خـــاطـــره یا جـــمــله راسـخـــونـــی خود را با ما در میان بگذارید

بسمه تعالی

خـــاطـــره یا جـــمــله راسـخـــونـــی خود را با ما در میان بگذارید

 تـا  بهار  آرزوهای  مرا  ،   گل   بار   رویــا   مـی کنـی                         زنــدگانـــی  مـی نگاری   ،   مهربا نا   ،  شور  دریا   می کنی

می شوی آیینه ، می بینم حضور روشــنی را در دلت                          می بری با خود مرا با عشق ، عاشق ترین ناز تمنّا می کنی

با سلام و احترام و تبریک پنجمین سال تولد راسخون به همه ی راسخونی های عزیز وگرامی !

بهترین خاطره من از راسخون دریافت  سالنامه اختصاصی راسخون است . من هم با اینکه آن را خیلی خیلی دوست می داشتم ولی برای عمل  به آیه ( لن تنالوالبر حتی تنفقوا مما تحبون ) ( سوره آل عمران آیه 92 ) « یعنی هرگز به نیکی نمی رسید مگر آنکه از آنچه دوست دارید انفاق کنید »  آن را به بهترین دوست خودم هدیه کردم و این خود زمینه ای شد برای آشنایی دوستم با سایت راسخون !

و تلخترین خاطره من از راسخون اینکه فهمیدم  آیت الله بهجت دار فانی را وداع گفتند و  واقعاً از ته ته دلم نارحت و غمگین شدم . 

بهرحال راسخون عزیزان شاء الله  که سایه ات همیشه و تا قیام  حضرت ولی عصر ( عج ) رو سر ما راسخونی ها باشه  و  امیدوارم که در فضای مجازی و جنگ نرم  دشمنان اسلام ،  سربازان خوبی برای رهبر عظیم الشأن انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای باشیم .

تبریک بابت تولد..

گفتی یک خاطره

خاطره من اینه:

وقتی از سلیت راسخون خرید میکنی ، وای، ...

هرروز زود میای خونه نکنه پست اومده وکسی خونه نبوده که بسته رو بگیره

هر روز هم به تمامی خانواده و شاید همسایه ها میپارری که اگه پست اومد بهت خبر بدن

وای که از بس صبر میکنی که دیگه با خودت میگی ولشکن بابا راسخونم بچه گیر اورده

بعد 15 روز که میگذره میبینی یکی زنگ میزنه میگه از پست اومده توی اون لحظه انگار دنیارو  بهت دادن

من فقط می خوام بگم جان هرکی دوست دارین این خریدایی که میکنیم رو زود بفرستید

دمه همتون گرم... .

سلام بر دوستان راسخونی و عرض تبریک بمناسبت پنجمین سالگرد تاسیس راسخون

اومدن به راسخون که همه اش خاطره هست ، ولی نمی دونم از بین این همه خاطره چه تلخ و چه شیرین کدام خاطره رو بنویسم...!

ولی چون سالگرد تاسیس راسخون هستش و ایام مبارکی رو سپری می کنیم بهتره یه خاطره ی خوب و شیرین بگم:

یکی بود یکی نبود

یه روز یه کاربر راسخونی به بخش انجمن های سایت رفت و توی تالارهای گفتگو گشت می زد که متوجه این شد که انگار یه تالاری بین این تالارها کمه...!

برای اینکه این مطلب رو به مدیر روابط عمومی بگه به تالار روابط عمومی رفت وتالاری که وجودش احساس میشد رو برای مسئول مورد نظر توصیف کرد ، و بعد از مدت کوتاهی که از زمان نظر دادنش می گذشت دید که مسئول مورد نظر به نظر اون کاربر پاسخی مثبت داده و تالاری که توصیف کرده بود ایجاد شده ، بعد اون کاربر احساس کرد که چه خوب میشد اگه مدیریت اون تالاری که ایجاد شده رو به وی بدهند و این موضوع را هم در تالار روابط عمومی مطرح کرد.

عصر بود...!!

زنگ موبایل به صدا در آمد ، شماره ناآشنا بود. موبایل را پاسخ داد. گفتند از موسسه راسخون هستیم و در مورد مطلبی که در رابطه با مدیریت تالار ایجاد شده گذاشته اید با شما تماس گرفته ایم.

مدیریت تالار به شما اعطا شد...!!

کاربر که در پوست خود نمی گنجید خوشحال و خندان از آن ها تشکر و خداحافظی کرد.

اون تالار مکانی بود برای گفتگوی دوستانه اعضای سایت با یکدیگر و نامش بود تالار پاتوق راسخونی ها...!

در پناه حق

راسخوني هاي عزيز سلام. من مدت زيادي نيست كه با سايت خوب راسخون آشنا شدم. اوايل عضو نبودم، شايد 5 يا شش ماه و البته از مطالب خوب سايت استفاده مي‌كردم و مي كنم.

با اينكه مدت كميه كه عضو شدم ولي يك خاطره خوب دارم. مسابقه فجر بيداري كه شروع شد من عضو راسخون شدم. تقريبا يك هفته درگير مسابقه بودم چون رمزش برام سخت بود و چند سوال هم جوابهاي مشابه داشتند. روزي كه مهلت مسابقه تموم مي شد رمز جدول رو در اولين دقايقي كه وارد نت شدم خيلي اتفاقي پيدا كردم و سريع اون رو نوشتم. وقتي برندگان اعلام شد با تعجب ديدم من هم برنده شدم و اين خاطره ي بسيار جالب و زيبايي براي من شد.

راسخون عزيز! تولدت رو بهت تبريك مي گم. انشاءالله با مديران موفقي كه داري روز به روز پيشرفت كني. موفق باشي

با سلام.یه خاطره واستون می گم : 

یکی بود یکی نبود.غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.یه علی کوچولویی بود که از طریق یک سایت با راسخون آشنا شده بود.بروشور تبلیغاتیش رو دیده بود و خونده بود.خوندن بروشور که تموم شد با خودش گفت : به به،چه سایت خوبی؟چه شکلی من تا به حال با این سایت پربار آشنا نشدم؟حالا خواست که بره توی اون سایت و عضو شه.از خواهرش خواست که آدرس سایت رو واسش اسپل کنه.

-بنویس : 

w

w

w

.

r

a

s

e

k

h

o

o

n

.

n

e

t

رفتی؟

-:آره رفتم.واااااااااای بیا ببین این چه سایتیه.

-:باشه ، الآن می یام.وای،این دیگه چه سایتیه؟چه طوری من تا به حال باهاش آشنا نشدم؟الآن کار دارم.می رم ولی بعداً می یام ببینم چیه.

-:باشه برو.من می رم توش عضو شم.تو چه طور؟

-:آره،منم می خوام عضو شم ولی الان نه.تو برو ببین چه جور سایتیه.ظاهرش که عالیه.

-:باشه من می رم عضوش شم.

القصّه ، این علی کوچولوی ما ، از ساعت 12 ظهر شروع کرد به یافتن لینک عضویت ولی تا ساعت 12 شب اونو پیدا نکرد.رفت که بخوابه و فردا صبح هم دنبالش بگرده ولی باز هم نتونست اونو پیدا کنه.بالاخره در ساعت 12 ظهر 28 شهریور 1391 خورشیدی برابر با 2 ذی القعده 1433 هجری و 18 سپتامبر 2012 میلادی(برگرفته از تقویم تاریخ راسخون)عضو سایت پربار راسخون شد.

***

این یکی از بهترین خاطره هام در راسخونه که هر وقت یادش می افتم خندم می گیره.یادش به خیر.

با سلام خدمت کارکنان راسخون و خسته نباشید ، من بیشتر از چهار سال که با سایت راسخون آشنا هستم قدیما برای دانلود نرم افزار از این سایت بازدید می کردم به خاطر سرعت بالای سرورهای اون که در مقایسه با سایتهای معروف دانلود سرعت دانلود از سرورهای راسخون دو برابر بود  بعدا با قسمت مقالات و بخش های دیگه سایت آشنا شدم و به صورت روزانه از راسخون بازدید می کنم. و توی این مدت راسخون تبدیل به یکی از سایتهای سطح بالای ایران شده هم از نظر محتوی و بخش های مختلف سایت و هم از نظر برنامه نویسی و سرعت بارگذاری سایت، با آرزوی موفقیت بیشتر راسخون و به امید روزی که راسخون رتبه یک Alexa را در بین سایتهای ایرانی  را به دست آورد.

با سلام

من خیلی وقت بود که از بخش نرم افزار راسخون استفاده می کردم و از قبل آشنایی داشتم برای دانلود نرم افزار های بروز به دوستانم پیشنهادش می کردم

و اما بهترین خاطره از زمانی شروع شد که من قصد گرفتن اینترنت پرسرعت داشتم رفتم جستجو تو اینترنت برای قیمت و مدل مناسب تا اینکه دیدم تو راسخون یه مدل مودم با قیمت مناسب هست چون از قبل عضو شد بودم

سریع رفتم دنبال شیوه پرداخت مبلغ مودم بعد از اینکه پول رو ریختم به حساب رفتم زدم خرید دیدم خرید تکمیل نمی شود حالا من مات مونده بودم که این قضیه حسنه از کجا پیدا شد خلاصه رفتم باز دنبال تحقیق که چطوری امتیاز به دست بیارم خلاصه فعالیت بنده در قسمت نظرات به مطالب سایت زیاد شد و کم به کم با انجمن ها آشنا شدم همین جور مطلب می نوشتم تا اینکه عید شد و تعطیلات هنوز به امتیاز مناسب برای خرید مودم نرسیده بودم تلاش بیشتر فعالیت در انجمن زیاد و زیاد تر شد جوینده یابنده است بلاخره امتیاز کافی را کسب کردم چون از یک ماه پیش پول واریز کرده بودم سریع رفتم فروشگاه زدم خرید مودم تمام صفحات فروشگاه را زیر و رو کردم خبری از مودم نبود ناراحت شدم ولی دقیق یادم نیست کی بود یک دفعه متوجه شدم برنده شدم و کلی جایزه جور با جور برام  ارسال شد.

با سلام

خاطره دوم رو هم دلم نیومد ننویسم

چند ماهی بود که تو راسخون کاربر برتر می شدم وچند موردی هم مسابقه برنده شده بودم

همین بود که بیشتر وقتم مشغول فعالیت در راسخون بودم چون قبل از خدمت مسئول کاف نت بودم مشتریهام همیشه میدیدن که

تو راسخون می گردم  و مشغولم. می گفتن چه خبره همیشه تو راسخونی

منم کم کم شروع کردم به تبلیغ از راسخون برای مشتریهام،یکی از شیوه هایی که برای جذب استفاده می کردم این بود که با حسنه هایی

که داشتم براشون از فروشگاه خرید می کردم خلاصه یک ماهی نشده بود که هر کسی پشت سیستم های کافی نت می نشست

اولین کارش این بود سری بزنه به راسخون ببینه چه خبره

فکر کنم تا وسطای مهر که آخرین روزای حضورم در کافی نت بود(یه 10روزی مونده بود به تاریخ اعزام به خدمتم)

اگه اشتباه نکرده باشم حداقل 10 نفر از مشتریهام رو تونستم در زمان فعالیتم راسخونی کنم

یادش بخیر چه دوران خوبی بود با هم گروهی می رفتیم راسخون

انجمن های راسخون پر شده بود از کاربرای خراسان جنوبی

یه فال حافظ گرفتم این بیتش به دلم نشست تقدیم به تمامی راسخونی ها و مسئولین زحمتکش راسخون

ای گـل خـوش نـسـیـم مـن بلبل خویش را مسوز          کـز سـر صـدق مـی‌کـنـد شـب هـمه شب دعای تو
 

سلام

اول از همه تولدتان را تبریک می گویم

دوم به خودمان تبریک می گوییم که بالاخره بخش صندوق پیام کاربران هم راه افتاد! خیلی وقت بود منتظر بودیم!

اگر بخواهم خاره تعریف کنم بیشتر آنها برمی گردد به غرفه های راسخون در نمایشگاه ها

اوایل که خیلی افتضاح بود !  یک بنده خدایی فق بروشور توزیع می کرد. دو تا سوال که می کردی فقط نگاهت می کرد! اصلا توی باغ نبود!

نمایشگاه قرآن اصفهان خیلی خوب بود. دوستان راسخونی جمع بودند و می توانستی مستقیما با آنها در ارتباط باشی و نظرات خود را بگویی. همین جا بود که افتخار آشنایی به آقای نجاران را هم پیدا کردیم.

اما بشنوید ا بخش اصلی داستان!! نمایشگاه الکامپ.

برای کاری در تهران بودم و خوشحال بودم که با نمایشگاه هممان شده و دوستان راسخون را هم می بینیم. خودم را به هر مکافاتی بودم به نمایشگاه رساندم. روز اول نمایشگاه بود و حتی بروشور راهنما هم چاپ نشده بود. هممان هم نمایشگاه رنگ بود. غرفه ها را می گشتیم ولی راسخون را پیدا نمی کردیم تا این که بالاخره غرفه راسخون نمایان شد. خودم را به غرفه رساندم و سلام احوالپرسی کردم. دوست عزیزی هم که فکر کنم آقای محمدی نام داشتند مسئول غرفه بودند. گفتم برنامه تان برای نمایشگاه چیه؟ گفتند فعلا که هیچی!! انگار که آب یخی روی من ریخته باشند. نه مسابقه ای ! نه نوآوری ! نه چیزی! تاه اینترنتشون هم قطع بود! گفتم از مسئولین روابط عمومی کسی هست؟ گفتند فقط بنده هستم و آقای بکتاش. هیچی دیدیم انگار هیچ خبری نیست! راهمان را کشیدیم و رفتیم. فقط آخر کار گفتیم به دوستان سلام برسانید ایشان هم گفتند چشم ! ولی حتی نپرسیدند شما کی هستید؟ بگم کی سلام رسوند؟ !  هیچی دیگه حسابی خورد توی ذوقمون!!!!!

