0

در جستجوی حقیقت

 
samanehtajafary
samanehtajafary
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : شهریور 1391 
تعداد پست ها : 2436
محل سکونت : خراسان رضوی

در جستجوی حقیقت

در جستجوی حقیقت

حقیقت

 

سودای حقیقت و رسیدن به سرچشمه یقین ، " عنوان بصری " را آرام‏ نمی‏گذاشت . طی مسافتها كرد و به مدینه آمد كه مركز انتشار اسلام و مجمع‏ فقها و محدثین بود . خود را به محضر مالك بن انس ، محدث و فقیه معروف‏ مدینه ، رساند .

در محضر مالك ، طبق معمول احادیثی از رسول خدا روایت و ضبط می‏شد . عنوان بصری نیز در ردیف سایر شاگردان مالك به نقل و دست بدست كردن و ضبط عبارتهای احادیث و به ذهن سپردن سند آنها ، یعنی نام كسانی كه آن‏ احادیث را روایت كرده‏اند ، سرگرم بود تا بلكه بتواند عطش درونی خود را به این وسیله فرونشاند .

در آن مدت امام صادق " ع " در مدینه نبود . پس از چندی كه آن حضرت به مدینه برگشت ، عنوان بصری عازم شد چندی هم‏ به همان ترتیبی كه شاگرد مالك بوده ، در محضر امام شاگردی كند . ولی امام به منظور اینكه آتش شوق او را تیزتر كند از او پرهیز كرد.

روزی به او فرمود : " من آدم گرفتاری هستم ، بعلاوه اذكار و اورادی در ساعات شبانه روز دارم ، وقت ما را نگیر و مزاحم نباش . همان طور كه‏ قبلاً به مجلس درس مالك می‏رفتی حالا هم همانجا برو " . این جمله‏ها كه صریحاً جواب رد بود ، مثل پتكی بر مغز عنوان بصری فرود آمد . از خودش بدش آمد ، با خود گفت اگر در من نوری و استعدادی و قابلیتی می‏دید مرا از خود نمی‏راند . از دلتنگی داخل مسجد پیغمبر شد و سلامی داد و بعد با هزاران غم و اندوه به خانه خویش رفت .

مسجد

فردای آن روز از خانه بیرون آمد و یكسره رفت به روضه پیغمبر ، دو ركعت‏ نماز خواند و روی دل به درگاه الهی كرد و گفت :

خدایا تو كه مالك همه دل ها هستی از تو می‏خواهم كه دل جعفر بن محمد را با من مهربان كنی ، و مرا مورد عنایت او قرار دهی ، و از علم او به من‏ بهره برسانی ، كه راه راست تو را پیدا كنم " . بعد از این نماز و دعا بدون اینكه به جایی برود ، مستقیماً به خانه‏ خودش برگشت . ساعت به ساعت احساس می‏كرد كه بر علاقه و محبتش نسبت به‏ امام صادق افزوده می‏شود . به همین جهت از مهجوری خویش بیشتر رنج می‏برد . رنج فراوان او را در كنج خانه محبوس كرد . جز برای ادای فریضه نماز از خانه بیرون نمی‏آمد . چاره‏ای نبود ، از یكطرف امام رسماً به او گفته بود دیگر مزاحم من نشو ، و از طرف دیگر میل و عشق درونیش چنان به هیجان‏ آمده بود كه جز یك مطلوب و یك محبوب بیشتر برای خود نمی‏یافت . رنج و محنت بالا گرفت . طاقتش طاق شد . دیگر نتوانست بیش از این صبر كند ، كفش و جامه پوشیده به در خانه امام رفت . خادم آمد ، پرسید : " چه كار داری ؟ " .

- " هیچ ، فقط می‏خواستم سلامی به امام عرض كنم " .

- " امام مشغول نماز است " .

طولی نكشید كه همان خادم آمد و گفت : " بسم الله بفرمایید " .

عنوان داخل خانه شد ، چشمش كه به امام افتاد ، سلام كرد . امام جواب سلام را به اضافه یك دعا به او رد كرد ، و سپس پرسید : " كنیه‏ات چیست ؟ "

- " ابو عبدالله " .

- " خداوند این كنیه را برای تو حفظ كند و به تو توفیق عنایت فرماید " .

شنیدن این دعا بهجت و انبساطی به او داد ، با خود گفت اگر هیچ بهره‏ای‏ از این ملاقات جز همین دعا نبرم مرا كافی است . بعد امام فرمود : "

خوب چه كاری داری ؟ و چه می‏خواهی ؟ "

" از خدا خواسته‏ام كه دل تو را به من مهربان كند و مرا از علم تو بهره‏مند سازد . امیدوارم خداوند دعای مرا مستجاب فرماید " .

- " ای اباعبدالله ، معرفت خدا و نور یقین با رفت و آمد و این در و آن در زدن و آمد و شد نزد این فرد و آن فرد تحصیل نمی‏شود ، دیگری نمی‏تواند این نور را به تو بدهد ، این علم درسی‏ نیست ، نوری است كه هرگاه خدا بخواهد بنده‏ای را هدایت كند در دل آن‏ بنده وارد می‏كند . اگر چنین معرفت و نوری را خواهانی ، حقیقت عبودیت‏ و بندگی را از باطن روح خودت جستجو كن ، و در خودت پیدا كن ، علم را از راه عمل بخواه ، از خداوند بخواه او خودش به دل تو القا می‏كند . . "

بحار ، ج 1 ، ص 224 ، حدیث . 17

به نقل از داستان راستان

نوشته معلم شهید استادمرتضی مطهری

جمعه 18 اسفند 1391  2:46 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها