان با لشكريان عرب تا اواسط قرن سوم هجرى، يعنى بيش از 250 سال جريان داشت. هركس از جانب خلفا به حكومت جبال يا عراق عجم گمارده مىشد، مهمترين وظيفه و مأموريتش جنگ با ديلميان و جلوگيرى از تاخت و تاز آنان بود. نخستين جنگ بين ديلميان و اعراب در سال 22 هجرى، در زمان عمر، بين قزوين و همدان رخ داد كه منجر به شكست اعراب گرديد. مسلمانانى كه نذر مىكردند به جهاد بروند تا به دفاع از مرزهاى اسلامى بپردازند، بيشتر ترجيح مىدادند در شهر قزوين اقامت كنند؛ زيرا اين شهر سرحدّ معروف ديلم بود.5
از شواهد تاريخى به دست مىآيد كه مردم ديلم پس از فتح ايران به دست مسلمانان و انقراض ساسانيان، تصميم داشتند استقلال ايران را دوباره به دست آورند و در برانداختن خلفاى عرب نيز كوشش مىكردند. آنان در رسيدن به هدف خود، سرسختى نشان مىدادند و چون آل علىعليه السلام پس از روى كار آمدن خلفاى اموى و عباسى همواره در حال مبارزه با خلفا و مورد ظلم و تعدّى آنها بودند، ديلميان با پناه دادن به آنان، مىخواستند به هر كيفيت شده، خلفا را براندازند و مظلوم را يارى نمايند و همين امر، سر انجام باعث تشرّف آنان به دين اسلام شد.
مردم ديلم كه از جهت ديندارى، به قياس ساير ولايات ايران، بايد داراى مذهب زرتشت باشند، با تابيدن نور اسلام بر قلبشان، همگى مسلمان و شيعه دوازده امامى شدند. بر خلاف برخى نقاط ديگر، اسلام آوردن ديلميان براى فرار از جزيه و ماليات و ساير ملاحظات ديگر، همچون بيم از خلفاى مقتدر و لشكريان فاتح عرب نبوده؛ بلكه پذيرش اسلام از طرف آنان، به پيروى از افكار و اعتقادات قلبى خويش به دنبال ترسيم چهره واقعى اسلام، توسط ناصر بوده است.
در مورد رمز عدم موفقيت لشكريان عرب در شكست ديلميان، مىتوان به عامل مهمّ ديگرى چون تركيب و تلفيق شجاعت ذاتى و روحيه سلحشورى و استقلال خواهى ديلميان اشاره كرد. سختى معابر نظامى و وجود ديوار بلند سلسله جبال البرز به اضافه رطوبت شديد و باتلاقها و بارندگى زياده از حدّ كرانههاى خزر نيز از جمله عوامل ديگر است كه در مجموع، چنان قدرتى به وجود آورده بود كه ورود با قهر و غلبه به اين ديار، غير ممكن بود و اعراب را ياراى مقاومت و جنگيدن در چنين شرايطى نبود.
وجود زيارتگاههاى متعدّد در گيلان و مازندران، نشان مىدهد كه اين سرزمين همواره مورد توجه امامزادگان، سادات علوى و بزرگان شيعه بوده است.6 فخرالدين اسعد گرگانى، شاعر قرن پنجم، درباره سرزمين و شجاعت مردم ديلم چنين مىسرايد:
زمين ديلمان جايى است محكم
بدو در، لشگرى از گيل و ديلم...7
دولت سبز
ناصر به ديلم رفت و توانست با آموزش مبانى اسلام و معارف ناب علوى، مردم آن سامان را به دين اسلام دعوت نمايد. گرچه يحيىبن عبداللَّه ديلمى، از نوادگان امام حسنعليه السلام در سال 174 يا 176ق. با توصيه و راهنمايى برامكه، به ديار ديلم پناهنده شد8 و موفق به تأسيس مسجدى در آنجا گرديد؛ ولى نتوانست دين اسلام را در اين بلاد رواج دهد. رواج گسترده اسلام، توسط ناصر به تحقق پيوست و اسلام در سرزمين ديلم و طبرستان مستقر گرديد. برخى گويند حدود دو هزار نفر و برخى گفتهاند هزار هزار بنده و مملوك به دست او اسلام آوردهاند. شيخ ابوالقاسم بستى روايت مىكند كه:
«اسلام آوردند در دست او در روز واحد چهار هزار بنده و مملوك.»9
ناصر كه مردى فقيه، عالم، سياست مدار و شاعر بود و بر بسيارى از علوم زمان خود تسلط شگفتانگيز داشت و در مراتب فضل و دادگرى برايش همتايى نبود، كم كم در قلوب مردم آن ديار نفوذ كرد و توانست به يارى قشرهاى مختلف جامعه، بخصوص قشرهاى پايين، بار ديگر بعد از گذشت 14 سال از شهادت داعى صغير، حكومت را در كرانههاى خزر، از آنِ علويان نمايد.