بعد هم جایتان خالی! خواستیم با بی آر تی خودمان را برسانیم که به ترافیک عجیبی برخوردیم که مسیرهای ویژه بی آر تی هم پرترافیک بود و دوستان هم منتظر ما!! مدام زنگ می زدند پس کجایی! و ما هم میلیمتری می رفتیم . بعد هم به دلیل عملیلت ساختمانی یک جایی مسیر تغییر کرده بود و مجبور شدم توی این اوضاع یک تکه از راه را پیاده بروم و خلاصه بلبشویی شده بود که نگو و نپرس!

در نهایت هم با یک ساعت و نیم تاخیر رسیدیم و برای این که از دل دوستان درآوریم مجبور شدیم رشوه بدهیم!!!!!!! (دست خالی نرفتم!) و خلاصه دوستان هم گیر داده بودند که توی این اوضاع نمایشگاه رفتنت چی بود!!!!؟؟

این بود خاطره من از راسخون!!

سلام ، اول باید بگم راسخون تولدت مبارک .

من از سال 91 فعالیتم را در سایت فرهنگی اطلاع رسانی راسخون شروع کردم . فکر می کنم در اواخر مهر ماه امسال بود در گوگل به دنبال مقاله از نظر علمای مختلف در مورد مسائل دینی پژوهی می گشتم . در بین جستوجو ها با سایت راسخون آشنا شدم این مقاله را در سایت راسخون پیدا کردم و برای درس دینی ارائه دادم و از آن جایی که هیچ کس دیگر نتوانسته بود تحقیق را بدست آورد و مقاله ای کامل و مفید بود بنده از مدرسه یک جلد قرآن کریم هدیه گرفتم ، بعد از اون روز فعلیتم در راسخون بیشتر شده چرا که فکر می کنم به واسطه این سایت من بهترین هدیه را گرفتم .

بانشکر از سایت فرهنگی اطلاع راسانی نور راسخون برای اهمیتی که به کاربرانش می دهد .

با نام و یاد خداوند متعال و با سلام و درود و صلوات به روح پاک شهدا و امام شهدا و با اذن از صاحب امر و مولایمان حجت ابن الحسن العسگری مهدی موعود (عج) و با پیروی از خط ولایت ولی امر مسلمین جهان حضرت آیت الله العظمی امام سید علی خامنه ای (مدظله العالی) و به نیت جهاد (مجازی) فی سبیل الله…

دوستان خاطراتشون رو گفتند ما هم حسودیمون شد که نحوه عضویت و مدیریت رو براتون شرح بدم

اون قدیم ها یه شخصی بود که با پاسخگر خیلی رفیق بود و  جواب تموم مسابقات رو از پاسخگر پیدا می کرد و در تموم مسابقات شرکت می کرد. اون شخص با راسخون آشنایی نداشت دقیقا اسفند سال 89 بود که اون شخص هر روز می رفت پاسخگر و جواب مسابقات رو پیدا می کرد اما یه چیزی توجه شخص رو به خودش جلب کرد و اون هم این بود که این راسخون چیه که هر روز جواب مسابقاتش رو  قرار میده  دیگه از طریق پاسخگر وارد راسخون شد و دید ای بابا آب در کوزه و ما تشنه لبان بگردیم با خودش گفت عجب سایتیه عجب امکاناتی داره  پس تا حالا کجا بوده و دیگه فرصت رو از دست نداد و عضو شد.

