من فرد کارمندم مترو سوارم
هرروزرفت وبرگشت این گشته کارم
با یک بلیط ارزان کلی مسافت
از خانه تا به کارم ره می سپارم
حسرت بدل بماندم یک دم نشینم
سرپا میان مردم تحت فشارم
دستم زبسکه گیرد آن میله محکم
در کتف خویش دردی جانکاه دارم
از بس که هل دهندم هر سوی مردم
آید برون دمارم از روزگارم
از لحظه ی ورودم تا وقت اخراج
جنگاوری نمونه در کارزارم
وقت سوار گشتن چون میوه ی کال
وقت پیاده گشتن من آبدارم
بسکه گدا ببینم در مترو هرروز
بر حال وروز آنها من اشکبارم
بازار داغ باشد بازار مترو
بهر خرید اجناس من بی قرارم
هم شیر مرغ دارد هم جان آدم
با قیمتی مناسب آید بکا
هروز شاهدم بر دعوای مردم
بی طاقتیشان را افسوس بارم
از دست ازدحام بی حد مترو
در هفته چند روزی تاخیر دارم
با این همه عزیزان حق را بگویم
گرمترویی نیاشد من داغدارم