او زمينها را بين كشاورزان بىبضاعت تقسيم كرد و حكّام محلّى را كه به مردم ظلم مىكردند، با كمك مردم شكست داد و مساجد متعددى بنا ساخت و با كمك سرداران ديلمى و لشكر بسيار در سال 301ق. به طبرستان حمله كرد و اسماعيل بن احمد سامانى و پيروان بنىالعباس را شكست داد. وى آمل، پايتخت آنان را متصرف و به مدت سه سال به عنوان سومين علوى، بر طبرستان حكومت نمود. او لشكريان دستگير شده عباسى و علويان فريب خوردهاى را كه در جنگ اسير شده بودند، مورد عفو قرار داد و با زندانيان، به عدل و انصاف رفتار نمود و در مسجد آمل كه ازدحام زيادى شده بود، خطبهاى غرّا ايراد نمود.10
طبرى مىنويسد:
«مردم جهان كسى را همتاى اُطْروش در دادگرى و حُسنِ سيرت و برپاداشتن حق نديدهاند.»11
فضايل اخلاقى
ناصر كبير در عبادت و زهد بسيار كوشا و شب و روز به طاعت و عبادت خداوند متعال مشغول بود و روش او تا آخر عمر چنين بوده است.
او شعر را به عربى، نيكو مىسروده و اكثر اشعارش در مواعظ و مراثى بوده است. وى صاحب فضايل و كرامات بىشمارى بوده، همين فضيلت، او را بس كه تشيّع و اسلام را به صورت علمى و عملى در شمال ايران رواج داد و كانون توجّه رجال، عالمان و فقيهان بوده است.
او صاحب تأليفات فراوانى در فقه، اصول، تفسير، عقايد، شعر، حديث و كلام است.
برخى، تأليفات او را به 100 تا 300 كتاب دانستهاند. يكى از كتابهاى ناصر، مسائل ناصريّات و مشتمل بر 207 مسئله فقهى است كه سيد مرتضى علم الهدى آن را شرح نموده و براى آنكه اثبات نمايد جدّش ناصر، مذهب امامى داشته (برخلاف برخى كه او را زيدى مىدانند) جميع فتواهاى آن كتاب را با اقوال و فتاواى مذهب شيعه اثنا عشرى تطبيق نموده است. و در ابتداى شرح كتاب ناصريّات، در باره فضايل جدّش مىنويسد:
امّا ابومحمد، ناصر كبير، حسنبن على رضىاللَّه عنه و قدّساللَّه روحه، فضيلت او در علم و زهد و فقاهت، اظهر منالشمس است و او كسى است كه دين مقدس اسلام را در بلاد ديلم نشر داد و مردم را از غرقاب ضلالت و جهالت نجات داد و به شاهراه هدايت دلالت نمود.12
فرزندان
ناصر داراى 10 فرزند بود؛ 5 پسر و 5 دختر، كه فرزندان و نوادگان آنان، همگى از فقيهان، محدثان و برجستگان بوده و در ايران و عراق پراكنده هستند.
وفات
ناصر كبير در اواخر عمر، از سياست و جنگ و حكومت، كنارهگيرى كرد. او در سال 301ق. آمل را تصرّف كرد و با اينكه فرزند ارشدش، ابوالحسين احمد بن اطروش از هر جهت لياقت حكومت را داشت، بنا به عللى، زمام امور را به دست يكى از علويان به نام قاسم بن حسن داد كه وى به او خيانت كرد.
به دستور اطروش، قاسم را دستگير و زندانى نمودند؛ امّا وى اظهار ندامت نمود و اطروش او را عفو و دختر خود را به عقد وى درآورد و زمام امور حكومت را در اواخر عمرش به او داد و خود به زهد و پارسايى، ارشاد خلق، تدريس و آبادانى شهرها گذراند. وى سرانجام در شب جمعه 25 شعبان 304ق. در حالى كه عمر شريفش به 79 سال رسيده بود، دارفانى را وداع گفت و در روز جمعه در شهر آمل دفن گرديد. مزارش هم اكنون، زيارتگاه عارفان و عاشقان است.13
پىنوشتها:
1. تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، مير ظهيرالدين مرعشى.
2. ريحانة الادب، محمدعلى مدرسى، ج 6، ص 146؛ آل بويه، على اصغر فقيهى، ص 62.
3. ريحانة الادب، ج 6، ص 100؛ سادات متقدمه گيلان، شيخ محمد مهدوى، ص 379.
4. فتوح البلدان، بلاذرى، ص 345؛ پيشينه تاريخى، فرهنگى لاهيجان، محمدعلى قربانى، ص 76؛ آل بويه، ص 52.
5. آل بويه، ص 53؛ جغرافياى گيلان، محمد مهدوى، ص 32؛ تاريخ طبرى، محمّد طبرى، ج 4، ص 353؛ رجال دوهزار ساله گيلان، محمد مهدوى، ص 75.
6. پيشينه تاريخى، فرهنگى لاهيجان، ص 57، گيلان در گذرگاه زمان، فخرايى، ص 213؛ شاهنشاهى عضدالدوله، علىاصغر فقيهى، ص 4.
7. پيشينه تاريخى، فرهنگى لاهيجان، ص 85؛ جغرافياى گيلان، ص 27.
8. منتهى الآمال، شيخ عباس قمى، ج 1، ص 185؛ سادات متقدمه گيلان، ص 146.
9. سادات متقدمه گيلان، ص 358؛ تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، ص 143.
10. پيشينه تاريخى، فرهنگى لاهيجان، ص 358.
11. لغتنامه دهخدا، ص 2889؛ مشاهير گيلان، مظفرى، ج 1، ص 129.
12. سادات متقدمه گيلان، ص 382؛ ريحانه الادب، ج 6، ص 99؛ پيشينه تاريخى، فرهنگى لاهيجان، ص 370.
13. سادات متقدمه گيلان، ص 423؛ ولايات دارالمرز گيلان، ص 454، فرمانروايان گيلان، ص 114؛ مشاهير گيلان، ص 130.
v