اما اون شخص یه روزی هم مدیر شد اما چطور؟

یه روزی بود که تو این راسخون توی تبلیغات چرخشی نوشته شده بود دعوت به همکاری والا اون هم از همه چیز بی خبر روی اون کلیک کرد دید نوشته شده دعوت به همکاری جهت مدیریت انجمن (ای خدا اصلا انجمن دیگه چیه ، به چه دردی میخوره) دیگه اون شخص با هزار بدبختی یه رزومه جور کرد و به ایمیل انجمن ها ارسال نمود . تا چند هفته خبری نشد ناگهان سر کلاسی که استادش خیلی زیاد به گوشی موبایل و زنگ خوردن اون سر کلاس حساس بود  تلفنی با پیش شماره 0311 زنگ زد. خدا رو شکر گوشی سروصدا نکرد فقط چراغ زد (چون تو این گرونی باید کل کلاس رو شیرینی می داد) . اون شخص هم که دیگه گوشیش از 5 کلیومتر اون طرف تر هم بهش زنگ نزده بودن با تعجب کلاس رو به هم ریخت که دنبال یه سررسید بگرده و بفهمه که 0311 مال کجاست . با هزار بدبختی یکی پیدا شد و با تعجب دید که این شماره اصفهانه (با خودش گفت احتمالا اشتباه گرفتن بی خیال).                      از کلاس به خونه رسید و خیلی خسته گرفت خوابید ساعت 3 ظهر دوباره گوشیش زنگ خورد و بازهم 0311 بود. سایر اعضای خانواده اون رو از خواب بیدار کردن و گوشی رو دستش دادن و می خواست بگه که اشتباه گرفتین دید گفت که آقای محمدی گفتش شاید با یه محمدی دیگه باشه دید گفت آقای مهدی محمدی  بعد هم یه چند دقیقه ای حدود 10 دقیقه صحبت کردن ولی هر چی که این آقای نجاران صحبت می کرد  بنده خدا این محمدی غافل می گفت : (بله بله همینطوره که شما می فرمائین) و اینطور شد که این شخص یعنی بنده به مدیریت رسیدم.

برای همتون سالی خوش  و پر از امید و آرزو از خداوند متعال خواستارم.

در پناه حق پیروز و سربلند باشید

دويدم و دويدم

يه اِي دي اِس اِل خريدم

از اين سايت به اون سايت هي پريدم

خسته و كوفته گشتم در هر سايتي كه گشتم

دل شكسته و نااميد از اينترنت

يه هو يادم اومد اونروز توي كافي نت

اون خانمه تنها تو اون سايت

نشسته بود از صبح زود تا سرِ نايت(شب)

اون سايت مگه چي داشت ،

كه اون يه لحظه سرش رو برنداشت؟!

آهان يادم اومد آه

بالاش نوشته بود يار هميشه همراه

رفتم توي گوگل با سرعت

نوشتم يار هميشه همراه رو با جراْت

آره آره خودشه آخ جون

اومده بود سايت قشنگِ راسخون

در هر لينك و هر بخشش گشت زدم

از خوشحالي به افتخارش دست زدم

هرچي كه مي خواستم داشت زياد

از شير مرغ تا جون آدميزاد

ديگه من عضوي از اين سايت شدم

با يار هميشه همراه ،‌‌‌‌‌‌‌‌ هميشه شاد شدم

آري اينست راسخون

راسخ تر از هميشه ، كاربرشم تا پاي جون

با سلام و احترام و تبریک پنجمین سال تولد راسخون به همه ی راسخونی های عزیز وگرامی:

خاطره خوش:

میخواستم کیبوردبخرم فکرکنم نیاز به 8000حسنه داشتم وخیلی هم لازم داشتم چون کیبورد قبلیم خراب شده بود تو یک روز فکرکنم تو قسمت انجمن حدود 100الی 150پست گذاشتم

ودرآخر توانستم نصف شب حسنه ام را به 8000برسانم وکیبورد را بخرم.

------------------------------------------------------------------------------------

خاطره تلخ:

یک بار از قسمت فروشگاه اون زمان که راسخون شارژایرانسل میفروخت من 4تا شارژایرانسل 20000ریالی خرید کردم وحسنه هم ازم کم شد وهم مبلغ موردنظرازم کسر شد ولی

سیستم پیامکی راسخون برام شارژها رو ارسال نکردوهرچیم ایمیل دادم ودرقسمت تماس باما گفتم ولی جوابم راندادن و80000ریال شارژمن به فنارفت.

در پناه حق پیروز و سربلند باشید

با سلام و خسته نباشید.

تولد راسخون عزیز رو به همه کاربران راسخون و مسئولین محترم تبریک می گم.

خاطره تلخی از راسخون یاد ندارم. به جز رفتن آقای خواجه که به نظر من جای خالیش کاملاً احساس میشه.

و اما خاطر خوب که خیلی زیاد دارم. یکیش مسافرت پاسارلم به مشهد مقدس بود که دقیقاً پند ساعت قبل از حرکتمون ساک ورزش راسخون به دستم رسید و خلاصه ساک راسخون هم با ما راهی مشهد شد. اینجاست که میگن یار همیشه همراه راسخون... زنده باد راسخون.

این دو تا عکس رو هم صبح لابه لای کارهای شرکتم درست کردم امیدوارم خوشتون بیاد.